حرکتى بى‏‌نظم به ‏سوى جهانى‌‏شدن/ گفت‌و‌گو با ناصر فکوهی / بخش اول

حامد فرمند

در مورد فرهنگ و توسعه و ارتباط این دو مفهوم با یکدیگر، اختلاف‏‌نظرهاى زیادى وجود دارد. عده‏‌اى تا جایى پیش رفته‏‌اند که هیچ ارتباطى بین فرهنگ و توسعه برقرار نمى‏‌کنند، عده‏‌اى فرهنگ را امرى تجملى مى‏‌پندارند که تنها در شرایط رشد بالاى اقتصادى مى‏‌تواند به آن پرداخت و گروهى دیگر، فرهنگ را زیربناى توسعه مى‏‌دانند. به‏‌نظر مى‏‌رسد ابتدا لازم باشد تا تعریفى از فرهنگ و توسعه به‏‌طور مجزا ارائه دهیم تا بتوانیم در مورد تأثیرات اجتماعى این دو بر یکدیگر بحث کنیم.
فرهنگ، یکى از مفاهیمى است که در حوزه علوم اجتماعى، از آن بیش‏ترین تعداد تعاریف شده است و این مسئله مى‏‌تواند چند معنى داشته باشد: نخست این‏که ارائه تعریف دقیق و قطعى و مورد اجماع از فرهنگ امکان‏‌پذیر نیست. سپس این‏که فرهنگ آن‏قدر جنبه عام و فراگیر دارد که هرکس مى‏‌تواند به شکلى آن را درک کند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعریفى از فرهنگ در حیطه علوم اجتماعى داده شد که هنوز هم بیش‏ترین استنادها به آن مى‏‌شود.
این تعریف که ادوارد تایلور، مردم‏‌شناس بریتانیایى، آن را ارائه کرد، تعریفى عام محسوب مى‏‌شود. تایلور معتقد است که تمامى قابلیت‏‌هاى انسانى ساخته‏‌ها، هنرها، مهارت‏‌ها، و فناورى‏‌ها در یک جامعه مشخص جزءِ فرهنگ آن جامعه محسوب مى‏‌شوند.
مشکل این تعریف در عام بودن آن است. بعد از این تاریخ تلاش شد تا تعاریفى دقیق‏‌تر از فرهنگ داده شود. تعریفى که ما از فرهنگ داریم، این است که: فرهنگ مجموعه پدیده‏‌هایى است که در حوزه رفتارى و ذهنى یا در حوزه‏‌هاى مادى و معنوى به‏‌شکل اکتسابى در یک جامعه خاص وجود دارند و با فرایندهاى اجتماعى و آموزشى از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏‌شوند. در این تعریف، چند عنصر وجود دارد: یکى آن‏که فرهنگ یک شکل ترکیبى دارد؛ دوم آن‏که دو جنبه مادى و معنوى دارد؛ سوم آن‏که فرهنگ پیش از هر چیز اکتسابى است نه انتسابى، و نکته آخر آن‏که فرهنگ براى زنده ماندن باید وارد یک فرایند انتقالى شود. بحث بر سر مفهوم فرهنگ تا امروز تداوم داشته و امروزه این بحث که ما از ورودى فرهنگ مى‏‌توانیم به درک جوامع مختلف برسیم، مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما توسعه را مى‏‌توان در چارچوب‏‌هایى مشخص‏‌تر تعریف کرد. این مفهوم براى نخستین بار از اواخر قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم مطرح شد و مفهوم آن، این بود که جوامع انسانى باید از مراحلى عبور کنند و این حرکت، آن‏‌ها را به وضعیتى متشابه مى‏‌رساند. در آن دوران تصور مى‏‌شد که این موقعیتِ نهایى، جامعه صنعتى است و آخرین فرایندى که این جامعه را به‏‌وجود آورده، انقلاب صنعتى است. بنابراین، مفهوم توسعه در حوزه کشورهاى صنعتى غرب به‏‌وجود آمد. فرض بر این بود که دیگر جوامع انسانى هم باید با طى کردن مراحلى به همین موقعیت برسند اما طى سى سال گذشته، جریان نقد فرایند توسعه شکل گرفت. این