خود و دیگری/ بخش هجدهم/ بدن من و بدن دیگری/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱
در این سلسله گفتار، مباحث مطرح شده دربارهی بدن لزوما با تاریخ بدن انطباق ندارد و میتوان گفت که تاریخ بدن جزو انسانشناسی تاریخی قرار میگیرد. در این نوشتار رویکرد ما به موضوع بدن از زاویهی خود و دیگری است، دو مفهوم کلیدی یعنی خودمحوری که خود را در هویت مشخص میکند و مفهوم دیگربودگی که خودش را در مفهوم دیگری یا یک هویت بیگانه با ما منعکس میکند. وجود هر دوی اینها ضروری است یعنی هم هویت و خودبودگی ضروری است و هم دیگربودگی زیرا تداوم نظام حیاتی و همچنین نظامهای اجتماعی منتج از آن نیاز به فرایند تبادل دارد.۲
بدن در جامعه، عاملی است برای تفاوتگذاری، هویتیابی، هویتزدایی، و هژمونیهایی که رابطهی خود و دیگری را تعیین میکنند. جامعهشناسانی همچون زیمل، گافمن، بوردیو، … به بدن و روزمرگی اشاره کردهاند. کنشگر اجتماعی۳ هرچند که ما نام آن را کنشگر اجتماعی مینامیم، در حقیقت پیش از هرچیز یک بدن است، بدنی فردی. جامعهشناسان علاقه دارند که این مسئله را نادیده بگیرند و بهمحض اینکه بدن درگیر میشود موضوع را به سمت مناقشهی جامعهشناسی و روانشناسی ببرند و هر بحثی که به فرد مربوط شود را خارج از حوزهی خود قرار میدهند. من از کسانی هستم که از نظریهی ادگار مورن، اندیشمند فرانسوی تبعیت میکنم که به مرزهای تصنعی در علوم اجتماعی باور ندارد، مرزهایی که جامعهشناسی را از انسانشناسی، روانشناسی، زبانشناسی، جمعیتشناسی و … جدا میکند که هم او و هم بوردیو به درستی اشاره میکنند (حتی میتوان تا دورکیم که بهنوعی پدر جامعهشناسی است و یا آگوست کنت به عقب رفت و دید که آنها نیز در این باره بحث را کردهاند) که این مرزها، مرزهای روششناختی هستند و نه مرزهای شناختی. بنابراین در اولین قدم از این نگاه که هر چه که به فرد و شخص برگردد نمیتواند موضوع جامعهشناسی باشد خارج میشویم.
جامعهشناسان، بدن اجتماعی را در مقابل بدن فردی مطرح میکنند. بدن اجتماعی یک موقعیت یا یک ساختار انتزاعی است و نه یک ساختار واقعی. درحالیکه بدن انسان یک ساختار واقعی است که در آن نظامهای مختلف وجود دارد، بنابراین میتوان بهعنوان یک فرد از بدن انسان سخن گفت. فرد هر اندازه اجتماعی باشد و با نظامهای اجتماعی در تماس باشد و میانکنش داشتهباشد و … در نهایت یک فرد است و چون یک فرد است با یک فرد دیگر متفاوت است. مطالعات امروزه نشان میدهد که حتی دوقلوهای همسان نیز بطور صد در صد شبیه هم نیستند زیرا که نظام تربیتی هر چقدر هم سعی کند نمیتواند آنها را بطور کامل مشابه هم سازد. بدن ما بخش مهمی است از هویت ما و از آنجا که وارد جامعهای شدهایم که هرچه بیشتر بر اساس تصویر و نمایش هدایت میشود، اهمیت بدن بیشتر نیز شدهاست. اندیشمندانی چون گافمن، ،گی دوبور و … که دربارهی این موضوع کار کردهاند، معتقدند که جامعهی امروز ما، جامعهای است که با تصویر افراد سروکار دارد. داوید لوبروتون در کتابش با عنوان “چهره”، میگوید زمانی که از یک فرد دیگر صحبت میکنیم چیزی که بیش و پیش از هرچیز به ذهنمان میرسد یک چهرهی دیگر است. صورت جایی است که تعداد زیادی از حسها در آنجا جمع هستند، حس بویایی، چشایی، بینایی، شنوایی و لامسه و این درحالی است که صورت نسبت به کل بدن، نسبت کوچکی دارد. هر هویت یک چهره است و هر چهره نیز یک هویت است و رابطهی چهرهها است که با هم تبادل را برقرار میسازد. چهرهها باید همدیگر را بازشناسی کنند و به رسمیت بشناسند و همدیگر را قبول کنند نه به این معنا که خود را به نفع چهره یا هویتی دیگر نفی کنند، بلکه بپذیرند که چهرهی دیگر و بدنی دیگر غیر از بدن آنها نیز میتواند وجود داشتهباشد و این شرط اساسی است تا تبادل روی دهد.
