خود و دیگری (بخش دوازدهم): زنان و مردان

خود و دیگری/ بخش دوازدهم/ زنان و مردان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱

 

در بخش‌های پیشین از روابطی سخن گفتیم که می‌توان به‌صورت ریشه‌ای مفهوم خود و دیگری را در آنها دید، از رابطه‌ی انسان با کیهان گرفته تا رابطه‌ی انسان با حیوانات و جانوران. همچنین درباره‌ی فاصله گرفتن افراد از همدیگر و نفی دیگری به نفع خود و تلاش برای برساختن خود و هویتِ خود از طریق طرد هویت دیگری در فرهنگ‌های مختلف صحبت کردیم، و اینکه این امر ریشه‌های گوناگونی دارد که عدم درک این ریشه‌ها در رابطه‌ی انسان با طبیعت، با جانوران و با اشیا و جهان بیرونی، سبب خواهد شد تا درک خودمحوری انسان‌ها در جوامع مدرن امروزی و مشکلاتی که در پذیرش دیگری با آنها روبرو هستند ممکن نشود. این تصور که از طریق نابود کردن دیگری به شکل فیزیکی یا ارعاب او، طرد وی یا وادار کردنش به سکوت، ناپدید کردنش و … می‌توان هویت خود را حفظ نمود و ترس از دیگری باید از میان برداشته‌شود. در ادامه‌ی این مباحث به رابطه‌ی زنان و مردان در چارچوب بحث خود و دیگری می‌پردازیم. “خود” در اینجا می‌تواند  زن باشد و “دیگری” مرد و یا برعکس.

در مورد چارچوب‌های اساسی این بحث کمتر سخن می‌گوییم زیرا که در بحث فمینیسم چپ و راست و مطالعات جنسیت به این چهارچوب‌ها پرداخته بودیم و پیشتر هم به روابط بین جنسیتی و هویت جنسیتی پرداخته ایم. بحث جنسیت از مباحث اساسی در زندگی انسان‌ها و روابطشان با جهان اجتماعی  است.

می‌توان از این نقطه آغاز کرد که اصولا چرا رابطه‌ی زن و مرد یک رابطه‌ی هژمونیک و سلطه در معنای سلطه‎ی مردان بر زنان است زیرا همانگونه که پیشتر هم گفته‌ایم چه در گذشته و چه امروز صرفا شاهد سلطه‌ی مردان بر زنان هستیم و نه بالاعکس. اسطوره‌هایی وجود داشته خصوصا در قرن ۱۹ و ابتدای قرن ۲۰ و حتی فرضیه‌هایی شبه‌علمی مبتنی بر وجود جوامعی زن‌سالار  پیش از جوامع مردسالار، اما هیچکدام از این فرضیات و اسطوره‌ها به اثبات نرسیده و آثاری مادی از چنین جوامعی هرگز پیدا نشده‌اند و نادرست‌بودن این فرضیات و اسطوره‌ها در قرن ۲۰ که تمامی جهان به نوعی مردم‌نگاری شده‌اند، مشخص شده‌است. جوامعی که جوامع زن سالار خوانده می‌شدند هرگز وجود نداشته‌اند. به عبارت دیگر، جوامع انسانی از همان ابتدا که مفهوم انسان بوجود می‌آید یعنی حدود چهار میلیون سال پیش که انسان ابزارساز یا ماهر ظاهر می‌شود همگی پدرسالار بوده و هستند. حتی در پیشرفته‌ترین جوامع امروز که اختلاف زنان و مردان در نتیجه‌ی مبارزات زنان و مردانی که هوشمند، با وجدان و با اخلاق هستند، به حداقل خود رسیده هنوز آثار سلطه‌ی مردان بر زنان پابرجاست. جهان اجتماعی که در آن زندگی می‌کنیم یک جهان مردانه است. تاریخی که به آن ارجاع می‌دهیم یک تاریخ مذکر است، تاریخی است که مردان برای مردان نوشته‌اند زیرا که زنان همچون کودکان جایگاهی در سیستم اجتماعی نداشتند یا دارای جایگاهی حاشیه‌ای و یا پشت پرده بوده‌اند. نفوذ زنانه وجود داشته اما این نفوذ در خارج از حوزه‌ی عمومی انجام