جنبش دانشجویی: اسطوره یا واقعیت؟‌

 

در طول سال‌های اخیر شاید هیچ بحثی به اندازه «جنبش دانشجویی» در مطبوعات و کتاب‌ها و سایر رسانه‌های ایرانی بازتاب نداشته و چنین امواجی پی در پی از اظهار نظرها و چنین گفتمان‌هایی گوناگون را با منشاءهای فکری، سیاسی و اجتماعی متفاوت بر نیانگیخته باشد. همه درباره جنبش دانشجویان سخن می‌گویند و به نوعی گویی تمایل همگانی به استفاده از گونه‌ای اعتبار اسطوره‌ای در این میان به چشم می‌خورد: جوانی و چشم اندازهای آتی، علم و روشنفکری، تحرک و قابلیت‌های خطرپذیری و … از جمله خصوصیاتی هستند که درست و نادرست به این گروه رو به فزونی از جامعه ما که در این روند فزاینده از حرکتی جهانی به سمت «توده‌ای شدن» (Massification) دانش عالی تبعیت می‌کند، منتسب می‌شود و بر پایه همین خصوصیات دانشجویان و جنبش دانشجویی در قالب‌های شناختی–مفهومی آرمانی و رومانتیکی قرار داده می‌شوند که گاه با واقعیت روزمره آن‌ها تفاوت چشم‌گیر و تعیین کننده‌ای دارد. در این گفتار تلاش ما آن است که بیشتر با رویکردی تاریخی–فرهنگی و از نگاهی انسان‌شناسانه به موضوع بنگریم.

 

رومانتیسم انقلابی مه ۶۸

جنبش دانشجویی تاریخچه‌ای لااقل صد و پنجاه ساله دارد که از رشد و شکوفایی دانشگاه‌های اروپایی (با قدمت چند هزار ساله) و انطباق یافتن آن‌ها با شرایط جدید ناشی از انقلاب صنعتی و جهان مدرن در چارچوب‌های معنایی مفهومی و در قالب‌های سیاسی اجتماعی‌اش یعنی دولت ملی، انسان‌گرایی روشنگرانه، انقلاب سیاسی و دولت‌های ملی، فردگرایی و گسترش فزایندۀ دانش و نهادهای آموزشی، ریشه می‌گیرد. اما این جنبش در بازنمودهای نمادین خویش بالاترین حد از فرازش (Sublimation) آرمانشهرگرایانه خویش را در گروهی از تصاویر به وجود آورده است که باید آن‌ها را نقش‌هایی از یک رومانتیسم انقلابی به شمار آورد. این تصاویر از یک سو، نقش دانشجو را با نقش‌های دیگری چون روشنفکر، انقلابی، مبارز، شهروند و آزادی‌خواه پیوند می‌دهند و از سوی دیگر جنبش دانشجویی را با یک انقلاب جشن‌گونه که مدل تصویری نمادین خود را از انقلاب فرانسه و بازتاب آن در ادبیات و هنرهای تجسمی این کشور در قالب فضاها (باریکادها، سنگرهای خیابانی و حرکت‌های شورشی و تخریب کننده) و شخصیت‌ها (ماریان Marianne نماد زنانه انقلاب و گاوروش Gavroche نماد کودکانه و معصومانه انقلاب) یی می‌گیرد که باید آن‌ها را به نوعی سرنمونه‌ها (Archetypes) تعبیر کرد که بعدها بارها و بارها نه فقط در اشکال ادبی و هنری بلکه درواقعیت‌های بیرونی و انقلاب‌های حقیقی بازتولید شده‌اند.

