خود و دیگری/ بخش نوزدهم/ بدن من و بدن دیگری/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱
در جوامع مختلف، چه در زبان سیاسی جوامع ملی که شامل کشورها میشود و چه در کل فرهنگهای جهان، شاهد آن هستیم که بدنهای مورد استناد مطرح میشود. بدن مورد استناد در حقیقت بیمعنا است زیرا که وجود خارجی ندارد و یا کمترین چیزی که دربارهی آن میتوان گفت، صوری بودن آن و در عین حال ذهنی بودن آن است. زمانی که از یک کودک یا زن، مرد، کهنسال و یا فرد جوان و … حرف میزنیم که گاهی صفتی هم در کنار آن ذکر میکنیم تا آن بدن را تعریف کنیم، مثلا بدن قوی، بدن ورزشکار، بدن بیمار، بدن ضعیف، بدن زشت، زن زیبا، کودک زیبا، کودک زشت و … در این اشارات ترکیبی ناهمگن از نظر فیزیولوژیک و همچنین از نظر تطور بیولوژیک وجود دارد. اینها دارای مشخصاتی هستند عمدتا ظاهری و برمبنای قضاوتهای عمومی و به لحاظ ردهبندی که از بازنمایی بدنها بوجود میآوریم و همچنین از نظر کلیشه۲هایی که در مورد بدن انسانها بکار میبریم، ناهمگن هستند. برای مثال، زمانی که در ایران کسی میگوید یک فرانسوی (دیگر نمیگوید یک بدن فرانسوی)، یا یک آلمانی یا روس و یا برعکس زمانی که یک آلمانی میگوید یک ایرانی، یک روس، یک فرانسوی و … چند میلیون نفر انسان را در قالب یک تصویر میبرد. وقتی یک آمریکایی میگوید یک ایرانی، او هشتاد میلیون نفر را در قالب یک تصویر میبرد. و حال تصور کنید زمانی که از زن صحبت میکنیم، نصف جمعیت کرهی زمین یعنی چهار میلیارد نفرد را در یک قالب میبریم ( با حساب کردن تنها زنانی که اکنون بر روی کرهی زمین زندگی میکنند) که اگر از ابتدای بوجود آمدن انسان حساب کنیم در این حالت چهل میلیارد انسان را در یک قالب بردهایم (برآورد این است که از ابتدای بوجود آمدن انسان تا به امروز، حدود هشتاد تا صد میلیارد انسان زندگی کردهاند). در اینجا است که بیمعنایی خود را نشان میدهد. حال اگر وارد لایههای عمیقتر در بدن شویم، بیمعنایی خود را بیشتر از این نیز نشان خواهد داد. زمانی که از بدن یک مرد یا زن سخن میگوییم از آن بخشی سخن میگوییم که از روی پوست میبینیم و مابقی آن چیزی است که از لباس فرد و انعکاس لباس فرد از بدن میبینیم و نیز بخشهایی از بدن که بیشتر دیده میشوند مانند صورت و دستان. بههمین دلیل است که این بخش از بدن یعنی چهره اهمیت بیشتری پیدا میکند. زیرا چهره بخشی از بدن بودهاست که در طول مدت بسیار طولانی که انسان خود را بهشکل تصنعی پوشاند، دیده میشده است.