می‌گرفته جدای از برخی استثنائات. کسانی که استثناهایی را مطرح کرده و بر روی این موارد استثنایی تاکید می‌کنند دقت ندارند که این استثناها دقیقا به دلیل استثنا بودن، قاعده را تایید می‌کنند که قاعده همان سلطه‌ی مردانه است. در این مورد هنوز بهترین کتاب بعد از پنجاه سال انتشار، کتاب «جنس دوم»(۱۹۴۹) سیمون دوبوار است، کتابی اساسی و پایه‌ای که کسانی که علاقه‌مند به حوزه‌ی جنسیت هستند حتما باید آن را مطالعه کنند. البته کتاب‌های دیگری هم نوشته شده‌اند مانند کتاب «راز زنانه» (۱۹۶۳) بتی فریدن که یک خبرنگار زن آمریکایی بود که برای نخستین بار از درد و رنج محرمانه‌ی زنان آمریکایی صحبت کرد، زنانی که در دهه‌‌ی شصت میلادی به دانشگاه رفتند اما جدی گرفته نمی‌شدند و از آنها انتظار می‌رفت که خانه دار باشند. این زنان که این رنج را با خود حمل می‌کردند، یکی از آغازگران جنبش فمینیستی آمریکا بودند. جنبش‌های فمینیستی در آمریکا از کار و محیط‌های کارگری شروع شد. کتاب فریدن ترجمه‌هایی به فارسی دارد. در کارهای انسان‌شناس مارکسیستی، اولین رید، نیز چنین تفکراتی مبنی بر وجود جوامع زن‌سالار وجود دارد که این نوع از نظریه‌های انسان‌شناسی فمینیستی منسوخ شده‌اند. فوئرباخ اندیشمند دیگری است که از اسطوره‌ها سخن می‌گفت البته وی انسانشناس نبود و نظریاتش بیشتر اسطوره‌شناختی بود. فوئرباخ خوانشی ابتدایی از اسطوره‌های یونانی داشت که از آمازون‌ها سخن می‌گفت که گویا جوامعی بوده‌اند که در آنها زنان در قدرت بوده و مردان زیر سلطه‌ی زنان بوده‌اند که همانطور که ذکر شد چنین جوامعی هرگز پیدا نشد و البته نمی‌توانسته هم وجودمی‌داشته زیرا که سیر تاریخ بشری به چنین جوامعی امکان وجودی نمی‌داد. انسان از زمانی که ابزارساز می‌شود ابزار را نه صرفا برای شکار، بلکه همچنین برای کشتن رقبای مرد خود بکار می‌برده‌ است. در واقع ابزارساز شدن انسان با جنگجو شدن انسان و با سلطه‌ی مردانه کاملا انطباق دارد. لذا پایه‌ی خودمحوری در رابطه‌ی زن و مرد، یک خودمحوری مردانه است. همانطور که گفتیم تاریخ ما یک تاریخ مردانه است، نه تنها ایران بلکه در جهان، تاریخ‌هایی که نوشته می‌شد تاریخ‌های مردانه بوده‌اند. پژوهش‌ها مردانه بوده و توسط مردان انجام می‌شده است. سیاستمداران مرد بودند. جنگ‌ها را مردان به راه انداخته و انجام می‌دادند. کشتارها و بسیاری از اتفاقات ناخوشایندی که در تاریخ می‌بینیم حاصل سیر تحول ابزارسازی است که انسان به آن دست می‌یابد و خشونت را به بخشی از زندگی انسان تبدیل می‌کند. خشونت اگر نگوییم انحصارا می‌توان گفت که عمدتا یک خشونت مردانه است. هرچند این امر در حال تغییر است اما باید دقت داشت که تغییر در طی چند قرن، خصوصا بعد از انقلاب صنعتی روی داد و حقوق زنان هرچه بیشتر با مطالبات زنان شروع به مطرح شدن کرد. در اواخر قرن ۱۸ و ابتدای ۱۹ زنان در صف اول مبارزه بودند که ابتدا این مبارزه را در کنار مردان برای آزادی و دموکراسی انجام می‌دادند و بعد هم مبارزه برای شعارهای مطرح شده در جنبش‌های دموکراتیک که دولت‌های ملی یا دولت-ملت‌ها را