جلال ستاری و تولدی دوباره

نهم مرداد ۱۴۰۰، جلال ستاری، استادی بزرگ و انسانی بی‌مانند، در گذشت. سال‌های سیاهی بودند: سیاه‌تر از امروز؛ وقتی حتی نمی‌توانستیم  یکدیگر را در آغوش بگیریم و برای از دست رفتن عزیزی، سر بر شانه یکدیگر بگذاریم و بر سر خاکش بگرییم. مدت‌ها بود که ستاری را ندیده بودم، اما می‌دانستم بیماری او را با خود می‌بُرد، و ما مبهوت و ناتوان، می‌نگریستیم و افسوس می‌خوردیم و دست روی دست می‌گذاشتیم. همسر بزرگوار ستاری، و دوست گرامی‌مان لاله تقیان، همچون پروانه‌ای به گرد او می‌گشت و تا به آخرین لحظه‌ نگذاشت استاد، معنای عشق و محبت یک عمر بی‌نظیر را فراموش کند.

چند سال بود که هر هفته‌، خانه زوج دوست داشتنی ستاری برای من، به آشیانه‌ای برای آرامش و غرق شدن در فرهنگی عمیق تبدیل شده بود.هر بار دکترستاری، برای من با سادگی و به پیرایه‌ترین شکل از زندگی‌اش، از عشق‌ها و نامهربانی‌هایی که تجربه کرده بود، از دوستان و استادانی که او را به جایگاهی ارزشمند رسانده بودند و از دشمنانی که بیهوده کوشیده بودند وی را از تلاش برای بالا رفتن از  کوره‌راه های سرسخت فرهنگ و آفرینش ادبی و علمی باز دارند، گفته بود. از کودکی و جوانی و کهنسالی‌اش؛ از پاریس و ژنو؛  از رشت و تهران؛ از ماجراهایی که در دانشگاه ، در وزارت فرهنگ و رادیو تلویزیون داشت و از  زمانی که بی‌دلیل در اوج شکوفایی فکری‌اش به کنار گذاشته شد زیرا زیبایی اندیشه والا و فرهنگ با زشتی ایدئولوژی تندخو، سازگار نبوده و نخواهند بود. اما  باز، از اینکه چطور این  بلاهت  مصیبت بار را بدل به فرصتی برای خویش کرد تا زایشی دوباره بیابد و در طول چهل سال، بیش از صد اثر ارزشمند در زمینه ادبیات کلاسیک و اسطوره‌شناسی و هنر به ویژه تئانر، به میراث فرهنگی ایران هدیه کند. و از بالاتر الگویی بی‌نظیر به همه دوستدارانش، و درسی  دندان‌شکن به همه آن‌ها که تصور می‌کردند و می‌کنند می‌توانند درخت فرهنگ و هنر و خرد و اندیشه را در این سرزمین بخشکانند، اما نمی‌دانند ریشه‌های این درخت آنقدر ژرف و گسترده هستند که اگر صدها سال نیز بدنه‌ و شاخ و برگ‌هایش در بادهای مسموم و زهرآلود بی‌خردی و تعصب بسوزند، باز هم دوباره سبز خواهد شد.

برای من، ستاری هرگز به دلیل دانش و فرهیختگی علمی‌اش نبود که اهمیت داشت، زیرا بسیاری آدم‌های با فرهنگ و دانشمند دیده‌ام؛ حتی پرکاری و آفرینندگی بی‌نظیرش نبود که شگفتی مرا بر می‌انگیخت، زیرا در این مورد نیز نمونه‌ها چه در فرهنگ خودمان و چه در سایر فرهنگ ها بسیارند. آنچه برای من بیشترین ارزش را داشت و دارد، آمیخته شدن آن صفات با انسانیت و سادگی و خودانگیختگی انسانی شخصیت ستاری بود. هرگز باور نداشتم و ندارم که انسان‌های بی عیب و نقصی وجود داشته باشند، بنابراین هرگز ادعای آن را ندارم که  ستاری انسانی بدون کاستی بود، خود نیز  حتی لحظه ای چنین نمی‌اندیشید و به شفافیت و روشنی تمام و دایم، نقص‌هایش را از کودکی تا کهنسالی بیان می‌کرد. اما آنچه بدون یک لحظه تردید درباره او می‌توانم بگویم آکندگی وجودش از عشق  به همه موجودات و به فرهنگ بود، عشقی که هرگز نظیرش را در هیچ کسی ندیدم. و امروز وقتی آن فرهنگ و خرد گسترده، آن فروتنی بی‌مانند، آن خودانگیختگی  مثال‌زدنی را در کنار طنز سرشاری که در سخن گفتن داشت و صمیمیتی که در دوستی و مهربانی در رفتارهایش، برغم تمام تندخویی‌های قابل درکش که نمی‌توانست در برابر  بلاهت و فرومایگی برخی از آدم‌ها داشت، پنهان کند، به این نتیجه می‌رسم که حقیقتا، شاید چندین و چند سال بگذرد و هرگز نتوانیم انسانی همچون او بیابیم. اما خوشحالم که در ثبت بخشی از زندگی او سهیم بودم‌. سهمی که تا زنده هستم  و پس از من و همراه با من  امروز و فردا و در سال‌های آتی‌، بسیاری نسل اندر نسل در حق او ادا خواهد شد. دوران غم و اندوه، دوران شادمانی و صدر‌نشینی فرومایگان روزی به پایان می‌رسد، ولی چه آن روز دور باشد و چه نزدیک، پا گذاشتن ستاری از جهان فانی به جهان باقی، برای او و برای همه ما، تولدی دوباره بوده و خواهد بود که به جای حسرت و غم خوردن، باید آن را مبارک بدانیم. زیرا جلال ستاری عمرش را تا حد آکندگی کامل  به پیش برد و حتی یک لحظه آرام نداشت و دست از کار نکشید. نبودش را هرگز نمی‌توانم  فراموش کنم. اما بودنش را بیشتر از همیشه امروز و هر روز در ذهن و رفتار و شخصیت خود و هزاران هزار تن از دوستان و علاقمندانش  می‌بینم. روح ما تا زمانی که باشیم  از ستاری و سخنان و نوشته‌هایش سیراب خواهد شد. و هر سال در هر زاد‌روز و هر سالگرد کوچ وی، فرصتی است که بر این زندگی پر‌بار انگشت بگذاریم و در فاصله این دو زمان نیز، از میراث  پایان‌ناپذیر او خود را سیراب کنیم. باشد که تولدهای بی‌پایان او را شاهد باشیم و میوه دادن اندیشه‌ها و روحیه انسانی و شرافتمندانه زندگی‌اش را در سرزمینی که به آن عشق می‌ورزید و در فرهنگی که چنان  پربارترش کرد.

 

ناصر فکوهی ۹ مرداد ۱۴۰۲