خود و دیگری/ بخش سیزدهم/ زنان و مردان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱
در صورتی که تحول رابطهی زن-مرد بهعنوان رابطهی خود-دیگری به طبیعت نزدیک بود میبایست در نهایت همان شیوه از سلطهی مذکر بر مونث که در طبیعت شاهدش هستیم را در میان گونهی انسانی نیز میدیدیم. سلطهی مذکر بر مونث در طبیعت، جهانشمول نیست بدین معنا که سلطهی مذکر بر مونث را در میان برخی از جانوران میبینیم و نه تمام جانوران، ثانیا سلطهی مذکر در طبیعت در میان آن دسته از جانوران هم که وجود دارد بر سر منابع و مسائل زیستی است که باید در شکل و محتوای بومزیستی آن را درک کرد و نه بهصورتی که در انسان به شکل نمادین و اسطورهای درآمده است و به شکلی از تربیت تبدیل شدهاست، آنچنان که سیمون دوبوار آن را بیان میکند “انسان زن زاده نمیشود بلکه زن میشود”. یعنی آنکه انسان بهگونهای تربیت میشود که زن شود، زن در این مفهوم که برای آنکه خود باشد بایستی وابستهی مرد باشد. معنا و شکلی که سلطهی مردانه در جامعه بهخود میگیرد بعدتر به مدلی تبدیل میشود برای رابطهی متعارض فرهنگها، بهشکلی که فرهنگها در تنش و جنگ باشند و هر روز زندگی بدتری را برای هم رقم بزنند، بجای آنکه با همدیگر رابطهی همافزا داشته و به همدیگر کمک کنند و بهتر شوند، چرا که به غلط تربیت میشوند از آن جهت که این تربیت بهدنبال آن است که زن هیچ خاصیتی نداشته باشد جز تولید مثل و وسیلهای برای ارضای خواستههای مرد (از خواستههای جنسی گرفته تا پرستاری و نگهداری و …). در این نوع از تربیت، زن یک موجود ضعیف ثانویه و جنس دوم فرض میشود که این مساله امروز خود را در دیگر جاها نیز نشان میدهد که البته بحثی است مفصل که در این سخن جای نمیگیرد و تنها به این مقدار بسنده میکنیم که انسان در طول هزاران سال دستِ کم از دورهی انقلاب کشاورزی در حدود ده هزار سال پیش شروع کرده و خصوصا بعد از انقلاب صنعتی هرچه بیشتر به آن دامن زده که زنان را در موقعیتهایی قرار دهد که کمترین امکان دفاع از خود را داشته باشند. زنان را به گونهای تربیت کنند که قدرت کمتری داشته باشند تا بعدتر او را ضعیفه بخوانند، برای مثال پسران از ابتدا به ورزش خصوصا ورزشهای قدرتی و قوی کردن کالبد تشویق میشوند، جنگجویی و دفاع از خود را میآموزند اما از دختران انتظار میرود که پرستاری و بچهداری بیاموزند تا فاقد قابلیتهای دفاع از خود باشند. اینجا میتوان مثالهای بارزی آورد از اینکه انسان نه شبیه طبیعت بلکه برعکس طبیعت عمل میکند. در میان شیرها که سلطهی مردانه وجود دارد و جوامعی چندهمسر۲ هستند یعنی یک شیر نر با چندین ماده زندگی میکند و بر آنها غلبه دارد، قدرت شیرهای ماده کم نیست. شیرهای ماده کار مهم شکار را انجام میدهند و اما کاری که انسان انجام میدهد همان مسالهای است که بوردیو آن را طبیعی جلوه دادن مسائل اجتماعی میخواند. همانطور که سیمون دوبوار میگوید جوامع انسانی زنان را بهصورت موجوداتی که بردهی مردان و در خدمت مردان باشند تربیت میکنند بدین معنا که بهخواست مردان زندگی کنند و به ناچار از هرآنچه که مردان میخواهند تبعیت کنند و هر آنچه را که مردان نمیخواهند زنان داشته باشند، از نحوهی پوشش گرفته تا شیوهی راه رفتن و حرکات بدن، استفاده از زبان در حدی که حتی مردان تعیین کنند که زنان شایست است از چه واژههایی استفاده کنند و یا نکنند