سرکار آوردند اما این دولت‌ها به حرف خود عمل نکردند و زنان بعد از سرکار آمدن دولت‌های ملی همچنان جنس دوم در نظر گرفته می‌شدند. در اکثر کشورها تا حدود صد سال پیش زنان نه حق رای دادن داشتند و نه حق انتخاب شدن. حق رای مساله‌ای جدید بود. زنان بنابر سلیقه‌ی مردان رفتار می‌کردند، لباس می‌پوشیدند و آن چیزی که در مورد شایست و ناشایست بودن برای زنان گفته می‌شد بر اساس سلیقه مردان تعیین می‌شد. این امر را امروز به‌وضوح هنوز در کشورهای عقب افتاده می‌بینیم. یکی از هشتاد شاخص توسعه‌ی انسانی که امروز سازمان ملل به عنوان مقیاسی  برای توسعه‌ی جوامع بکار می‌برد، میزان رشد و پیشرفت زنان و موقعیت زنان در آن جامعه است. امروز عقب افتاده‌ترین کشورها همان کشورهایی هستند که از لحاظ حقوق زنان عقب‌افتاده هستند. بنابراین به همان میزانی که در یک کشور حقوق زنان رعایت شود، زنان جدی گرفته شده و در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی و همچنین در نهادهای آن جامعه حضور داشته باشند و در مشاغل وضعیت یکسانی با مردان داشته باشند، در تصمیم گیری‌هایی که به زندگی روزمره و زندگی اجتماعی مرتبطند در موقعیت برابرتری با مردان قرار داشته‌باشند با یک جامعه پیشرفته تر سروکار داریم و برعکس هر مقدار با عدم یکسانی بیشتر روبرو باشیم آن جامعه عقب افتاده‌تر است. امروز که طالبان تروریست در افغانستان قدرت را در دست دارد شاهد هستیم که نخستین اقدامشان خارج کردن زنان از عرصه‌ی اجتماعی است.

در نوشتارهای پیشین ذکر کردیم که خودمحوری ریشه‌ی زیستی دارد اما این خودمحوری زیستی که محافظت یک موجود از خود بوده همیشه با خاصیت دیگری به نام مبادله همراه بوده‌است. در انسان‌ها و در رابطه‌ی انسان با دیگر موجودات نیز به همین شکل است و هر زمان انسان در صدد بوده تا یکی از این دو را کنار بگذارد با مشکل مواجه شده‌است. از رابطه‌ی انسان با حیوانات، از رابطه‌ی انسان با طبیعت و حتی رابطه‌ی انسان با کیهان سخن گفتیم و بیان کردیم که خودمحوری متاسفانه این گرایش را ایجاد می‌کند که درست فهمیده نشده و مدیریت و رفتار نشود. عدم درک اینکه به طرف خود محوری می‌رویم تا هویت برایمان ایجاد شود و خود را بشناسیم و از این شناخت بتوانیم استفاده کنیم تا زنده بمانیم سبب خواهد شد  که در مسیر ساخت “خود” مشکلات بسیاری بیافرینیم. خودمحوری به‌خودی خود اشکالی ندارد به شرط اینکه با مبادله همراه باشد که در چنین حالتی بهتر است که از واژه‌ی خودمحوری استفاده نکنیم بلکه واژه‌ی هویت یا هویت سازی۲ را بکار ببریم زیرا که واژه‌ی خودمحوری یک بار منفی دارد. اگر نتوانیم گرایش به ساخته‌شدن هویت فردی را که برای این است تا به ما امکان مبادله بدهد را درک کنیم، طبیعی است که دچار انحراف خواهیم شد. خود فرایند،کاملا فرایند درستی است یعنی اگر متوجه نباشیم که  چه کسی هستیم نخواهیم توانست با دیگری مبادله کنیم و اگر نتوانیم با دیگری مبادله کنیم دچار فقر هویتی و فقر شخصیتی خواهیم شد که این فقر می‌تواند تا جایی پیش برود که منجر به انفعال و انزوا شود. لذا در اینجا فرایندی