بهنوعی تمامی نظریات طردکنندهی دیگری بهنوعی طردکردن چهره و بدن دیگری است. در جلسات پیشتر از نژاد سخن گفتیم و اینکه نژاد گویایی دارد زیرا که مشخصات نژاد عموما مشخصات بدنی و صوری هستند مانند رنگ چشم و پوست و مو و شکل اندام و … در مورد بدن این مسئله به یک نژاد برنمیگردد زیرا ممکن است که در یک نژاد مثلا همهی سفیدپوستان یا سیاهپوستان یا در یک منطقه یا قومیت و یا در یک محله که از لحاظ چهره و اندام بسیار شبیه همدیگر باشند اما این شباهت از تفاوت بدنها نمیکاهد و این بدنهای متفاوت دقیقا به دلیل تفاوت خصوصیات متفاوتی دارند. بدنهای متفاوت لزوما همه از یک چیز لذت نمیبرند و همه از یک چیز به یک میزان اذیت نمیشوند، علاقهمندیها و حساسیتهایشان از هم متفاوت است، سیری که طی کردهاند که تا به نقطهای که ما به آنها نگاه میکنیم رسیدهاند متفاوت است، بنابراین باید از واژگانی گویاتر استفاده کرد. بکارگیری واژهی شخصیت از لحاظ اجتماعی برای کسانی که به موضوع فکر میکنند گویایی بیشتری دارد. وقتی میگوییم یک شخصیت لزوما یک بحث اشرافی نیست که بخواهیم بگوییم یک شخص نخبه، یک نویسنده، یک فرد برجسته، یک شاعر معروف، بلکه همهی انسانها شخصیت هستند به این دلیل که هر انسانی دارای یک بدن متفاوت است و بحث این است که این بدنهای مختلف چقدر همدیگر را میپذیرند یا حداقل چقدر تحمل میکنند. بحث اساسی ما در خود و دیگری و آسیبهایی که در اینجا بوجود میآیند بر سر این است که چرا اصولا بدنها متفاوت هستند، هرچند شاید در ظاهر سوالی بدیهی بنظر آید اما در واقع چنین نیست. سوال دیگر آن است که چگونه بدنهای متفاوت تا جای ممکن به هم نزدیک شوند نه اینکه شبیه شوند. شبیه شدن۴ آن چیزی است که ما نفیاش میکنیم و نزدیک شدن یعنی همدل و همبسته شدن، نسبت به همدیگر دغدغه داشتن و پذیرش همدیگر تا بتوانند با همدیگر رابطه ایجاد کنند. در ادامه به پاسخگویی به این پرسشها میپردازیم که چرا بدنها متفاوتند و انسانها چندان شبیه نیستند که آنها را یکسان بدانیم؟ چرا در طبیعت چنین مکانیسمی وجود دارد؟ و اصلا آیا چنین مکانیسمی در طبیعت وجود دارد؟ و دیگر آنکه چرا درست آن است که انسانها بههمدیگر نزدیک شوند و نه آنکه شبیه شوند؟
بدنها متفاوتند زیرا این اصل حیات است.۵ امر تجربی این مسئله را به ما ثابت میکند و حتی به شکلی اثباتگرایانه۶، که میتوان بینهایت نمونه آورد که سادهترین آن اثر انگشت است که اثر انگشت هیچ دو انسانی مانند هم نیست. از زمانی که انسان در مفهوم امروزیش بر روی کرهی زمین بوجود آمده حدود هشتاد تا صد میلیارد انسان تا به امروز زندگی کردهاند و امروز جمعیت کرهی زمین هفت میلیارد نفر است، ولی اگر مبنا را همین امروز بگیریم که در چند سدهی اخیر مفهوم مشخصات مادی هرچه دقیقتر و شناخته شدهتر شدهاست از اثر انگشت گرفته تا ژنوم و ساختار ژنتیک، به این میرسیم که حیات درون خود دارای مکانیسمی است که حیات را متفاوت میکند و این تفاوت را حتی به تفاوتهای بیرونی نیز میکشاند. یعنی انسانها نه تنها از نظر درونی از همدیگر متفاوتند یعنی سیستمهای درونی و ژنتیکشان متفاوت است (البته این تفاوت ژنتیکی بسیار اندک اما بهرحال متفاوت است)، بلکه دارای اندامهای بیرونی، چهره، … متفاوت نیز هستند و این تفاوت تا حدی بهنظر طبیعی و