و بر آن اسم سنت گذاشتهاند و تلاش میشود تا به این سنتها قدرت و تقدس بیشتری داده شود. در همین روزهای اخیر که تروریستهای طالبان در افغانستان قدرت را در دست گرفتند و بر اساس حساب و کتابهای بین المللی که هیچ چیزی برایشان مهم نیست جز سودی که از گروهی از روابط سیاسی میتوانند داشته باشند، به مردم افغانستان تهمت زده شد که در برابر طالبان مقاومتی نکردند گویی که آنها واقعا میتوانستند جلوی تروریستها بایستند، مردمی که پنجاه سال است در جنگ هستند و در جهل و بیقدرتی مطلق نگه داشته شدهاند. طالبان با روی کار آمدن زنان را محدود و برقعه را اجباری کرد. زمانی که واکنش سخت نسبت به این محدودیتها نشان دادهشد شروع کردند به سخن گفتن از اینکه زنان هم میتوانند به مدرسه و یا دانشگاه بروند اما در آینده شاهد محدود کردن بیشتر زنان خواهیم بود.۳ زمانی که قدرتی آنقدر دیکتاتورمنش باشد که کمترین اعتقادی به یک شکل صوری از دموکراسی ندارد، چنین قدرتی هرگز نخواهد پذیرفت که زنان تحصیل کنند جز آنکه در خدمت مردان قرار بگیرند. مسلما طالبان امروز اگر از طالبان سالهای اول بدتر نباشد بهتر هم نیست و آینده این واقعیت را نشان خواهد داد هرچند که من معتقدم که حتی این بار هم متاسفانه احتمال تداوم جنگ در افغانستان وجود دارد و باز هم جنگ داخلی در آنجا ادامه خواهد داشت. تاکید ما در مثال از افغانستان برای آن است که نشان دهیم سلطهی مردانه یعنی چه. سلطهی مردانه همین طالبان است. سلطهی مردانه که در همهی جوامع وجود دارد حتی در میان مردان جوامع پیشرفته. مردان چنین تربیت شدهاند که به قول سیمون دوبوار، در ته ذهنشان بر این تصورند که زنان برای بردگی و لذت آفریده شدهاند، برای آنکه به شکلی زندگی کنند که مردان میخواهند. به همین دلیل است که در جوامع پیشرفتهای همچون ایالات متحدهی آمریکا، افراد زنستیزی را میبینیم همچون کومو، شهردار نیویورک که البته به دلیل فشار جنسی که بر زنان وارد میکرد مجبور به استعفا شد ، یا ترامپ. در فرانسه نیز در سالهای پیش یکی از نامزدهای ریاست جمهوری به این دلیل که تصورش بر آن بود که زنان بردگان او هستند مجبور به کناره گیری شد. امروز شاهد استفاده از اصطلاح جدید زنکشی هستیم و این عمل در واقعیت نیز در کشورهایی مانند پاکستان، مکزیک روی میدهد تا این پیام را به زنان دیگر بدهند که یا موقعیت بردگی را بپذیرند و یا خود را برای کشته شدن و رنج دیدن و شکنجه آماده کنند. دقیقا مانند آنچه که در رابطه با بردگان دیدیم که در رابطهی خودِ ارباب با دیگریِ برده، تحمل نمیشد که برده حقوقی داشته باشد. همان چیزی که در رابطهی انسان و حیوان دیدم و همچنان شاهدش هستیم. انسان، حیوان را تنها در حالتی قبول میکند که از آن برای خوردن استفاده کند یا به عنوان اسباب بازی در خانه همراهیش کند و براین اساس هم آن را زیباسازی کرده و آن را به شکل یک محبت نمایش میدهد و طبیعتا آن جانور هم چارهی دیگری ندارد. جانوران شهری چه میتوانند بکنند جز آنکه انسانها را بپذیرند. به قول بوردیو، اهلیکردن خود نوعی خشونت نمادین است که فرد قربانی هم در آن مشارکت میکند و در ناخودآگاه تصورش آن است که چه خوبست که در کنار انسانها است و .