وجود دارد که باید درست طی شود. برای درست طی کردن این فرایند، در درجه‌ی اول با آن را درست درک کرد. همانطور که ما بسیاری چیزها درباره‌ی حیات را طی این چهار میلیون سال فهمیده‌ایم برای مثال میلیون‌ها سال است که می‌دانیم که اگر جراحتی بر بدنمان وارده شده و خونریزی کند باید جلوی خونریزی را گرفت. امروز می‌دانیم که علائمی را که بدن می‌فرستد مانند درد، تب، التهاب، حتی ناامیدی و افسردگی را باید جدی گرفت . این یعنی ما باید خودمان و بدنمان و زندگی فردی و جمعی‌مان را بشناسیم و سپس تصمیم درست بگیریم، یعنی وقتی خود را شناختیم دیگری را هم بشناسیم، وقتی که هم خود و هم  دیگری را شناختیم، خود و دیگری را به رسمیت بشناسیم یا بازشناسی کنیم. شناختن۳ متفاوت است از بازشناختن۴. برای مثال وقتی فرد می‌فهمد که هم از لحاظ بیولوژیک و هم از لحاظ جامعه‌شناختی مرد است، در مرحله‌ی بعد دیگری را که یک مرد نیست بلکه یک زن است را هم بشناسد و بفهمد که زن بودن یعنی چه، ثانیا بپذیرد که زن بودن یعنی چه. وقتی این را پذیرفت وارد یک رابطه‌ی سالم می‌شود که یک رابطه‌ی هماهنگ و هارمونیک است، رابطه‌ای که منجر به پایداری می‌شود و نه آنکه انسان را به سمت مرگ و تخریب و شرایط سخت و خشونت‌آمیز و ناامیدکننده ببرد. اما متاسفانه در طول تاریخ انسان چنین اتفاقی نیفتاده است که نظرات انسان‌شناسان درباره‌ی دلیل عدم رخ دادن این فهم و پذیرش آن، متفاوت است. می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا این امر صرفا انسانی است؟ که پاسخ آن است که خیر، صرفا انسانی نیست. واقعیت هرچند که شاید خوشایند برخی از فمینیست‌ها نباشد، آن است که سلطه‌ی مذکر در بسیاری از جانوران وجود دارد که البته تحلیل جداگانه‌ای دارد. یعنی در نظام حیاتی جانوران، که برای زیست حیاتی در آنجا ساخته شده  چیزی وجود دارد که اما نمی‌توان آن را سلطه نامید زیرا که گفتمان قدرت در میان جانوران متفاوت است از گفتمان قدرت در میان انسان‌ها. جانوران قدرت را برای قدرت بیشتر نمی‌خواهند بلکه قدرت را برای استفاده از منابع طبیعی می‌خواهند بنابراین به نوعی حتی اگر تمرکز قدرت در برخی از جانوران توسط جنس مذکر انجام گرفته، برای مثال در میان شیرسانان، کاملا بارز است که این در حقیقت نوعی از مکمل بودن قدرت را در خود دارد و باید در مفهوم زیست‌بومی آن را درک کرد. البته رفتارشناسان جانوری هنوز در این باره در حال کار هستند و ما صلاحیت آن را نداریم که در این باره بحث کنیم، و به عنوان انسان‌شناس می‌توانیم بگوییم که سلطه‌ی مذکر جانوری متفاوت است از سلطه‌ی مذکر انسانی زیرا که سلطه‌ی مذکر انسانی از ابتدا یعنی از زمان انسان شدن انسان با ابزار و زبان همراه بوده که ما را از نظام طبیعی خارج کرده است. انسان با استفاده از ابزار توانست زورگویی کند و هم بر جانوران دیگر و گیاهان و نیز بی‌جان‌ها اعمال قدرت کند، هم بر مردان دیگر و طبیعتا بر زنان نیز که در برابر زور ابزارگونه شکننده‌تر بودند. دلیل شکنندگی زنان در برابر اعمال قدرت مردان آن بود که زنان منشا حیات بودند و  نه تنها باید از حیات خودشان دفاع می‌کردند بلکه باید از حیات موجود دیگری که در خود حمل می‌کردند یعنی نوزاد خود نیز دفاع کنند و این شکنندگی باعث می‌شد که  که مردان بر زنان سلطه داشته باشند و داشتن ابزار به مردان این فرصت را داد تا بر زنان بیشتر ابراز حاکمیت و سلطه نمایند.  