امروزه کمتر مىتوان به فرد یا گروه، نهاد یا سازمانى برخورد که داراى رویکردى جانبدارانه نسبت به جهانىشدن نباشد. این رویکرد مىتواند خوشبینانه یا بدبینانه، آکنده از امید و آرزو یا سرشار از کینه و نفرت باشد، اما به هر رو در آن کمتر اثرى از بىتفاوتى مشاهده مىشود. این دوگانگى رویکردى که در سراسر جهان با آن سروکار داریم، در چارچوب کشورهاى در حال توسعه به طور عام و در کشور ما به طور خاص با شدتى بیشتر در دو جریان متضاد روى مىنماید. این دو جریان که مىتوان از آنها با دو عنوان تقریبى طرفدارى و مخالفت با جهانى شدن نام برد، درون خود فاقد انسجاماند و تقسیمبندىهایى متعدد را نشان مىدهند. با این وصف مىتوان محورهاى اصلى این گفتمانها را به صورت زیر بیان کرد.
برخى از کارشناسان و فنسالاران و به ویژه اقتصاددانان لیبرال یا نولیبرال داروى همه دردهاى کشورهاى فقیر و توسعهنیافته را در پیوندیافتن بىقید و شرط و هرچه سریعتر به سازمان تجارت جهانى و به اقتصاد بینالمللى و پذیرش بىچون و چراى جهانىشدن در همه ابعاد و الزاماتش مىشمارند و نقش مؤثر در به وجود آوردن نوعى باور عام و عامهپسند به افسانه و اسطورهاى طلایى از جهانىشدن دارند که به آرمانشهرگرایىهاى (اتوپیاها) قرون هفدهم و هجدهم و حتى به خیالبافىهاى ارادهگرایانه سوسیالیسمهاى رادیکالِ ابتداى قرن بیستم شباهت دارند. در این دیدگاهها، جهانىشدن، چشمهاى غنى و بیکران از ثروتها و امکانات فناورانه است که کافى است خود را به کنار آن برسانیم تا بتوانیم از آن سیراب شویم و نوشدارو و مرهمى براى هر درد و هر زخممان بیابیم. و طبعاً، انفراد و جدایىگزینى موقعیت کنونى ما، این باور را دوچندان مىکند که این جدایىها سبب عقبماندن ما از قافله شده است و هرچه زودتر و پرشتابتر خود را به قافله جهانى برسانیم، زیانهایمان کمتر خواهند بود. بنابراین، باید جاى همه چیز را به ارادهگرایى سیاسىاى داد که این بازگشت را به نحو مناسب سازمان دهد، تا مشکلاتِ دیگر خود به خود از میان برداشته شوند.
در برابر گروه نخست، یک جریان بنیادگرایانه فکرى نیز مشاهده مىشود که تمایل و باورى راسخ به حفظ اصالت و اصرار ورزیدن بر تداوم سنتها، ارزشها، و میراث فرهنگى اجتماعى جامعه خود دارد و بر آن است که به هر بهایى از حق یک زندگى جزیرهاى و تعریف جهان به مثابه مجمجالجزایرى که در عین دارا بودن روابط و پیوندهاى متعدد با یکدیگر، هر کدام داراى ویژگىهاى خود باشند و حاضر به تغییریافتن زیر نفوذ دیگران نباشند، دفاع کنند. از این دیدگاه، جهانىشدن را صرفاً باید نوعى تعارض و یورش تخریبکننده بر ضد تمامى ارزشهاى اصیل و نوعى برنامه سازمانیافتهشده قدرتهاى بزرگ براى به زیر سلطهکشیدن دولتهاى کوچک و به ویژه مردمان جهان سومى دانست که رابطهاى یکسویه و تداوم کامل و دقیق روابط استعمارى و نواستعمارى است. به باور این گروه، تنها راهحل خروج کشورهاى در حال توسعه از مشکلات و چالشهایى که آنها را تهدید مىکند، سازمانیافتن و به وجود آوردن جبههاى در برابر این یورش برنامهریزى شده است و در این راه مىتوان از همه ابزارها، ازجمله ابزارهاى محدودیت و تقلیلدهنده اقتصادى اجتماعى و حتى سیاسى استفاده کرد تا بتوان کالبدهاى محلى را در برابر آن تعرض به مصونیت رساند.