… در اینجا مقصود توهین به کسانی نیست که حیوان خانگی دارند و به آن محبت میکنند بلکه مقصود سخن گفتن از ذات و ریشهی مساله است که در خود حاوی خشونت نمادین است. چنین کاری بهصورت گسترده با زنان نیز انجام شده و میشود، هم در تعریفی که از زنانگی داده میشود و هم در تربیت زنان و هم در فضاسازیهای انجام شده. شهرهایی که ساختهایم شهرهایی مردانه هستند با فضاها و زمانهای مردانه. فضاهای شهری براساس سودی که مردان باید ببرند و اینکه مردان در بهترین موقعیت باشند طراحی شدهاند و نه بر اساس نیازهای زنان. البته با وجود چنین مشکلات و مسائلی، نباید چنین نتیجهگیری کرد (همانگونه که برخی از فمینیستها کردهاند) که باید برویم به سمت جنگ میان زنان و مردان. مطالعات زبانشناسی، زیستشناسی و روانشناسی نشان دادهاند که هرچند زنان و مردان از نظر بیولوژیکی متفاوتند اما هر دو حق حیات دارند و هر دو حق دارند که از نظامی که در درجهی اول نظام طبیعی خودشان است و از تربیتی که بهصورت یکسان دریافت میکنند حرکت کنند در جهتی که مایلند و نباید مردان برای زنان تصمیم بگیرند. ممکن است چنین اظهار نظر شود که تا به امروز چنین بوده و نمیتوانیم میلیونها سال رفتاری که خودِ مردانه با دیگریِ زنانه داشته را تغییر دهیم که طی تمامی این سالها بر زن فشار وارد کرده، طردش کرده، خشونت اعمال داشته و زن را بردهی مرد کرده و داستانها و روایاتی ساخته با این تفکر که در هر جنایتی رد پای یک زن وجود دارد و در اسطورهها خیانت و کارهای بد به زنان نسبت داده شده و …. مردان حتی سعی کردهاند که این مسائل را از طریق فرایند زیباسازی استتار کنند، مانند اسطورهی مادرانگی. در نقد اسطورهی مادری و مادرانگی، مقصود آن نیست که بگوییم مادر احترام و ارزش ندارد و نباید به او احترام گذاشت بلکه آن است که این اسطورهها مادری را چنان جلوه میدهند که گویی مادر مسئول تمام چیزهایی است که بر سر کودک میآید و پدر کاری جز تامین معاش خانواده ندارد. اگر کودک بد تربیت شود تقصیر زن است و اگر خوب شود دلیل آن مرد است. از زنان انتظار میرود که کار نکنند زیرا که باید مادر باشند و مادر بودن از کار کردن برتر است و … که این نگاه مشکلات فراوانی را بوجود آوردهاست.
انسان به دلیل برخورداری از ابزار و خشونت هرچه فراگیرتر و عمیقتری که ابزار در خود داشت و از طرف دیگر به دلیل رشدی که زبان انجام داد و از داخل آن تخیل قدرتمندی بوجود آمد، این دو با کمک هم سلطهی مردانه را هرچه بیشتر تشدید کردند تا جایی که امروز موقعیتی را ایجاد کردهایم که به اشتباه آن را به طبیعت نسبت میدهیم درحالیکه یک موقعیت کاملا اجتماعی است. در طبیعت چیزی مانند طالبان وجود ندارد، موجودات هیولاواری که تا بدین حد زنستیز باشند و از زنان بترسند. تمام دیکتاتورها و مستبدان و زورگویان از زنان میترسند زیرا که زنان آنها را به یاد گذشتهای میاندازند که در آن از زنان حیات پیدا کردهاند و بعدتر با بکارگیری ابزار و زبان همه چیز را به نفع خود تغییر دادهاند. خودمحوری مبتنی بر جنسیت یعنی مردبودگی چنان امر خطرناکی است که میتواند منجر به از میان رفتن انسان شود و زیانهای غیرقابل جبرانی به محیط زیست بزند و شهرها و زیستگاههای انسان را به ویرانشهر۴ تبدیل کند. مساله تنها غیر اخلاقی بودن این نوع از سلطه نیست، بلکه این نیز هست که همانگونه که در رابطهی میان خود و دیگری و در رابطهی مبادله و اینکه مبادله باید عادلانه و انسانی (در مفهوم مثبت کلمه) باشد و نباید با حیات و طبیعت و محیط زیست در