در اینجا از موجوداتی انتزاعی سخن میگوییم که در واقعیت وجود ندارند اما همانگونه که در مورد نژاد گفتیم که نژاد پایه و اساس فیزیولوژیک ندارد۳، اما امری است که واقعیت اجتماعی مییابد. زمانی که انسانها از بیرون به مشخصات صوری و ظاهری بدن انسان نامهایی همچون سیاهپوست، سفیدپوست، … میدهند یعنی آنکه این مشخصات قابل رویت از بیرون را به نوعی از هویت تبدیل میکنند. در تاریخ بردهداری میخوانیم که زمانی که بردگان را از نقاط مختلف افریقا به آمریکا منتقل میکردند، اغلب این بردگان از خانواده جدا میشدند و خانواده را از هم میپاشیدند، زن را به جایی متفاوت از مرد میفروختند و کودک را به جایی دیگر … چون این بردگان از قبایل مختلف میآمدند، زبان همدیگر را نمیفهمیدند و برای همین بردگان کم کم یک زبان انگلیسی میان خود بکار میبرند که متفاوت است از انگلیسی سفیدپوستان، همانطور که انگلیسی شرق آمریکا و غرب آمریکا متفاوت است از انگلیسی مناطق مرکزی و روستایی آمریکا. همین را در ایران هم میتوان دید که به آن گویش میگوییم.
تفاوتهای بدنی بدون شک وجود دارد و بحث ما در این باره است که آیا تفاوتهای بدنی در حال کاهش است یا در حال افزایش. من شخصا از تفکر پیچیده تبعیت میکنم یعنی به اندیشههای ادگار مورن نزدیک هستم لذا در اینجا نمیتوان گفت که تفاوتهای بدنی در حال افزایش هستند یا کاهش، بلکه هر دو حالت وجود دارد. تفاوتهای بدنی در حال کاهش است زیرا که جهانیشدن سبکهای زندگی مشابهی را ایجاد میکند، روابط مشابهی با زمان و مکان ایجاد میکند، اشکال تغذیه و پوشش و آرایش مشابهی را ایجاد میکند و اما در عین حال، مقاومتهای هویتی بسیار زیادی را نیز ایجاد میکند زیرا که این شبیهسازی از همان زمانی که اروپا قدرت این را یافت که به همهجا لشکرکشی کند و مردمان سرزمینهای مختلف با فرهنگهای بسیار مختلف را زیر سلطهی خود بیاورد، برای توجیه کار خود از نظریههای نژادی و نظریههای تکاملگرایی بهره گرفت و از همان زمان فرایند شبیهسازی را نیز شروع کرد یعنی سعی نمود که انسانهای سرزمینهای مختلف را شبیه خود سازد. برای نمونه در قرن ۱۹ اروپاییان که به شکل خاصی لباس میپوشیدند، سعی نمودند تا مردمان مستعمرات را به بیشترین حد ممکن به خود شبیه سازند. در یکی از کتابها این بحث مطرح بود که در پارلمان انگلستان در قرن ۱۹، در مورد برهنگی سیاهپوستان آفریقا بحثی مطرح شدهبود تحت این عنوان که این برهنگی غیراخلاقی است درحالیکه بعدا روشن شد که دغدغهی کسانی که در این مورد سخن میگویند بیشتر از آنکه اخلاقی باشد، یک دغدغهی اقتصادی بوده است. یعنی مساله اصلی اعضای پارلمان بریتانیا آن بود که منسوجات انگلستان را به آفریقاییان بفروشند و آنها را مجبور کنند که مانند یک انگلیسی لباس بپوشند. مسئله آن زمان بسیار مضحک بود زیرا در گرمای حرارت پنجاه درجه سانتی گراد نمیتوان مانند یک انگلیسی که در درجه حرارت ده درجه زندگی میکند کت و شلوار و جلیقه و پیراهن و کراوات پوشید و در آفریقا، خصوصا منطقهی حارهی آن چنین پوششی بههیچ وجه مناسب نبود. این نشاندهندهی آن است که از همان ابتدا مشخص بود که شبیهسازی در خدمت چیست اما چون منافع و امتیازات شبیهسازی برای اروپا بسیار زیاد بود، این فرایند ادامه یافت و موفق شد. امروز همه مانند اروپاییان قرن ۱۹ لباس میپوشند و البته تحولی که اروپا در قرن ۱۹ و ۲۰ و ۲۱ ادامه پیدا کرد. هرچه بیشتر شبیه یک انسان اروپایی شدیم، یک انسان مرکزی که خود را بهعنوان منشا و انسان مورد استناد قرار داد که در واقعیت خارجی وجود ندارد زیرا که خود دول اروپایی در درون خود نیز این کار را میکنند یعنی تمام گروههای دیگر را وادار میکنند که از یک گروه مرکزی و فرادست تبعیت کنند. ابتدا کت و شلوار بود که بعدا تکثر مییابد تا حدی که در یک طیف قرار میگیرد، بهجای آنکه تنها یک چیز باشد زیرا که الزام سرمایهداری به افزایش محصولات و افزایش تصنعی مصرف سبب میشود که شلوار جین بوجود آید که در سراسر دنیا گسترش مییابد و میلیاردها میلیارد سرمایه را جذب خود میکند.