در هر دو این گرایشها، گوشهها و بخشهایى از واقعیت وجود دارد، زیرا هر دو این گرایشها خود از ضرورتهاى مادى معنوى جوامع انسانى بیرون آمدهاند و تلاشهایى براى پاسخگویى به نیازهاى روزافزون همین جوامع هستند. بااینهمه، واقعیت جهانىشدن، گویاى فرایندى بسیار پیچیدهتر، لایههایى چنان تودرتو و پویاست که هیچیک از این گرایشها نمىتواند امکان درک مطلوب آنها را فراهم آورد و یافتن راهحلهاى مناسب را براى جامعه خود تسهیل کند.
جهانىشدن درحقیقت مجموعه بىپایانى از فرایندهاى چندسویه از اندیشهها، تصاویر، جابهجایى انسانها، کالاها، مهارتها و فناورىها، و انباشتى روزافزون از خطرات و تهدیدها و در همان حال فرصتها و امکانات تازه، تعرضها و یورشهاى ضدانسانى و همچنین همبستگىها و دغدغههاى انساندوستانه، تمامیتى تودرتو از تمایل به نابودى فرهنگهاى کوچک و غیرمرکزى و درعینحال ارادهاى قدرتمند به حفظ و نوزایى این فرهنگها، گرایشى گسترده به یکسانسازى فرهنگى و کالایى کردن آنها با هدف تولید انبوه و نیز ارادهاى توانا به ایجاد فرهنگها و خردهفرهنگهاى جدید و به وجود آوردن پتانسیلهاى بىشمار براى ایجاد کالاهاى هویتى و پررونق است. از همینرو باید دانست که بدون شناخت نسبتاً کامل این پدیده پیچیده که هرگز در تاریخ حیات انسانها پیشینهاى نداشته است و تناقضهاى مدرنیته را به نحوى باز هم پیچیدهتر در دوران پسامدرن تداوم مىبخشد و افزایش مىدهد، پیش از هر چیز باید به درک نسبتاً قابلقبولى از آن رسید و سپس تلاش کرد مورد به مورد و بنابر هر موقعیت خاص زمانى و مکانى، راهحلهایى پویا براى برخورد با آن و مدیریت آن به دست آورد.
«جهانى اندیشیدن و محلى فکر کردن» شعارى زیباست که عملىکردن آن به همان اندازه و به همان دلیل چندان دشوار است که مىتوان از آن بىنهایت تعبیر و تفسیر داشت. اما نباید تردید کرد که قدم نخست در این راه توهمزدایى از خود و دیگران است. نه پیوستن بىقید و شرط به این فرایند به خودىهخود چارهاى براى دردهاى ما به همراه مىآورد – کما اینکه اکثریت قریب به اتفاق کشورهاى جهان امروز در این فرایند شریک و با آن همراهاند، اما این امر چیزى از فقر و ناتوانى جهان توسعهنیافته و نابسامانىهاى خردکننده آن نکاسته است – و نه تمایل و اصرار بر زندگى جزیرهاى، گرهى را از گرههاى بىپایان ما مىگشاید – کما اینکه کشورهایى که در گذشته یا هماکنون توانستهاند به این موقعیت جزیرهاى، حتى به صورت نسبى، دستیابند به نسبتى مستقیم با انفراد و انزواى خودساخته خویش، درون آشفتگى و نابسامانى خطرناکى براى جامعه خود فرو رفتهاند.
یکى از عرصههایى که جهانىشدن در این معنا در سالهاى اخیر به بحث درباره آن دامن زده است، موضوع فرهنگهاى محلى و رابطه آنها با فرهنگ جهانى است. در این میان به عنوان نمونهاى گویا مىتوان به بحث فرهنگ مردمى اشاره کرد.