تضاد باشد، در اینجا نیز وجود دارد. در کنار جنبهی اخلاق زیستی و اخلاق انسانی موضوع، این جنبهی بسیار مهم هم وجود دارد که انسان با این شیوه از روابط خود و دیگری که میان زن و مرد وجود دارد، و با ادامهی سلطهی مردانه، در حال خودکشی است و انتهای این راه، نابودی گونهی انسانی و ضربهزدن به طبیعت است. همانطور که بیان کردیم، انسانها به دلایل تاریخیِ تحول انسان همه چیز را مردانه و مذکر کرده اند، که نشان دادن آن کار چندان دشواری نیست. از ابزارها و شیوهی کارکردن ابزارها و شیوهی ساختشان در شکل فالیک ابزارها گرفته تا تکرار عمل جنسی در سیستم اتصال ابزارها، که وارد مباحث پیچیدهی روانکاوی و روانشناسی آن نمیشویم. اینها به حدی واضح هستند که همه میتوانند آن را ببینند. ابزارها به شکلی طراحی شدهاند که قدرت مردانه را نشان بدهند، شهرها به گونهای طراحی شدهاند که مردها در آن بیشترین آسایش را احساس کنند و زنان به عنوان خدمتکار، برده و کسی که باید به میل مرد زندگی کنند، بزیند که البته این شامل کودکان و کهنسالان و اقلیتها هم میشود ( در اینجا تمرکز ما بر زنان است). در چنین حالتی اتفاقی که افتاده و هر روز نیز شاهدش هستیم آن است که خاورمیانه به عنوان یک منطقهی گسترده شاید یکی از زن ستیزترین مناطق جهان باشد که میتوان آن را با آفریقای سیاه و آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی مقایسه کرد. اینکه این مناطق از لحاظ توسعه و پیشرفت مادی عقبافتادهترین مناطق هم هستند ، یک امر تصادفی نیست. این مناطق به ویرانی کشیدهشدهاند زیرا که ابرقدرتها در این مناطق به دنبال منافع خود هستند تا بالاترین سطح زندگی را برای خود بسازند، با استفاده از منابع انرژی و زیرزمینی که در این مناطق وجود دارند که برای این کار حاضرند کل منطقه را به نابود بکشانند، کشورها را از میان برند و … این یک تفکر مردانه است ولو اینکه توسط زنان انجام شود. در اینجا بحث زن بودن یا مرد بودن یک بحث بیولوژیک نیست، مارگارت تاچر هم زن بود اما شاید از مردها مردتر بود زیرا که تفکر سلطه و هژمونیک داشت و این تفکر سلطه به جنس بیولوژیک ربط ندارد. مفهوم زنانه که از آن سخن میگوییم یک مفهوم زیستی نیست بلکه ایدئولوژیک، جامعه شناختی، روانشناختی و شناختی است. زنان در وجود خودشان، از جمله در وجود زیستی خود و البته نه تنها در بیولوژی خود، این قدرت و خاصیت زایش، خلاقیت و آرامش و قدرتی که در آرامش نهفته است را دارند، که تفاوت قدرتی که در آرامش وجود دارد با قدرتی که در خشونت وجود دارد، بسیار زیاد است. تفاوت همان تفاوتی است که بین توسعهیافتگی و عقبماندگی وجود دارد. یک نظام اجتماعی توسعهیافته، یک نظام بسیار پرقدرت است اما در آرامش، درحالیکه شاید در ظاهر یک دولت عقبافتادهی جهان سومی، بهنظر پرقدرت بیاید زیرا که به سادگی انسانها را میکشند، زندانی و شکنجه میکنند و جان انسان ارزش ندارد اما در باطن این قدرتها ضعیف هستند. همانگونه که افغانستان در عرض چند روز سقوط کرد، باری دیگر نیز میتواند سقوط کند. اینها بازیچهی دست قدرتهای بزرگند و جز بلاهت و اینکه آلت دست باشند و در بازیهای سیاسی بازی بخورند، چیزی از خود ندارند. این وضعیت در جهان کنونی قابل دوام نیست و بارها گفتهایم که جهان کنونی یک جهان سیارهای است و هرگونه رویکرد غیر سیارهای به جهان کنونی، باعث نابودی و