تصویر جنبش انقلابی در این تمثال‌شناسی (Iconology) جشنی اورژی‌وار (Orgiac) را نشان می‌دهد که با تخریب بسیار همراه است و در آن نوعی دوگانگی و تقابل میان شور سر‌مستانه انقلابی: سنگرهای خیابانی، شعله‌های آتش و دود، ترکیب صداهای خشونت‌آمیز و سرودهای شادمان انقلابی و … در تضادی آشکار با روز پس از فروکشیدن جنبش، با خیابان‌ها و بناهای سوخته، اجساد پراکنده و متعفن، آدم‌های فرسوده، خسته و به خواب رفته، و انبوه زباله‌های و آشفتگی برجای مانده از جشن انقلابی قرار دارد. این همان تصویری است که در بازنمود مه ۶۸ بیش از هر چیز با آن برخورد می‌کنیم. در روزهای شورشی مه ۶۸ شعاری بر دیوارهای دانشگاه نانتر، جایی که حرکت دانشجویی از آنجا آغاز شده بود به چشم می‌خورد که در آن گفته می‌شد: «زیر ‌سنگ‌فرش‌ها، پلاژ» (Sous les pavés, la plage)، این شعار تصویری زیبا و شاعرانه از آزادی و رهایی از بندهای سرمایه‌داری ترسیم می‌کرد: سنگ فرش‌ها باید از آسفالت خیابان‌های پاریس کنده می‌شدند، با آن‌ها نمادهای قدرت سرمایه‌داری، بناهای باشکوه و کامیون‌های پلیس تخریب می‌شدند و آنگاه آزادی ساحل دریا، آزادی رهایی از کار و همه قید و بندهای زندگی ماشینی تحمیل شده در شهرها از راه می‌رسید. تصویر این آزادی و زندگی زیبا، البته در تضادی آشکار با تصاویر شهر تخریب شده و سوخته قرار می‌گرفت.

و البته این اسطوره دوگانه و متضاد بنابرآنکه بر کدام وجه آن تأکید بیشتری انجام شده و برجستگی بیشتری به آن داده می‌شد، سال‌های سال به وسیله گروه‌های انقلابی چپ‌گرا و رادیکال از یک سو و گروه‌های راست‌گرا و مرتجع و فاشسیت از سوی دیگر به کار رفته است، تا از یک سو بر «ضرورت اجتناب‌ناپذیر» تخریب انقلابی برای «زایش جهان نو» تأکید شود و از سوی دیگر بر «ضرورت تاریخی» بر قراری نظم و اقتدار نوین برای گریز از هاویه (Chaos) انقلابی. اسطوره سازی از هر دو جانب در رابطه با جنبش دانشجویی پیشینه‌ای طولانی در ادبیات و هنر اروپایی و سپس جهانی دارد. اما از این دو سو، طبعاً گروه نخست از آنجا که به آرمان‌ها و امیدهای بسیار بیشتری دامن می‌زد، بازنمودهایی با برجستگی بیشتر و با جهان‌شمولی‌های بیشتری به ارمغان آورده است.

جنبش دانشجویی به این ترتیب بر خطی از یک رادیکالیسم اجتماع‌گرا قرار گرفته است که ریشۀ آن در جامعه‌شناسی انقلابی و عمل‌گرای مارکس قرار داشت اما بسیار سریع‌تر از آنچه تصور می‌رفت در تجربه انقلاب‌های روس ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ به کار گرفته شد و لنینیسم همچون در سایر اشکال جنبش اجتماعی آن را به سود خود به حرکت درآورد و از محتوای صنفی و درون‌گرایش خالی کرد. در فاصلۀ دو جنگ جهانی نیز با فعال شدن مؤسسه مطالعات اجتماعی دانشگاه فرانکفورت و قرار گرفتن ماکس هورکهایمر (Max Horkheimer) در رأس آن، بنیان‌های نظری قدرتمندتری در چارچوب نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت برای این رومانتیسم انقلابی پایه‌ریزی شد که در آن واحد هم از فرهنگ‌گرایی انقلابی گرامشیسم تأثیر می‌پذیرفت و هم با اندکی فاصله از تعبیرهای نومارکسیسم فرانسوی و در رأس آن لویی آلتوسر.