در جهانی هستیم که در آن قربانیان این سلطه زنان هستند آن هم در بدترین شکل ممکن. هرگز در میان حیوانات نمی‌بینیم که با گونه‌ی زنانه‌ی خود اینگونه رفتار کند که گونه‌ی انسانی مردانه با زنان می‌کند از بردگی زنان (بردگی کاری و جنسی و …) گرفته تا نفرت نسبت به زنان و  تمام اسطوره‌سازی‌های انجام شده در طول تاریخ که از زن یک چهره شیطانی ساخته است. زنان حتی در اسطوره‌های بوجود آمدن جهان در نقطه‌ای گذاشته شده‌اند که یک نقطه‌ی شیادی۵ است یعنی موجودی که آفرینش را تخریب می‌کند و آدم را گول می‌زند. زنان شیادان آفرینش تلقی شده‌اند. در دین زرتشت از پتیاره‌ی بزرگ سخن گفته شده که زمانی که زرتشت به اهریمن حمله کرده و او را به خواب طولانی می‌فرستد، جهی،  دختر اهریمن بر پیشانی پدر بوسه زده و او را به هوش می‌آورد یعنی تقصیر باز بر گردن زنان گذاشته می‌شود. از زنان چهره‌ی شیطانی ساخته می‌شود که برای دفع این شیطانی بودن زن در ظاهر چندین راه حل که در حقیقت همه یکی هستند وجود دارد و آن این است که زنان باید نقش مراقب، همسر، مادر و نگهبان مرد را بپذیرند و به مرد خدمت برسانند و نیازهای مرد را  بدون توجه به نیازهای خودشان رفع کرده و خودشان را فدای مردان کنند و مانند برده در مقابل مردان باشند و از هیچ حقوقی برخوردار نباشند و این موقعیت و وظایف را کاملا طبیعی بدانند درحالیکه این موقعیت اصلا طبیعی نیست و در طبیعتی که از آن سخن گفتیم سلطه‌ی مذکر بدینگونه نیست و بلکه این انسان است که خود به این سمت حرکت کرده است. نتیجه‌ی  نابرابری و خشونت و شیطانی‌سازی زن، تنها این نیست که اکنون زنان بزرگترین قربانیان مردان هستند در جنگ‌ها، تنش‌ها و تجاوزاتی که در تمام دنیا به زنان می‌شود و همچنین به کودکان حتی اگر آن کودک مرد باشد که به‌عنوان مردی نگریسته می‌شود که به مردانگی نرسیده و در نتیجه بیشتر به زن شبیه است تا مرد. تمام خشونت‌هایی که در جهان اعمال می‌شود بدون پاسخ نمانده و به همه‌ی ما باز می‌گردد. جهانی که درآن زندگی می‌کنیم یک جهان دوزخی است.  انسان نه تنها در برابر طبیعت قرار گرفته و به طبیعت به‌عنوان دیگری یورش می‌برد و دیگری را زیر فشار می‌گذارد تا خودش زندگی کند، بلکه به افراد گونه‌ی خود نیز حمله می‌برد یعنی به مردان دیگر و همچنین به زنان دیگر و همین سبب شده که مردان و زنان و کودکان دیگر در وضعیت بسیار بدی قرار بگیرند.

  1. خود و دیگری/ بخش دوازدهم/ زنان و مردان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۲۸ مرداد ۱۴۰۰/آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- فروردین ۱۴۰۳
  2. Building identity
  3. cognition
  4. Recognition امروز در فارسی به بازشناختن ترجمه می‌شود و قبلا به به‌رسمیت شناختن ترجمه می‌شد
  5. Trickster