جریان، توسعه در جوامع غربى و توسعه در کشورهاى در حال توسعه را در مورد نقد و بررسى قرار مى‏‌دهد و در اصل دیدگاه‏‌هاى پیشین در مورد توسعه طى سال‏‌هاى اخیر را زیر سؤال مى‏‌برد. در کشورهاى توسعه‏‌یافته، افزایش نابرابرى، گسترش فقر و درنهایت تشکیل گروه بزرگ طرد شده، به‏ عنوان مهم‏‌ترین آثار نامطلوب توسعه به شکل پیشین مطرح است. این قشر طرد شده که از آن به‏ عنوان «جهان چهارم» نام برده مى‏‌شود، افراد بیکار و فقر زده یا کسانى هستند که زودتر از موعد بازنشسته شده‏‌اند یا کار خود را از دست داده‏‌اند. مشکل دیگر کشورهاى توسعه‏‌یافته، مهاجرت‏‌هاى گسترده به این کشورها و تبدیل این کشورها به مناطقى با چند فرهنگ مختلف است که درنهایت نتوانسته‏‌اند به یک اندازه در این جوامع جذب شوند. نقدى که بر فرایند توسعه در کشورهاى در حال توسعه وارد شده بسیار شدیدتر است، چون ابتدا ادعا مى‏‌شد که با طى شدن این فرایند و انجام اقدامات فناورانه این کشورها هم به سطح کشورهاى پیشرفته خواهند رسید، ولى در واقعیت این اتفاق نیفتاد. نه‏‌تنها این کشورها نتوانستند از لحاظ فناورى پیشرفت کنند، بلکه این تمایل و اصرار بر عنصر فناورى با زیر پا گذاشتن و نادیده گرفتن عنصر انسانى و فرهنگى اتفاق افتاد. بدین‏‌ترتیب اغلب این کشورها در زمینه‏‌هاى فرهنگى، اجتماعى، و آموزشى هم دچار پس رفت شده‏‌اند و امروز در موقعیتى قرار گرفته‏‌اند که از یک‏سو ساختارهاى سنتى‏‌شان را تخریب کرده‏‌اند، ساختارهایى مثل همبستگى‏‌هاى خانوادگى و از سوى دیگر نتوانسته‏‌اند ساختارهاى مدرن را جایگزین کنند. مسئولیت سنگین این درهم‏ریختگى، بر عهده کشورهاى توسعه‏‌یافته است که این فرایند را برنامه‏‌ریزى کرده‏‌اند. حاصل نقد به این روند، نگاهى تازه به مفهوم توسعه بوده است. با توجه به این دیدگاه عنصر انسانى و فرهنگى به عنصر محورى توسعه بدل شده است.
با این ترتیب، شاید لازم باشد تا تعریفى دیگر از توسعه ارائه دهیم تا بتوانیم چنان‏چه صاحبنظران درباره قرن بیست‏‌ویکم گفته‏‌اند، فرهنگ‏‌مان را اگر چیزى از آن باقى مانده باشد زیر بناى آن بدانیم و وارد بحث عملى در مورد چگونگى ارتباط فرهنگى و توسعه شویم.
تعریف دیگرى نمى‏‌توان از توسعه ارائه کرد. ما خواسته یا ناخواسته وارد فرایند جهانى شده‏‌ایم و پارادایم‏‌هاى به‏‌وجود آمده در این فرایند، در سطح منطق‌ه‏اى، محلى یا حتى ملى در سطح جهانى تعریف مى‏‌شوند و تا اندازه‏‌اى زیاد در اختیار ما نیست. ما به شیوه‏‌اى از زندگى که امروز مى‏‌تواند به‏‌عنوان شیوه زندگى مناسب و مطلوب، «پنداشته» شود، توسعه‏‌یافتگى مى‏‌گوییم. ممکن است بتوانیم این پرسش که چه چیزى مطلوب است را مطرح کنیم، اما پاسخ این پرسش هم خارج از اراده ما قرار دارد. ما در دنیاى امروز از وسایلى استفاده مى‏‌کنیم که هر کدام داراى یک خط سیر فرهنگى هستند و در بسیارى از موارد این خط سیر در فرهنگ ما نیست اما این تقلیل مانع استفاده ما از آن‏‌ها نمى‏‌شود. همین‏‌که ما از این وسایل استفاده مى‏‌کنیم وارد حوزه‏اى مى‏‌شویم که متغیرهایش در اختیار ما نیستند.