در نهایت در دهه ۱۹۶۰، زمانی که جنبش دانشجویی می‌رفت تا به اوج این تصویر انقلابی نزدیک شود. هربرت مارکوزه با میراث کاملی از مکتب فرانکفورت ابایی از آن نداشت که دانشجویان انقلابی را به زعم خود در برابر کارگران بورژوا شده قرار دهد و آن‌ها را حاملان نوین انقلاب اجتماعی بنامد. از این زمان همه چیز در این رمانتیسم انقلابی سرعت گرفت: نظریه موتور کوچک (روشنفکران/دانشجویان) و موتور بزرگ (زحمتکشان) به مثابۀ یک نظریه پسالنینیستی در انقلاب اجتماعی در آن واحد در انقلاب چین و در بسیاری دیگر از انقلاب‌های مارکسیستی جهان سوم همچون کوبا، ویتنام، کامبوج و غیره به کار گرفته شد و به فجایعی که می‌دانیم انجامید. در این کشورها دانشجویان پیشین (مائو تسه تونگ، پول پوت، فیدل کاسترو و چه گوارا….) در رأس قدرت‌هایی قرار گرفتند که بعدها بدل به غول‌های دیکتاتور و هراسناک شدند و چهره‌ای غیرانسانی و هیولایی از مارکسیسم در عمل به وجود آوردند. در کنار این روند، جنبش دانشجویی در حرکاتی انقلابی اما غیر دولتی در کشورهای غربی (آمریکا و اروپا) به ویژه در چارچوب مبارزات ضد جنگ و در کشورهای جهان سوم (آمریکای جنوبی، آسیای جنوب شرقی و آفریقا) در قالب مبارزات ضد دیکتاتوری نیز ادامه یافت و گاه به خشونت‌های بسیار شدید و همان تصاویر رومانتیک منجر گردید و حتی یکی از اشکال حاد این جنبش در چارچوب تروریسم چپ در سال‌های دهه ۱۹۷۰ تا به جایی پیش رفت که اروپا را با بحرانی سیاسی روبرو کرد و آن را به سوی اقدامات امنیتی و پلیسی مبالغه‌آمیزی واداشت.

 

واقع‌گرایی جنبش دانشجویی

با این وصف نباید از جنبش دانشجویی صرفاً چنین رومانتیسم انقلابی‌گرا و در اغلب موارد خشونت آمیزی را به یاد داشت و به یاد آورد. جنبش دانشجویی در اکثر موارد و در واقعیت خود بیش از آنکه تن به این روندهای خشونت آمیز بدهد، خود قربانی خشونت بوده است. این جنبش را باز هم می‌توان در تاریخ آن دنبال کرد و به این ترتیب از جنبش دانشجویان آمریکا در دهه ۱۹۳۰ که عمدتاً اهداف مدنی و به خصوص ایجاد حقوق برای سیاه پوستان را هدف گرفته بود، تا جنبش‌های آزادیخواهانه دانشجویی در اروپای شرقی در دهۀ ۱۹۵۰ (مجارستان) و از آن‌ها تا سقوط کمونیسم در دهه ۱۹۸۰ (لهستان، روسیه، ….) و حتی پس از آن در کشورهایی چون اوکرائین، بیله‌روسی، صربستان و آلبانی در آنچه «انقلاب‌های رنگین» نام گرفت، در جنبش‌های ضد جنگ و حرکت موسوم به «ضد فرهنگ» که در واقع یک مقاومت فرهنگی گسترده در برابر مدل زیست یکدست و سرکوب‌گرانۀ آمریکایی بود و جنبش‌های دانشجویی با اهداف و مطالبات دانشجویی صنفی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، و سرانجام تا جنبش گسترده ضد جهانی شدن در دهه ۱۹۹۰ و تا امروز می‌توان این سیر را دنبال کرد.

