خسرو سینایی / پروژه انسان شناسی تاریخی فرهنگ ایران مدرن

شاعر، موسیقی دان و فیلمساز

۱۳۱۹، ساری

خسرو سینایی متولد سال ۱۳۱۹ در ساری است، اما رابطه ای بیشتر دورادور با این شهر دارد که به سال های نخستین کودکی اش مربوط می شود، به پدری که به شدت تحسینش می کند و برایش یک الگوی فرهنگی و اخلاقی به حساب می آید: پدری که با بالاترین تحصیلات پزشکی در فرانسه و امکانات زیاد، هرگز مطب قدیمی خود را در ساری و خانه ای اجاره ای در آن شهر راترک نکرد؛ پدری که چندان در فکر انباشت ثروت نبود و برایش کمک به دیگران اصلی اساسی در زندگی به حساب می آمد. سینایی از خانوادهای متوسط رو به بالا بیرون آمده بود که می توانست او را برای تحصیل پس از دیپلم،عازم اتریش کند. وی تحصیلات حود را در معماری تقریبا به پایان رساند، اما در نهایت تن به علائق هنری خود داد: از یک سو، موسیقی و آکاردئون یعنی سازی مردمی در فرهنگ اروپایی که او آن را در رپرتوار موسیقی کلاسیک و در بالا ترین سطح حرفه ای می نواخت و تا زمانی که کمرش زیر بار پیری خم نشده بود، آن را رها نکرد؛ از سوی دیگر شعر که همچنان هر بار خود را رها و آزاد ببیند، ترجیح می دهد به جای حرف زدن، شعری از اشعارش را بخواند، ولی بیش از هر چیز، سینما که در این امر منوچهر طیاب دوست بزرگتر و همنشینش او در اتریش نیز موثر بود. بدین ترتیب بود که سینایی از یک سنت خانوادگی که پزشک شدن در آن اصل بود، و برون آمده از سنت فارغ التحصیلان البرز و نفوذ قدرتمند دکتر مجتهدی، راه خود را تغییر داد و به سوی هنر و ادبیات رفت.

در بازگشتش به ایران در اواخر دهه ۴٠ او نیز همچون بسیاری دیگر از تحصیلکردگان این دهه در خارج از کشور که دایما بر تعدادشان افزوده می شد به قشر متوسط رو به رشدی می پیوست که موقعیت دیکتاتوری حاکم را در تضاد با شرایط مدرن کشورهای اروپای که به آنها خو گرفته بودند، می دید، و از این لحاظ ناراضی بود. او نیز مانند بسیاری از این تحصیلکردگان به ویژه از موقعیت شبه استعماری ایران ناخرسند بود که بیگانگانی همتراز او از امتیازای به مراتب بیشتر از وی برخوردار بودند. تحصیلکردگانی که به هر شکل باید برای تامین معاش خود کار می کردند و در نهادهایی چون وزارت فرهنگ و به ویژه رادیو تلویزیون ملی ایران که رضا قطبی، در حال ساختنش بود، مفری برای خود می یافتند. سینایی نیز همین راه را از وزارت فرهنگ به رادیو تلویزیون تا انقلاب ۱۳۵۷ طی کرد.

پیشینه آشنایی و ازدواج او با همسر مجارش، گیزلا، که بادردسرهای امنیتی در دوره شاه نیز برایش همراه بود، او را هم با فرهنگ غنی (موسیقی و هنرهای تجسمی) شرق اروپا آشنا کرده بود و هم با سیاست های فرهنگی و آموزشی آنها که هرچند با جنبه ای ایدئولوژیک آنها به شدت مخالف بود، اما تجربه آنها را در زمینه آموزش فرهنگ عمومی را از طریق رسانه ها می پسندید، و به او این شناخت را می داد که بعدها در بسیاری از فیلم های خود از رسانه ها برای آموزش و انتقال فرهنگی استفاده کند. از این رو، سینایی شاید از نخستین فیلمسازانی باشد که چه پیش و چه پس از انقلاب، فیلم مستند آموزشی را در ایران مطرح کردند و برای تلویزیون و دستگاه های آموزش و پرورش و کانون های تربیتی فیلم ساختند.