عقب افتادن این جهان خواهد شد و بهسادگی به جهان پیش از دوران کشاورزی باز خواهیم گشت. حتی بدون یک جنگ اتمی بلکه با یک جنگ متعارف انسانی ممکن است که انسان به هزاران سال عقب برگردد. دلیل این اتفاق، تفکر مردانهی حاکم بر اذهان مستبدان و دیکتاتورها و زورگویان از یک طرف و از طرف دیگر بر اذهان نولیبرالها و سرمایهداران و صاحبان قدرت و ثروت است که چنین میاندیشند که با ثروت و قدرت و اسلحه و .. میتوانند هر کاری انجام دهند و هر نظام و رابطهای را تغییر دهند. این در حالیست که رابطهی خود و دیگری را که در اینجا رابطهی زن و مرد است، از یک رابطهی آنتاگونیستی یا یک رابطهی متضاد و پرتنش تبدیل شود به یک رابطهی هماهنگ و هارمونیک و مکمل۵ یعنی رابطهای که زن و مرد هردو به هم نیاز دارند، هر دو همدیگر را تکمیل کنند، خصوصیات خودشان را حفظ کنند آنگونه که خودشان میخواهند و در عین حال به ساختن هویت دیگری نیز کمک کنند. این جهانی است که میتوانیم داشته باشیم. این دروغ بزرگ که همهی چیزهایی که در حال وقوع هستند اجتناب ناپذیرند را باید از ذهن دور کرد که بر اساس احساس ناامیدی تنظیم شده است. ناامیدی اگر بوسیله کسانی که تفکر را همراهش نکنند مطرح شود تنها ابزاری است برای ایجاد بلاهت و حماقت، همانگونه که خوشبینی بیدلیل نیز ابزار ایجاد حماقت است. زمانی که کسی احمق شد و نتوانست جهان را بشناسد، خود را بشناسد، دیگری را بفهمد، نتوانست مفهوم زن بودن و مردبودن را بفهمد، خودش را اسیر سنتها خواهد کرد بدون بهیاد داشتن آنکه سنتها مقدس نیستند. هم سنتهای پرارزش وجود دارد و هم سنتهای بسیار غلط. در این ده هزار سالی که از انقلاب کشاورزی میگذرد، سنتهای نامناسب با سنن بهتر جایگزین شدهاند البته نه در همه جا و در برخی جاها سنن کهن باقی ماندهاند و هرجا که به سمت بهتر شدن رفتهایم، یعنی به سمت اینکه روابط خود و دیگری را از حالت تنش به حالت همافزایی رساندهایم توانستهایم جهان بهتری ایجاد کنیم و امروز این امر برای بسیاری از کشورها خصوصا در خاورمیانه قابل درک است . به یاد داشته باشیم که این مساله به دین ربطی ندارد. در جهان نزدیک به دو میلیارد مسلمان وجود دارد که کمتر از سیصد میلیون نفرشان عرب هستند و کمتر از صد میلیون آنها شیعه هستند و بنابراین این مساله ربطی به اسلام ندارد. مالزی نیز یک کشور مسلمان است و در آن اعتقادات قوی وجود دارد. در کشورهای اروپایی مسلمانان با شیوهی اسلامی زندگی میکنند بدون انکه مشکلی داشته باشند. ارتباط دادن تمام چیزها به هم تا اینها را باهم استتار کنند و به افراد نشانی غلط بدهند اشتباه است. هرچند که سنت و دین میتوانند با هم همپوشانی داشته باشند اما یک چیز نیستند. سنن میتوانند کاملا ضد دین باشند کما اینکه در اسلام بسیاری از سنتهای پیش از اسلام در جنگ با اسلام از میان رفتند و بنابراین باید با یک ذهنیت باز برخورد کنیم تا بتوانیم یک جامعه ی سالم داشته باشیم.
- خود و دیگری/ بخش سیزدهم/ زنان و مردان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۲۸ مرداد ۱۴۰۰/آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- اردیبهشت ۱۴۰۳
- polygamic
- امروز در افغانستان شاهد ممانعت زنان از تحصیل در دانشگاهها و همچنین وضع قوانین محدودکننده در جهت کارکردن و حضور زنان در فضای اجتماعی هستیم.
- dystopia
- Complementary