در این جنبش‌ها برخلاف گروه نخست، ما با تصویری به غایت انسانی و ضد خشونت از جنبش دانشجویی سروکار داریم که در عین آنکه استناد به شعارها و مفاهیم انقلاب کلیدی فرانسه را به کنار نگذاشته و بر اصل جمهوریت، آزادی و برابری و همبستگی اجتماعی بیشترین تأکید را دارد، نظام آموزش عالی را به مثابۀ نظامی که در آن واحد دارای توانایی‌ها و پتانسیل‌های بسیار زیادی چه در بازتولید سیستم سلطه اجتماعی (به‌گونه‌ای که در نظریه پیر بوردیو با آن سروکار داریم) و چه در دگرگونی ریشه‌ای این سیستم، هدف می‌گیرد. نمی‌توان شک داشت که با توجه به روند تحولات کنونی در جهان نقش روشنفکران و دانش آموختگان به طور کلی و دانشجویان به مثابۀ بخشی اساسی و اصلی از کالبد نخست تمایل به افزایش یافتن کاملاً گویا و مشخصی دارد.

 

در حال حاضر روند موسوم به «توده‌ای شدن» آموزش عالی در سراسر جهان با سرعتی شگفت‌آور در حال فزونی گرفتن است. تنها در کشورهای صنعتی پیشرفته اروپایی در فاصله سالهای ۱۹۷۵ تا ۲۰۰۰، نرخ فارغ التحصیلان دانشگاهی از ۲۲% گروه سنی مربوطه به ۴۱% رسیده و تنها در فاصله سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ سهم صنایع متکی بر دانش در کل ارزش افزوده اقتصادی از ۵۱% به ۵۹% رسیده است. امروزه رقمی برابر با ۳۰۰ میلیارد دلار در سال در آموزش عالی سرمایه‌گذاری می‌شود و ۸۰ میلیون دانشجو و ۵/۳ میلیون استاد و کارمند دانشگاهی در این بخش مشغول به کار هستند. بنابراین می‌بینیم که چشم‌اندازهای روشنی، هرچند همراه با بحران‌های اجتناب‌ناپذیر ذاتی مدرنیته و پسامدرنیته، در این بخش جلوه‌گری می‌کنند و نقش دانشجویان به عنوان حاملان سنت علمی می‌تواند در سال‌های آتی بیش از پیش افزایش یابد.

با این وصف باید توجه داشت که این نقش تا اندازه زیادی ناشی از الزامات جدیدی است که فرایند عمومی جهانی شدن به وجود آورده است. معماری سیاسی-اقتصادی و اجتماعی جهان با سرعتی باورنکردنی در حال تغییر است. هرچند دولت‌های ملی هنوز باقی هستند، اما تجمع‌های بزرگ به صورت قطب‌های بزرگ اقتصادی–سیاسی نظامی آن‌ها را هر چه بیشتر به تبعیت از خود وا می‌دارند. آمریکا از یک سو، اتحادیه اروپا از سوی دیگر و قطب‌های رو به رشدی چون چین، هندوستان، روسیه و… از این جمله‌اند. در عین حال ما با گسترش شدید شبکه‌های جنایتکار، مافیایی و غیر‌قانونی که هر چه بیشتر تراکم‌ و پیوستگی می‌یابند روبروئیم که هر چه بیشتر با ساختارهای رسمی و نیمه رسمی در هم می‌آمیزند، سروکار داریم. و سرانجام نباید از یاد برد که انقلاب اطلاعاتی در همان حال که امکانات کنترل و سرکوب بیشماری را برای قدرت‌های بزرگ به وجود آورده است، امکانات بیشماری را نیز برای جامعه مدنی جهانی، برای سازمان‌های غیردولتی و اتحاد آن‌ها و حتی برای افراد ایجاد کرده است که امروز می‌توانند با ورود به شبکه به نوعی تأثیرگذاری دست زنند که تا پیش از ترویج فناوری اینترنت (۱۹۹۰) اصولاً قابل تصور نبود. این جهان جدید که مانوئل کاستلز (Manuel Castells) آن را جامعۀ شبکه اطلاعاتی نامیده و ژاک اتالی (Jacques Attali) متفکر فرانسوی به آن نام قارۀ ششم را داده است، جهانی است که مفاهیم زمان و مکان را به‌طور کامل زیر و رو کرده و بنابراین تمام مفاهیم دیگر از جمله مفاهیم مورد بحث ما یعنی دانشجو، جنبش دانشجویی و دموکراسی را نیز به همین دلیل به بازتعریف‌های پی در پی وا‌می‌دارد. دانشگاه‌های ما و دانشجویان ما در سراسر جهان تا چند دهۀ دیگر چنان با موقعیت کنونی خود متفاوت خواهند بود که اصولاً نمی‌توان هنوز تصور آن را نیز کرد. جهان حاصل از انقلاب اطلاعاتی بی‌شک به همان اندازه از جهان صنعتی متفاوت خواهد بود که جهان کشاورزی از جهان شکارچیان اولیه تفاوت یافت.