سینایی در این سالها تلاش می کرد در حد توان خود از حوزه سیاسی فاصله بگیرد تا به قول خودش تبدیل به یک “فیلمساز درباری” نشود ، برچسبی که بر همکارش “شاهرخ گلستان” خورد. فاصله داشتن با قدرت سیاسی برای او یک اصل است که از آن سالها تا امروز بدان پایبند بوده و فکر می کند هر چند او را از بسیاری امکانات محروم کرده، اما اعتبار اجتماعی و آسودگی وجدانش را مدیون این کار باشد.

سینایی انقلاب را با نوعی سردرگمی تجربه کرد:از یک سو با شعارهای عدالت خواهانه و آزادی های دموکراتیک بسیار همسو بود، اما از سوی دیگر ظرفیت های محدود جامعه خود و احتمال انفجار خشونت های فرو خورده را می دانست. تجربه تلخ فرصت طلبی های دوستان و همکارانش در این سالها و سالهای بعد، نیز او را به شدت آزار داد. فیلم «زنده باد… » (۱۳۵۸) گویای تجربه او از این سالهاست و فیلم «هیولای درون»(۱۳۶۲) آن را تکمیل می کند. پس از انقلاب برغم وسوسه ای کوتاه مدت، حاضر به مهاجرت از ایران نشد و کار خود را در شرایط سخت دهه شصت ادامه داد. در این میان، تجربه اتفاقی آشنا شدنش با گورستان دولاب و آرامگاه لهستانی هایی که در جنگ جهانی دوم به ایران پناهنده شده بودند و ساختن فیلم «مرثیه گم شده» (۱۳۶۲) که کار آن را پیش از انقلاب آغاز کرده بود، برای او با خاطرات و تجارب بی نظیری همراه بود که تا امروز و پروژه ای برای ساختن یک فیلم جدید داستانی درآن موضوع ادامه داشته است. سینایی همچنین در کارنامه خود، ساختن بیش از صد فیلم مستند، نیمه داستانی و داستانی دیگر را دارد که از جمله آنها می توان به فیلمی درباره صادق هدایت با عنوان «گفتگو با سایه» (۱۳۸۴)اشاره کرد که منشاء مباحث و مخالفت هایی برای او شد، و فیلم «عروس آتش» (۱۳۷۸) که تحسین زیادی را برانگیخت اما باز هم گروهی آن را مخالفت با اقوام ایرانی ارزیابی کردند و دشمنی هایی برای او ایجاد کرد.

امروز سینایی بیشتر زمان خود را صرف راهنمای جوانان و تدریس و توضیح به مسئولان سینمایی برای تامین مالی فیلمی دیگر می کند؛ اما بلند پروازی ها را رها کرده است و با زندگی همانگونه که هست میسازد وهمیشه این جمله را تکرار می کند: «هرگزنباید فراموش کنیم که درکجای این کره خاکی و در چه زمانی زندگی می کنیم». برای او هنوز هم بهترین روش زندگی حفظ مرزهای یک اخلاق مدنی است که او تلاش می کند ان را درشخصیت خود گرد آورد که به نظر می رسد شخصیتی دوگانه باشد: از یک سو آکنده از آرامش و صبر و تحمل و ریاضت کشی یک سنت پروتستان و شمال اروپایی و شاید میراثی از اتریش جوانی اش و از سوی دیگر، شور و هیجان و گاه خشم یک شخصیت مدیترانه ای. دو بعدی از شخصیتی متضاد که با هم ساخته اند و به او امکان یک زندگی آرام و آرامش بخش، اما هنوز فعال را داده اند. هنوز در اغلب گردهم آیی های فرهنگی حاضر و هنوز در رویای ساختن فیلم های دیگری است و شادمان از موفقیت آخرین فیلمش «جزیره رنگین» (۱۳۹۳) درباره زنان هنرمند جزیره کوچک هرمز.

سینایی جزو شخصیت هایی است که در پروژه انسان شناسی تاریخی فرهنگ ایران مدرن گفتگویی طولانی و چندین گفتگوی کوتاه در قالب فایل های دیداری و شنیداری با او با انسان شناسی و فرهنگ انجام شده و به تدریج منتشر خواهند شد.

آخرین بازبینی : ۱۴ تیر ۱۳۹۵