تحت تاثیر اروپا قرارگرفتن تنها شامل ظاهر بدن نمیشود بلکه شامل ذهنیات ما نیز میشود. بنابراین از طرفی شبیه میشویم، اما از طرفی دیگر متفاوت میشویم زیرا تکثری که پدید میآید، انتخابی که بوجود میآید که بجای انتخاب یک لباس صدها انتخاب داشتهباشید، بجای یک نظر هزاران نظر وجود دارد که میتوان انتخاب کرد، بهجای یک مکتب فکری هزاران مکتب فکری وجود دارد، تنوع ایجاد میشود. بنابراین دیالکتیک و رابطهی متناقضی پدید میآید میان خود و دیگری که در دو بدن متفاوت تعریف میشوند. هم بدن خود و هم بدن دیگری، با روابط هژمونیک سروکار دارند، یعنی با دولتهایی سروکار دارند که تعمدا میخواهند آنها را شبیه هم سازند تا بتوانند به مفهوم دولت و ملت معنا بدهند و بنابراین اگر از این دریچه بنگریم، بسیاری از چیزهایی که بدیهی فرض میکنیم از زبان گرفته تا آداب و رسوم و … تبدیل میشوند به ابزارهایی سیاسی و هژمونیک. آیا این بدان معناست که باید اینها را کنار گذاشت و نفی کرد؟ خیر، چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب.
تفاوت بدنها و مثبت بودن این تفاوت سبب ایجاد تبادل و میانکنش میشود. اینکه بدن زن و بدن مرد وجود دارد، برای میانکنش و اصل تولیدمثل بسیار مهم است و با رابطهی جنسی متفاوت است. از طرف دیگر بدنهای متفاوت هستند که ایجاد تخیل میکنند، مانند زمانی که انسانهای متفاوت میبینیم که آنها را زشت یا زیبا میبینیم و یا در یک نقطهی خاص زیبایی شناسانه قرار میدهیم. وقتی از کسی نظرش را در مورد فرد دیگری میپرسیم، آن فرد قضاوت میکند۴. اینکه در مورد دیگری چه میاندیشیم بهنوعی فکر ما در مورد بدن دیگری است. تصور بر این میرود که قضاوت براساس یک موقعیت انتزاعی انجام میشود که به بدن ربطی ندارد زیرا که دیدگاهمان در مورد بدن یک دیدگاه محدود است. بدن در عین حال واقعیت موجودیت ما بهعنوان انسان است در این جهان، بنابراین هم شامل موقعیت مادی ما و شکل بدن ما میشود که در چه سنی قرار دارد، در چه شکل و فرمی وجود دارد و نسبت میان اعضای آن چیست، چه پوششی دارد، چگونه حرف میزند، واکنشهایش چگونه هستند، روانشناسی و عقاید و ذهنیتهایش چگونه است و … که تمام اینها بهنوعی بدن است و بههمین جهت است که بدن اهمیت بسیاری دارد و این قضاوت به این دلیل مهم است که قضاوت میتواند به دو صورت انجام بگیرد. اینکه میگوییم به دو صورت، مقداری شماتیک کردن بحث است و شاید بسیار درست هم نباشد و رویکردمان تقلیلگرایانه شود ( که چندان مورد پسند من نیست)، اما میخواهم بگویم که در واقعیت دو گرایش در شکل متکثری که هرکدام از این گرایشها دارند داریم که میتوان به آنها اشاره کرد، گرایشی ایجابی۵ و دیگری گرایش سلبی۶. در گرایش ایجابی، بدن دیگری را میپذیریم اما نه در این معنا که خود را شبیه آن سازیم و آن را تقلید و تقدیس کنیم.