آیا بروز خود بزرگ بینی مستلزم زمینه و بستری اجتماعی است یا باید آن را به عنوان ویژگی شخصی و انسانی مورد بررسی قرار داد؟چه عاملی باعث می شود که این صفت شخصی جنبه عام یابد و در رفتار و گفتار یک حاکم و حتی روشنفکر بروز یابد؟
واژگان «خود بزرگ بینی» یا «خود بزرگ پنداری» ترجمه هایی تقریبی برای واژه اروپایی megalomania هستند. این واژگان همچون بسیار برابر نهاده های دیگر این اشکال اساسی را دارند که نمی توانند ریشه های نهفته در کلمات بیگانه را به خوبی منتقل کنند. در این کلمه نیز، مشکل، عدم انتقال بخش دوم ترکیب یعنی «مانیا» است که گویای نوعی جنون یا توهم و هذیان بیمارگونه است. از این رو و فراتر از بحث واژگان باید به این نکته دقت داشت که «خود بزرگ بینی» پیش و بیش از هرکجا در قلمرو روان شناسی قرار می گیرد و متخصصان این رشته باید درباره آن اظهار نظر کنند. با این وصف در این مورد همچون بسیاری دیگر از بیماری ها و آسیب های روانی که فرد را در سطح شخصی مورد یورش قرار می دهند، به دلیل اجتماعی بودن و سازماندهی جمعی ناگزیر زندگی انسان ها، بیماری و شخصیت فرد، چه به شکل بلافصل و چه به صورت پی آمدهای کوتاه، میان و دراز مدت، بر زندگی سایر افراد تاثیر گذاری می کند.
اگر از این اصل موضوعه حرکت کنیم که سازمان اجتماعی پیش از هر چیز مبتنی بر محوریت تقسیم کار و توزیع امتیازات و امکانات و در نتیجه بر محوریت قدرت سازمان دهندگی و سازمان یافتگی و سلسله مراتبی شدن قرار دارد، در این حال، خود بزرگ بینی یک فرد یا گروهی از افراد بی شک بر کل سازمان اجتماعی تاثیر گذاری کرده و می تواند تا جایی پیش رود که سرنوشت یک پهنه انسانی را در طول زمان تغییر دهد. این بحثی است که به صورتی تفصیلی در سالهای نیمه اول قرن بیستم با ظهور شخصیت های کاریزماتیک مطرح شد و دورکیم و وبر بر اساس آن نظریه پردازی کردند. در عین حال که سرنوشت آتی اروپا و ظهور کاریزماتیسم های پوپولیستی ای در قالب شخصیت هایی چون لنین، استالین، موسولینی و هیتلر که در نیمه دوم قرن بیستم نیز ادامه یافت و در پیش زمینه خود عموما امر سیاسی، جنبش های بزرگ و انقلابات اجتماعی را داشتند، نشان دادند که بدون شک باید رابطه ای منطقی بین خود بزرگ بینی به مثابه یک آسیب روانی در سطح فرد و هیجان های عمومی به مثابه رفتارهای جمعی، و موقعیت های سیاسی – اجتماعی – اقتصادی در سطح جامعه وجود داشته باشد. با این وصف نمی توان از این امر لزوما به قانونبندی های تقلیل گرایانه و ساده اندیشانه رسید و در هر مورد باید دست به تحلیلی تاریخی و جامعه شناختی در چارچوب ویژه ای که از آن سخن می گوئیم زد.
اما به طور کلی شاید بتوان گفت که رابطه دوگرایانه (dichatomic) شخصیت کوچک/شخصیت بزرگ یا به عبارت دیگر فرد عادی/فرد خارق العاده که در بسیاری از واژگان و مفاهیم اجتماعی و در سیستم های ارزش گذارانه در زبان های گوناگون جای گرفته ست، بازتابی از یک ترکیب ذهنی-رفتاری در سطح زبانی هستند که برای اجتماعی شدن و اجتماعی ماندن فرد ضروری به نظر می رسند. پرسمان اساسی و مشکلی که سالهاست چه روان شناسان و چه به خصوص انسان شناسان و جامعه شناسان با آن درگیرند دقیقا همین گذار از سطح فردی به سطح جمعی است و اصولا امکان پذیر بودن واقعی و کنشی این امر و یا خیالین و غیر واقعی بودن آن است. این بحث، بحثی گشوده است که هنوز هیچ نظری قطعی و مورد اجماع در آن ارائه نشده است با این وجود می توان گفت که دستاورد علوم انسانی در طول قرن بیستم ما را از دو گروه از نظریات دور کرده است: نخست نظریات ساختارگرایانه مبتنی بر جبرگرایی های اجتماعی، چه در قالب مارکسیسیتی آنها و چه در قالب لیبرالی آنها، و سپس از نظریات کارکردگرایانه مبتنی بر اصل تعادل ضروری و ناگزیر جوامع انسانی. در هر دو گروه از نظریات برغم تضادها و تناقض هایی که میان آنها شاهده می شود و برغم راه حل هایی که گاه به شدت شکل متقابل رودررو با یکدیگر دارند، این گذار از سطح اراده یا رفتار فردی به سطح اراده یا رفتار جمعی در چارچوب های اجتماعی امری نه تنها ممکن بلکه بدیهی فرض می شد، اما ما امروز هر چه بیشتر هر دو این مفروضات ( ممکن و بدیهی بودن) را به زیر سئوال برده ایم و برعکس هر چه بیشتر انسان شناسان و جامعه شناسان بر این نکته تاکید می کنند که مقولاتی همچون «شخصیت جمعی»، «رفتار جمعی»، «زمینه فرهنگی» ، «چارچوب تاریخی» ، و… مقولاتی هستند که باید به شکل علمی و با اتکاء بر استدلال ها و شواهد بسیار انسانی و اسنادی، تشریح و توضیح داده شده و وجود آنها به نوعی ( البته نه در معنای پوزیتویستی کلمه) به اثبات برسد.
در نهایت برای تکمیل بحث در حداقلی از استدلال، بر این نکته نیز پای فشاریم که هر جامعه ای برای انسجام و تداوم یافتن خود نیاز به الگوهای مرجع رفتاری – ذهنی دارد که یکی از بهترین روش ها برای ارائه و به خصوص برای تثبیت و درونی و کالبدی کردن این الگوها، استفاده از شخصیت های انسانی است و این شخصیت ها نیز بهترین زمینه را برای رشد در نزد کسانی می یابند که به صورتی «طبیعی» درون نوعی آسیب شناسی از نوع «خود بزرگ بینی» قرار گرفته باشند. چنین شخصیت هایی در ساختارهای پدرسارالانه و غیر دموکراتیک و به طور کلی در تمام سیستم های اجتماعی که در آنها نظام های خویشاوندی سنتی مبتنی بر سلسله مراتب سخت حاکم باشند و توانسته باشند، امر سلطه را هر چه بیشتر با امر طبیعی انطباق داده و به مثابه یک امر واحد بگیرند، شانس رشد بسیار بیشتری دارند و نبود انتقاد یا عدم امکان انتقاد نیز این عارضه را اقزایش داده و تشدید می کند.