آنچه می‌توان در این میان به عنوان ما به ازای سیاسی موضوع پیش بینی و یا تصور کرد، ما را بدون شک به تأمل در مفهوم دموکراسی مشارکتی به مثابۀ بدیل و آلترناتیوی برای دموکراسی نمایندگی هدایت می‌کند. و آنچه بیش از هر چیز در جهان ما گویا و مثال دموکراسی مشارکتی است همین نهادها و سازمانهای غیر دولتی هستند که آن‌ها را می‌توان به مثابۀ تنها آلترناتیوهای ممکن در برابر دولت‌های ملی در آینده تصور کرد. بنابراین بدون هیچ شک و تردیدی هر اندازه در راه گسترش و تقویت این سازمان‌ها و متصل کردن آن‌ها به شبکه‌های ملی و فراملی بیشتر بکوشیم، موفقیت بیشتری در رسیدن به دموکراسی آینده خواهیم داشت. و البته مشکل کشورهای در حال توسعه از این لحاظ بیشتر است که آن‌ها چاره‌ای جز آن ندارند که فرایند ساختن دموکراسی مشارکتی را در خود با فرایند دیگری که گاه ممکن است با فرایند نخست متناقض و حتی آشتی‌ناپذیر بنماید یعنی فرایند تکمیل و تقویت نهاد دولت همراه کنند. حضور در جهان کنونی در چشم‌اندازی قابل تصور هنوز هم جز از خلال دولت‌های ملی امکان‌پذیر نیست بنابراین باید هر چه سریع‌تر از توهمی فاصله بگیریم که بر اساس الگوهای شکل‌گرفته در قالب دولت‌های توسعه یافته، مدل کنار رفتن دولت (از مدارهای اقتصادی اجتماعی کشور) را برای کشورهای در حال توسعه با همان روش و شکلی که حتی در کشورهای توسعه یافته نیز ایجاد بحران کرده است، پیشنهاد می‌کند،‌ .

 