۷ بحث ما در اینجا این است که ایجابی بودن و سلبی بودن را از نقطه نظر خود و دیگری ببینیم و اینکه تا چه حد بدن دیگری را میپذیریم و تا چه حد نفی میکنیم. ایجابیبودن در اینجا به این معنی نیست که بدنی را بپذیریم و تمام مشخصاتش را جزو مشخصات خود بیاوریم. برای مثال یک آمریکایی را ببینیم و تصمیم بگیریم که قیافه، آرایش چهره و مو و لباس او را تقلید کنیم. یا حتی در مورد فرهنگ خودی، وقتی فردی را از جای خاصی از ایران میبینم تصمیم بگیرم شبیه به او لباس بپوشم و … . ایجابی یعنی آنکه من بپذیرم که یک فرد از یک جامعهی دیگر در یک کشور دیگر میتواند با من متفاوت باشد یا یک فرد در جامعهی خودی در کشور ایران که از بسیاری جهات با من شباهت دارد از جمله زبان و کشور و واحد سیاسی و تحصیلات، اما از من متفاوت باشد چه از نظر قیافه . رنگ پوست و چه از نظر لهجه، نگاه به مسائل و … اگر این را بپذیرم یعنی او را بازشناسی میکنم و به رسمیت میپذیرم و به او حق میدهم که اینگونه باشد که این گرایش ایجابی است. گرایش سلبی عکس گرایش ایجابی است یعنی کسی که از من متفاوت است را نمیپذیرم، چه تفاوت در قیافه و بدن او باشد (یعنی بلند قد یا کوتاه قد، بیمار بدنی یا ذهنی باشد یا با معیارهای زیبایی من خوانایی نداشته باشد) و چه تفاوت در طرز فکر او باشد، و عدم پذیرش خود را به صور گوناگون نشان میدهم در چهرهام انزجار خود را ابراز میکنم یا حتی بیشتر از این و وارد تنش با او میشوم. بسیاری از تنشهای چند دههی اخیر به این دلیل بوده که افراد از لحاظ شکل ظاهری و یا از لحاظ تفکر و باورهای سیاسی و دینی و… متفاوت بودهاند.
بهنوعی میتوان گفت که رویکرد ایجابی یعنی بهرسمیت شناختن بدن دیگری و اینکه ما به آن بدن حق بدهیم که وجود داشتهباشد همانگونه که به بدن خود حق میدهیم که وجود داشته باشد. در گرایش سلبی یعنی به بدن دیگر حق نمیدهیم زیرا تنها به بدن خود حق وجود میدهیم. در این رویکرد نوعی از بیگانههراسی وجود دارد. نفرت از بیگانه و غریبه و نفرت از بدن دیگری در واقع ترس از بدن دیگری است و این ترس از بدن دیگری یا ترس از زبان و رفتار دیگری به این دلیل است که ما نسبت به زبان و بدن و رفتار و ذهنیت خود اطمینان نداریم که این عدم اطمینان از این منشا میگیرد که هویت ما بهشکلی مناسب شکل نگرفته است و چون نتوانستهایم خود هویتی ازان خود داشته باشیم، زمانی که با یک هویت دیگر برخورد میکنیم واکنشمان نفرت و ترس خواهد بود. ترس از این میآید که آن بدن بیگانه ما را از بین ببرد. درحالیکه در امر ایجابی دیگری را به رسمیت میپذیریم اما نه به این معنا که شبیه او شویم. البته در گرایش ایجابی نیز میتواند این خطر وجود داشتهباشد که پذیرشمان از دیگری به سمت تقلید از دیگری و تابع دیگری شدن برود و اینکه بخواهیم به هر قیمتی شبیه دیگری شویم و به هیچ چیز دیگری توجه نکنیم.