هنجارمند میآید و از حدی به بعد غیر طبیعی. طبیعی بودن و غیرطبیعی بودن کاملا نسبی است. اگر به هزار سال پیش برگردیم و وارد یک روستا شویم که در همین پهنهی سرزمینی که ایران مینامیم وجود داشته یا در هر جای دیگر جهان، هر فرد غریبهای چهرهی متفاوت و عجیبی داشته و همه چیز برای انسانهای آن روستا که فرد غریبه را میدیدهاند غریب بوده و واژهی غریبه بهنوعی در زبانهای مختلف یک معنا را میرساند: یک چیز عجیب. بنابراین دیگری یا بدن دیگری در عجیب بودنش تعریف میشده است که در زبان امروز هم باقی ماندهاست. در زبان فارسی، غریببودن هم به معنای متفاوت بودن است و هم به معنای ناآشنا بودن و عجیب بودن آن. در زبان انگلیسی دو واژهی stranger و strange، یا در زبان فرانسوی دو واژهی étrange(غریب) و étranger(غریبه یا بیگانه) همیشه رابطهی متفاوت بودن که ایجاد یک نوع غریببودن و نوعی شگفتی میکند وجود داشته، که البته مسلما تغییراتی کردهاست. در دورههایی این تفاوت بسیار دیده میشده و تاکید بسیار زیادی بر روی آن بوده است. نه به این معنا که تغییرات بدنی در آن زمان بیشتر بوده و اکنون کمتر است. اگر امروز کمتر است به این دلیل است که امروزه تغذیهی انسانها در تمام کرهی زمین بسیار به هم شبیهتر است تا تغذیهی انسانها در هزاران سال پیش، همچنین امروزه انسانها فرایندهای نزدیکتر به همی را طی میکنند، بیماریهای مشابهتری میگیرند، بهشیوههای مشابهتری معالجه میشوند و در طول زندگیشان در فرایندهای یکسانی قرار میگیرند که انسانها را بههم نزدیک میکند در رفتارهایی به سادگی راه رفتن، نگاه کردن و همهی چیزهایی که بهنظر بدیهی میرسند و البته این تفکر که شبیه بودنشان امری بدیهی است، اشتباه است. انسانشناسان میدانند که امروز جوامعی که دورتر هستند و وارد سیر بسیار عظیم رسانهای نشدهاند که جهان دچار شده، جوامع بسیار متفاوتی هستند. در برخی از گروههای انسانی بسیار حرف زده میشود و اما برخی دیگر ساکتتر هستند. روحیهی انسانها متفاوت است، حتی در خود اروپا بسیار ساده میتوانید یک ایتالیایی را از یک سوئدی تشخیص دهید، هم از نظر شکل ظاهری و هم از نظر رفتارها و روحیات و … تمام اینها وجود تفاوت را ثابت میکند. حتی در خود انسان یا بدن که آن را یک امر تمامیتیافته در نظر میگیریم، مطالعات زیستی و مطالعات انسانشناسی زیستی نشان میدهند که آنقدر که تصور میکنیم یکسانبودگی وجود ندارد بلکه این ذهن ما است که یکسانبودگی را فرض میگیرد و به آن عمل میکند لذا نبود یکسانبودگی یا بیشتر از حدی متفاوت بودن، ذهن را پریشان میکند. برای مثال، طول دست و پای انسان یا بخشهای متقارن بدن، که تصور میکنیم که دقیقا یکسان هستند، فرض غلطی است و اغلب هر دو پا عینا یک اندازه نیستند یا هردو ابرو دقیقا مانند هم نیستند و تفاوت جزئی دارند اما در نظام فرهنگی این مقدار از تفاوت را یکسان میپنداریم تا بتوانیم تمامیت را درک کنیم. اگر تفاوت در یک بدن و یا در بدنهای متفاوت از حدی بیشتر باشد با مسئلهی تفاوت خود و دیگری روبرو خواهیم شد. برای نمونه ما انسانهایی را در نظر داریم که قدشان حدود ۱۴۰ تا ۱۷۰ برای زنان و ۱۵۰ تا ۱۸۰ برای مردان است، که این یک نرمالیته را میسازد به این مفهوم که اکثریت اینگونهاند یا اکثریتی که قابل مشاهده هستند و یا وارد نظامهای