فرهنگ مردمى در بسیارى از موارد با مفهوم فرهنگ عامه (فلکلور) آمیختهشده و ابهامهایى ایجاد کرده است. برخى از فرهنگشناسان، درحالىکه فرهنگ عامه را با تأکید بر جنبه اصالت و ریشهدار بودن آن تحسین کردهاند و حتى آن را دستمایهاى لازم براى بازسازىهاى فرهنگى در ابعاد جدید آن دانستهاند، «فرهنگ مردمى» را گرایش و جریانى «مبتذل»، تحمیقکننده، و از خودبیگانهساز قلمداد مىکنند و آن را صرفاً ابزارى در دست سرمایهدارى جدید براى افزایش فروش نازلترین کالاهایش به گستردهترین مخاطبان دانستهاند.
از لحاظ تاریخى، مفهوم «فرهنگ مردمى» حاصل ثانویه مباحثى بوده است که در فاصله دو جنگ جهانى در محافل نزدیک به مارکسیسم اروپایى – مکتب فرانکفورت در آلمان و گرامشى در ایتالیا – درباره مفهوم «فرهنگ» مطرح بود و این مفهوم را داراى قدرت اثرگذارى بسیار بیشترى از آنچه مارکسیسم ابتدایى تصور مىکرد به حساب مىآورد و برخلاف آن بر اولویت فرهنگ بر اقتصاد قائل بود. این مباحث پس از جنگ جهانى دوم و در چارچوب مرکز مطالعات فرهنگى بیرمنگام در بریتانیا، گرایش جدیدى را به پژوهش بر مصرف فرهنگى و یا آنچه بعدها صنعت کالاهاى فرهنگى نامیده شد و همچنین بر سبک زندگى به وجود آورد که به ویژه به افزایش یافتن قدرت خرید اقشار کارگرى در جامعه صنعتى مىپرداخت. در نگاه این گروه «فرهنگ مردمى» در برابر «فرهنگ عالى» یعنى همان اشرافیت فرهنگى قرون هجدهم و نوزدهم اروپا قرار مىگرفت که اکثریت جامعه را از حوزه فرهنگى بیرون مىراند و اکثریت جمعیت جهان را نیز در حاشیه حوزه تمدن قلمداد مىکرد. درنتیجه این گرایش تمایل به آن داشت که با کلیدى دانستن مفهوم فرهنگ آن را مایه اصلى ایدئولوژیک جوامع جدید سرمایهدارى به حساب آورد و با کار فرهنگى بر اقشار گسترده مردم بتواند آنها را از زیر آنچه خود «سلطه ایدئولوژیک» سرمایهدارى مىدانست بیرون بکشد.
البته در رشد گرایش مطالعه بر مصارف فرهنگى این نکته را نیز نباید فراموش کرد که شکلگیرى دولتهاى رفاه اروپایى عملاً در دورهاى سىساله پس از جنگ جهانى دوم انجام گرفت و تعریف «رفاه» در این دوره بیش از هر چیز افزایش موقعیت مادى و مصارف قشر پایینى این جوامع و بزرگشدن طبقه متوسط – بر شاخص مصرفهاى مادى – در آنها بود. به اینترتیب گرایشهاى لیبرال بر این نکته پاى مىفشردند که افزایش پیوسته و بدون وقفه مصارف مادى، موتور رونق اقتصادى است و به همین دلیل باید هرچه بیشتر جامعه را به مصرف تشویق کرد تا چرخههاى تولیدى و کارى در آن رونق بگیرند و کارا شوند و درست برعکس گرایش چپ بر آن بود که باید مصرف را کنترل و به صورت متوازن در سطح هر جامعه و در سطح جهان توزیع کنند.