موقعیت ما و نتیجه‌گیری

اندیشیدن دربارۀ جنبش دانشجویی در ایران، چه آن را در تاریخچه تقریباً ۵۰ ساله‌اش در نظر بگیریم و چه در تحولات شتاب یافته سه دهه اخیر که با قرار گرفتن آن در چارچوب یک انقلاب بزرگ اجتماعی همه مؤلفه‌ها و روندهایش شدت و پیچیدگی بیشتری یافته‌اند، به باور ما هر چه بیش از پیش ما را به سوی این واقعیت می‌کشاند که مدل‌های محلی و اندیشیدن‌های محلی، چنان چه نخواهند و یا نتوانند خود را با مدل‌ها و موقعیت‌های فرامحلی و در حقیقت جهانی، انطباق داده و به تألیف‌های ترکیبی بدیع برسند، جز ایجاد بن‌بست‌های فکری و جز اتلاف گسترده نیروهای انسانی و ثروت‌های مادی و معنوی ثمره‌ای نه در کوتاه‌مدت و نه در درازمدت نخواهند داشت. در جهان کنونی هیچ گونه زیست جزیره‌ای امکان پذیر نیست و مدل‌های مورد استناد و به کار گرفته ما در عمل در بیش از ۸۰% موراد مدل‌های رفرانس هستند، حتی در آنجا که این مدل‌ها اشکال تخریب شده و توسعه‌نایافته، سست و از کار افتاده به نظر می‌آیند: تروریسم، فقر و تنگدستی، بحران‌های اجتماعی–سیاسی، اشکال متفاوت دیکتاتوری و رژیم‌های سلطانی و دزدسالارانه همه اشکال مدرن هستند و چندان ربطی به سنت ندارند. بنابراین جنبش دانشجویی نیز نمی‌تواند معنایی خارج از چارچوب‌های عمومی خود که در سطح جهانی با آن‌ها سروکار داریم داشته باشد.

روند عمومی که در جنبش دانشجویی ایران در طول ۵ دهۀ گذشته مشاهده می‌شد، سیاسی شدن‌های شدید و نفوذ‌پذیری آشکار و در بسیاری موارد منفی این جنبش از حوزۀ سیاسی است که عموماً خود به مثابۀ عاملی در عدم رشد تفکر و قدرت تحلیل اجتماعی–سیاسی در نزد دانشجویان، حتی پس از فارغ التحصیلی بروز داده است و از این رو نمی‌توان آن را مثبت تلقی کرد. سیاسی شدن جنبش دانشجویی که به آن ظاهری بسیار رادیکال داده است، عملاً با نوعی محافظه‌کاری بسیار گسترده در حوزه‌های مستقیماً مربوط به خود دانشجویان (دانشگاه‌ها و مسائل آن‌ها) همراه بوده است که حرکتی متناقض و غیر قابل توجیه را نشان می‌دهد. در حالی که در تاریخچۀ جنبش‌های دانشجویی در جهان عمدتاً با همگرایی و تأثیر مثبت و متقابل رادیکالیسم سیاسی و رادیکالیسم صنفی در نزد دانشجویان روبرو بوده‌ایم. حاصل این امر ظاهراً فرو افتادن این جنبش در مدارهایی پی‌درپی از انفعال است که به مثابۀ یک عامل اجتماعی منفی می‌توان آثارکوتاه و درازمدت بسیار زیان بار در برداشته باشد.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که بهترین راه پیش پای چنبش دانشجویی، دامن زدن به نوعی نوزایی فکری درون خود است که در آن واحد و پیش از هر چیز هدف خود را نوسازی و به روز کردن محیط‌های آموزشی و رساندن آن‌ها به حدی قابل قبول در استانداردهای جهانی قرار دهد.  از همین راه، هدف استراتژیک دیگر جنبش دانشجویی می‌تواند کمک به روند عمومی رشد جامعه مدنی در ایران باشد که تا کنون ابعاد بسیار مثبتی داشته است. ساختن جامعه‌ای دموکراتیک تنها می‌تواند از خلال این حرکات مدنی به صورتی آرام انجام گیرد، به نحوی که نهادهای مدنی بتوانند به تدریج رشد کرده و به همراه خود فرایندهای اندیشه و عقلانیت را در جامعه درونی کنند. تصویر یک رومانتیسم انقلابی خشونت آمیز از جنبش دانشجویی، که آن را در قالب یک حرکت پرتنش، شتاب زده و معجزه‌آسا در تغییر اجتماعی باز می‌نمایاند، کوچه بن بستی است که با توهم‌زایی خود، بیش از آنکه به دگرگونی اجتماعی یاری رساند آن را از حرکت منطقی و سازمان‌یافته‌اش باز می‌دارد.

 

سخنرانی به مناسبت روز دانشجو گزارش وبگاه انسانشناسی و فرهنگ آذر ۱۳۸۴