دیداری و روابط رسانهایی میشوند در این حدود قدی قرار دارند. وقتی کسی قدی بسیار کمتر یا بیشتری از این دارد، بهصورت یک بدن غریبه ظاهر میشود و این بدن غریبه هر چقدر هم که وجودش آزاری به کسی نرساند در بسیاری از افراد دیدن آن نوعی وحشت و ترس را ایجاد میکند، یعنی با انسانی که دارای قد دو متر است احساس راحتی نمیکنند. این البته دلایل زیادی دارد و تنها به یک فرد ربط ندارد زیرا که هرجا با آن انسان باشید نگاه دیگران به شما جلب میشود و این نگاه دیگری خود گویای همان کنجکاوی است که بدن غیرمتعارف را نمیپذیرد. بحثهای مفصلی در این باره توسط گافمن انجام شده و اینکه این هنجارمندی فقط حاصل تطور و تحول بیولوژیک انسانها نیست بلکه حاصل تحول و تطور جامعهشناختی و تاریخی و روابط بین انسانها در سطح جهانی نیز هست. زمانی که استعمار بوجود میآید و اروپا جهان را میگیرد، جهانیان را به خود شبیه میکند، فرایندی که تحت عنوان اروپاییشدن جهان نامیده میشود. در این جریان که اروپا مفهوم شرق و مفهوم شرقشناسی را ایجاد میکند، که از دید یک اروپایی، شرق یعنی جایی که انسانها شبیه به ما هستند اما کاملا از ما قابل تشخیصند چون که دارای رسوم، پوشش و حرکات بدن، زبان و… متفاوت از مردمان اروپا هستند که میتواند در یک قالب بسیار منفی قرار بگیرد که به بیگانههراسی۷ منجر شود و یا به بیگانهدوستی۸ بیانجامد. در بخشهای بعدی مفصلتر به این مسئله خواهیم پرداخت که بعد از آنکه اروپا خود را محور جهان قرار میدهد، چگونه شباهت به اروپا به هنجار تبدیل میشود و تفاوت با اروپا به عدم هنجار، بهطوری که امروز در تمام دنیا انسانها لباسهایی که میپوشند، اروپایی هستند. لباس اروپایی، غذای اروپایی، بیشتر دیگر لباسها و غذاها را حذف کردهاست و این نظام حذف بدن دیگری همانگونه که در میان فرهنگهای مختلف روی میدهد، در داخل فرهنگها نیز روی میدهد، به این معنا که بدن مورد استناد، بدنهای دیگر را حذف میکند.
کسانی که بدن مورد استناد را مطرح میکنند، روشهای مشخصی دارند تا بدن مورد استنادی را ایجاد کنند که بعدا مبنای ارزیابی و قضاوت دیگر بدنها قرار گیرد، حال این قضاوت منفی باشد و بدن دیگری را تحقیر کند و یا برعکس بدن دیگری را تقدیس کند که هرچند دو چیز متضاد هستند اما ریشهی هر دو یک چیز است.
- خود و دیگری/ بخش هجدهم/ بدن من و بدن دیگری/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۱۷ شهریور ۱۴۰۰/آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- خرداد ۱۴۰۳
- به زبان فارسی تعدادی محدود کتاب دربارهی بدن وجود دارند از جمله “تاریخ فرهنگی بدن و بدنمندی در ایران عصر جدید”، نوشتهی زهره روحی، انتشارات انسانشناسی (۱۴۰۰)، “جامعهشناسی بدن” نوشتهی داوید لو بروتون، ترجمهی ناصر فکوهی، نشر ثالث (۱۴۰۲)، “درآمدی بر انسانشناسی درد و رنج در میانه نابودی و نوزایی” نوشتهی داوید لو بروتون و ترجمهی ناصر فکوهی، نشر ثالث(۱۴۰۱).
- Social actor
- assimilation
- بهنوعی در ذات وجود نیز، یعنی بهشکلی که ما وجود را میشناسیم چنین چیزی وجود دارد. البته در اینجا خود را به حیات محدود میکنیم و حتی محدودتر به حیات انسانی تا بحث به چارچوبی که برای بحثمان انتخاب کردهایم، نزدیکتر باشد.
- positivistim
- xenophobia
- Xenophily