از دهه ۱۹۸۰ فرایند جهانىشدن با اتکا بر انقلاب اطلاعاتى توانست پراکنش عناصر چرخه تولید، توزیع، و مصرف را بر الگوهاى پسافوردیستى، مدیریت کند و این امکان را به وجود آورد که کالاهایى با ابعاد جهانى تولید شوند. چندین بخش بزرگ تولید کالاهاى انبوه صنعتى هدف گرفته شدند: غذا، پوشاک، رسانهها، سکس … که هر کدام شامل بلافصلترین و ضرورىترین نیازهاى انسانى مىشدند. بر این اساس فرایند گسترده کالایىشدن و تولید انبوه کالاهاى الگویى در هر یک از این شاخهها آغاز شد: غذاى سریع (مکدانلد)، شلوار لى، فیلمها و سریالهاى هالیوود، و موج گسترده پورنوگرافى و فحشا. تعریف «فرهنگ مردمى» در قالب کالاهاى تولید انبوه به این موارد نیز محدود نشد و شامل همه ابعاد دیگر در سبک زندگى انسانها نیز شد: زیبایى و آرایش بدن، الگوهاى مسکونى، الگوهاى کارى، الگوهاى گذران اوقات فراغت، شیوههاى حملونقل، آموزش، بهداشت، و … در نهایت، الگوى یک شهر جهانى و چند فرهنگى که در آن افراد در سراسر جهان به شیوههایى هرچه بیش از پیش شبیه به یکدیگر زندگى مىکنند، به الگویى مورد استناد براى تعریف کالاهاى جدید بدل شد. تثبیت این الگو که در چرخهاى رسانهاى به صورتى پیوسته تقویت مىشد، امروز خود به یکى از مشکلات اساسى کشورهاى در حال توسعه بدل شده است، زیرا مردم این کشورها هرچه بیشتر خوشبختى خود را در انطباق یافتن شکل زندگى خود با شکل مرجع مزبور مىبینند؛ درحالىکه این شکل مرجع به دلایل مختلف مادى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، و غیره اصولاً قابل پیاده شدن و تحققیافتن در کشور آنها نیست.
به هر سو نتیجه عملى این امر، پدید آمدن شکافهاى گوناگون در اغلب کشورهاى در حال توسعه است که گاه در قالب طبقاتى بروز مىکند، گاه در شکل شکافهاى بین نسلى یا بین جنسیتى و گاه نیز به صورت شکافهاى عقیدتى، سلیقهاى، و مربوط به سبکهاى زندگى. افزون بر این، درحالىکه اثر پراکنش اقتصادى، گرایش به ذرهاى شدن جوامع انسانى و درهم شکستن آنها به اتمهایى است که دیگر نمىتوان آنها را حتى به مثابه «فرد» یا «سوژه» تعریف کرد، گرایشى معکوس نیز به پدید آوردن تجمعهاى جدید در قالب بازتولید گروه از طریق مصرف فرهنگى، به وجود آمده است، به صورتى که هرچه بیش از پیش افراد با مصارف مادى خود ایجاد هویتهاى کوتاه یا درازمدت مىکنند. با اتکا به این حرکت است که مىتوان گرایشى را با عنوان مصارف هویتى و تولید کالاهاى هویتساز تعریف کرد که در صورت مدیریت صحیح، مىتواند چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ فرهنگى براى کشورهاى در حال توسعه راهگشا باشد.
در این میان تجربه جوامع گوناگون نشان داده است که مصرفگرایى به ویژه در قالب مصرف عناصر و کالاهاى فرهنگى مىتواند کار را به سرعت به بنبست کشاند و هزینههاى سنگین اجتماعى اقتصادى به همراه داشته باشد. اما درعین حال این نکته نیز روشن شده است که ضد مصرفگرایى و سیاستهاى ریاضتکشانه و انفرادگرایانه که در اغلب موارد در چارچوب مقاومت علیه امواج جهانىشدن اقتصادى بروز مىکنند، نمىتوانند راه به جایى ببرند و به زودى ناچار مىشوند در برابر نفوذ قدرتمند جذابیت مصرف سر تعظیم فرود آورند. بنابراین، هرچه بیشتر مفهوم مصرف پایدار شکل گرفت که معنى آن نوعى مصرفگرایى کنترل شده و با چشمانداز حفظ محیطزیست است.
این مفهوم امروز بیشترین اقبال را در میان طرفداران نظریه دگرجهانى شدن دارد و مبتنى بر راهحلهایى ابتکارى براى کاهش قدرتهاى تقلیلدهنده و یکسانسازىهاى فرهنگى با اهداف صرفاً اقتصادى به سود تنوع و غنىشدن هرچه بیشتر فرهنگى است که باید لزوماً از خلال تعریف کالاهاى جدید هویتساز انجام بگیرد.
روزنامه سرمایه، ش ۱ و ۷، ۵ و ۱۲ مرداد ۱۳۸۴.