در اینجا دو نکته وجود دارد، یکی آنکه هر دو رویکرد ایجابی و سلبی بنابر تفکر پیچیده میتوانند در خود عوامل مثبت و منفی داشتهباشند. در یک رویکرد سلبی نکته منفی در آن است که طرد دیگری به ترس و طرد دیگری و خشونت و تنش منجر شود، و همچنین میتواند یک رویکرد محافظهکارانه نیز باشد یعنی شما بهعنوان یک موجودیت باید هویت خود را تشخیص دهید و آن را تا حدی حفظ نمایید تا باقی بمانید. اگر شما محفوظ نباشید نمیتوانید با دیگری رابطه برقرار کنید، که این جنبهی مثبت رویکرد سلبی است. رویکرد ایجابی هم لزوما همیشه مثبت نیست. احترام به فرهنگ دیگر و بازشناسی و بهرسمیت شناختن آن نباید بدین معنا باشد که هویت خود را فراموش کنیم و به نوعی از شبیهسازی شدن تن دهیم. هر دوی اینها باید در نظر گرفته شوند و اینکه بدن دیگری و بهرسمیت شناختن بدن دیگری یک فرایند پیچیده است. وقتی میگوییم دیگری در معنای عام آن یعنی بدن او، طرز فکر او و تمام موجودیت او. این موجودیت برای آنکه وجود داشته باشد باید به نکات مشترک برسد. همانطور که آزادی نمیتواند نامحدود باشد و علیرغم آزادی، افراد باید نکاتی را در ارتباط با دیگران رعایت کنند، یک بدن دیگری هم اینگونه است. بدن بیمار۸ بحثی دیگر است که از نرمالیتهای که اغلب ما میشناسیم خارج است که اینها را نیز باید بازشناسی کرد. برای مثال باید از فردی که بیمار است مراقبت کرد، یا اگر کسی دارای چهرهی متفاوتی است باید این تفاوت پذیرفته شود و نه آنکه منشا تحقیر و طرد او شود که البته این موارد استثنایی مورد بحث ما در اینجا نیستند. در موارد عادی انسانها با هم متفاوتند و این تفاوت را باید بدون آنکه هویت خود را از دست داد، پذیرفت.
- خود و دیگری/ بخش نوزدهم/ بدن من و بدن دیگری/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۱۷ شهریور ۱۴۰۰/آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- تیر ۱۴۰۳
- stereotype
- نژاد یعنی کسانی که دارای رنگ مو، چشم، پوست و فرم اندامی هستند که براساس تحول ژنتیک و اقلیمی مشابه هم شدهاند.
- هرچند قضاوت کردن را از نقطهنظر علمی نمیپذیریم اما در عین حال یک واقعیت اجتماعی است که هر فردی دربارهی کسانی که با آنها در ارتباط بوده یا در ارتباط است دارای عقیده است از شکل ظاهری گرفته تا عقایدشان و …
- inclusive
- exclusive
- هر کدام از اینها فرایند جداگانهای دارد و بحث ما در اینجا این نیست و حتی این نیست که فرایند استعماری سعی داشت که امردمان مستعمرات را وادار کند که بدن اروپایی را پذیرفته و تقدیس کنند و بدنهای خود و شبیه به خود را تحقیر کنند. امری که تا به امروز باقی مانده که برای نمونه یک فرد جهان سومی، بدن اروپایی را بهنوعی بالاتر و بهتر میداند تا یک بدن جهان سومی را و اینکه او بدن جهان سومی را بطور طبیعی تحقیر میکند.
- Patologic