فرهنگ ما در این میان چه نقشى مى‏‌تواند ایفا کند؟
واقعیت آن است که متأسفانه نه فرهنگ ما که فرهنگ هر کشور در حال توسعه‏‌اى که مدرنیته به آن تحمیل مى‏‌شود، تأثیرى تعیین‏‌کننده بر جهان امروز نخواهد گذاشت. به‏ این‏‌ دلیل پارادایم فناورانه، قدرتى دارد که نیرویى در برابر آن نمى‏‌تواند چندان مقاومت کند، مگر این‏که فرهنگ محلى راه‏‌هایى را بیابد که بتواند به‏ صورت نسبى بر فناورى وارد شود و اثر بگذارد. اما این‏که این اثرگذارى چگونه انجام خواهد گرفت، بحثى جداگانه مى‏‌طلبد که مورد به مورد قابل بررسى است. جهانى‏‌شدن فرایندى است که هم بسیار زیان‏‌بار است و هم مى‏‌تواند سودآور باشد. البته انسان‏‌شناسان عموماً این فرایند را بیش‏تر زیان‏‌بار دانسته‏‌اند، ولى این بدان معنى نیست که در آن هیچ سودى وجود نداشته باشد. اگر ما درست با این فرایند برخورد کنیم، دست‏‌کم مى‏‌توانیم زیان آن را کاهش دهیم و احتمالاً از عناصر مثبت جهانى‏‌شدن به نفع خودمان استفاده کنیم.
ما در گذشته تاریخى‏‌مان، یک ویژگى بارز در مقابل فرهنگ‏‌هاى غیرخودى داشته‏‌ایم و آن، انعطاف‏‌پذیرى بوده است، درحالى‏‌که امروزه منفعلانه با دنیاى صنعتى و پدیده جهانى‏‌شدن برخورد مى‏‌کنیم. برخورد مناسب ما با این پدیده چگونه باید باشد که هم جنبه انفعالى نداشته باشد و هم بتواند از عناصر مثبت این پدیده استفاده کند؟
باید بدانیم که فرهنگى مى‏‌تواند در طول زمان دوام بیاورد که با پیرامون خودش مبادله کند. بحثى که به‏ عنوان انعطاف‏‌پذیرى در فرهنگ ایران مطرح شده است، بیش‏تر قابلیت مبادله با فرهنگ‏‌هاى دیگر و درونى کردن آن‏‌ها معنا مى‏‌دهد. این صفت هم از ویژگى‏‌هاى تمامى فرهنگ‏‌هاى رشدیافته و غنى است. فرهنگ‏‌هاى غنى این امتیاز را دارند که مى‏‌توانند عناصر بیرونى را جذب و از آن‏‌ها براى رشد خودشان استفاده کنند. فرهنگى که در مقابل محیط پیرامونش، سدهاى مکانیکى ایجاد کند و خود را داخل یک پیله محصور کند، مثل بدنى است که تنها مى‏‌خواهد از منابع درونى خودش تغذیه کند و درنتیجه ممکن است آن‏چنان ضعیف شود که در انتهاى این قضیه مرگ حتمى باشد. البته مسئله صرفاً به این سادگى نیست. چون صرفاً مبادله نیست که به یک فرهنگ امکان تداوم حیات و رشد مى‏‌دهد. نوع این مبادله هم بسیار مهم است. به بیان دیگر، این مبادله باید سازنده باشد. درست است که شما براى ادامه حیات به غذا و هوا احتیاج دارید، اما این‏ها نباید آلوده باشند. اگر این چنین باشد، مرگ تسریع خواهد شد. به‏ این‏‌ترتیب در مسئله فرهنگ، مهم این است که چطور مى‏‌توانیم این دو جنبه از مبادله را با هم ترکیب کنیم. این کار هم در جهان امروز بسیار مشکل است؛ به این دلیل که در قرن حاضر، مبادلات برابر فرهنگى بسیار نادر و محدودند. در جهان امروز به‏ دلیل این‏که منابع تولید عناصر فرهنگى عمدتاً وابسته به منابع اقتصادى‏‌اند و این منابع در نقاط خاص انباشته هستند، جریان‏‌هاى فرهنگى هم اغلب یک‏سویه هستند و شکلى نابرابر دارند. براى همین هم هست که فرایند مرگ فرهنگ‏‌ها، در جهان امروز بسیار قابل مشاهده است. اما من فکر نمى‏‌کنم فرهنگ ایرانى در هیچ زمانى واقعاً با چنین خطرى روبه‏‌رو بوده باشد. هم‏‌اکنون هم، برعکس، مى‏‌توان پنداشت که فرهنگ ایرانى و عناصر مختلف آن بسیار شکوفاست. میزان تولیدى که اکنون در محدوده فرهنگ ایرانى، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، در حال انجام است، بیش از بسیارى از کشورهاى در حال توسعه است. اما شاید بتوان گفت نظم، منطق، و عقلانیتى که بتواند تولید را به نتیجه عملى و تولید فرهنگى را به ارضاى نیازهاى فرهنگى برساند، کم‏تر مشاهده مى‏‌شود. امروزه، درهم‏‌ریختگى و عدم سازمان‏‌یافتگى، خودش را ظاهراً به شکل عدم کارایى تولید فرهنگى نشان مى‏‌دهد؛ یعنى در بسیارى از موارد ما با این مشکل مواجه هستیم که تولید فرهنگى تا اوج منطقى خودش، که کاربر است، جلو نمى‏‌رود.

ادامه دارد

گفت‏وگو با حامد فرمند، خبرگزارى میراث فرهنگى، ۱۳۸۲.