نزدیک به هفتاد سال پیش، زمانى که کارگران فرانسوى توانستند براى نخستینبار از حق مرخصى با حقوق برخوردار شوند و براى استفاده از آن به سوى کرانههاى دریاى شمال روانه شدند، هنوز در بسیارى از اذهان، بهرهمند شدن از اوقات فراغت و گردش و تفریح ساحلى، ویژه گروهى از اشراف بود. شهرهاى دریایى هنوز در ساختار و تسهیلات خود به هیچ رو آمادگى پذیرایى از این جمعیتهاى انبوه، کمتوقع و شادمان، اما پرسروصدا و آشفته، را نداشتند. و تصویر این «پابرهنگان زیر آفتاب» در نگاه بسیارى از نخبگانى که به عادت همیشگى، با لباسهاى زیبا و گرانبهاى خود به ساحلها مىآمدند، رقتبار و درعینحال نفرتانگیز بود. با این وصف، به زودى انحصارها شکسته شدند. اوقات فراغت به این ترتیب، در حرکت عمومى دموکراسى قرار گرفت تا از دایره تنگ مصرفکنندگان ویژه خود بیرون آید و تمامى افراد جامعه را در برگیرد و نتیجه آن بود که این بخش در طول بیش از نیمقرن، چنان رشد کرد که به بزرگترین بخش اقتصادى در ابتداى قرن بیست و یکم بدل شد.
مصرف فرهنگى به باور پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوى، یکى از مطمئنترین و گویاترین شاخصها براى بررسى موقعیتها و گروههاى اجتماعى، و خود از عوامل اصلى بازتولید این گروههاست. هر گروهى، تلاش مىکند با برخى از رفتارهاى فرهنگى و ازجمله با بروز برخى سلیقههاى هنرى و فرهنگى خاص، خود را از دیگران متمایز و به این ترتیب، حریم خود را با دیگران حفظ کند و بازتولید اجتماعى خویش را ممکن سازد. کتابخوانى، تنها در دورهاى متأخر از انحصار گروه کوچک و ممتازى از جامعه خارج شد. تا پیش از قرن نوزدهم و تعمیم یافتن مدارس و اجبارىشدن آموزش ابتدایى، که خود از دستاوردهاى دولتهاى ملى بود، کمتر کسى قدرت خواندن و نوشتن داشت و برخوردارى از این توانایى، به فرد نوعى «قدرت اجتماعى» و قابلیت اعمال نفوذ مىداد و او را در مقوله افراد «با فرهنگ» طبقهبندى مىکرد. خواندن، نوشتن، شناخت تاریخ، هنرها، و ادبیات اشکالى از مصرف فرهنگى اجتماعى بودند که به اشرافیت پیش از دولت ملى تشخص و تمایز مىبخشیدند.
با انقلاب صنعتى، بورژواهاى شهرى نیز، تلاش کردند راه آن اشرافیت را دنبال و براى با فرهنگ جلوه دادن خود، فرزندان خویش را روانه مدارس کنند و درهاى خانههاى باشکوه خود را – که آنها را نیز به تقلید از کاخهاى اشرافى اما در شهر – ساخته بودند به روى کتابخانهها و کتابها بگشایند. در همین راه، نسلى از نویسندگان نیز پیدا شدند که خوراک لازم براى این مصرف جدید فرهنگى را در قالب رمانها و دایرهالمعارفها فراهم کنند. پس از بورژواها نیز نوبت به اقشار متوسط و حتى کمدرآمد جامعه رسید که فرایند دموکراتیزاسیون فرهنگى را تکمیل کنند و به خوانندگان کتابها و حتى مصرفکنندگان سایر اشیا و اماکن فرهنگى – موزهها، گالرىها، نمایشگاهها، و سالنهاى نمایش – بدل شوند.
اما گسترش اشیاءِ فرهنگى و مصرف آنها، از سوى گروهى از اشراف همواره با دیده شک و تردید و با همان نگاه تحقیرآمیزى نگریسته مىشد که اشرافزادگانِ دهه ۳۰ بر «پابرهنگان» ساحلها مىانداختند. «ترویج» و عمومىشدن، مىتوانست از نظر آنها تمامى زیبایى و «اصالتى» را که در هنر و فرهنگ وجود دارد از میان ببرد و آن را از دست صاحبان بر حقش خارج کند و به چنگ گروهى از فرومایگان بیندازد و به این ترتیب، هرگونه ارزش و اعتبار را از این آثار حذف کند. اگر هر تازه سوادى میتوانست به سهولت آثار ادبى پرارزش را مطالعه کند، دیگر از هاله تقدس چنین آثارى چه باقى مىماند؟ در اینجا، با همان استدلالى روبهرو مىشدیم که روحانیون قرن پانزدهم علیه «دستگاه شیطانى» گوتنبرگ ارائه مىدادند: دستگاهى که کتاب؛ یعنى «کتاب مقدس»، را از چنگ کاتبان روحانى و مفسران کلیسایى آن خارج مىکرد و در اختیار هر نوسوادى قرار مىداد تا بىدغدغه خود به خواندن و تفسیر آن بپردازد و، بدون نیاز به کلیساییان، باخداى خویش خلوت کند.
در زمانى بسیار دورتر، افلاطونیان، دموکراسى و هرگونه اراده مردمى را تحقیر مىکردند، زیرا در آن سلطه اراده و غرایز «حیوانى» را مىدیدند و ترجیح مىدادند از انحصار فیلسوفان و نخبگان بر جهان اندیشه و حاکمیت سخن بگویند، درحالىکه در دورانى متأخر، گرایشهاى توتالیتر و پوپولیست با سنگرگرفتن در پشت «مردم» و «خلق» به جنگ هرگونه نخبهگرایى مىرفتند و بزرگترین دشمنان خود را روشنفکران و هر چیزى که رنگ و بویى از فردگرایى فکرى و تمایزجویى از تودهها داشت، مىدانستند. هم از اینرو بود که تجربه دموکراتیک دو قرن گذشته، پدیدآمدن دموکراسى و استقرار و قوام گرفتن آن، خود را بىشک و تردید به مثابه نتیجهاى از پشت سر گذاشتن پندارههاى نخبهگرایى و بازگذاشتن راه بر برخى از گرایشهاى عامهگرایانه دانست، هرچند این کار به گونهاى ارادى و به وسیله بخشى از خود روشنفکران انجام بگیرد.
در واقع چگونه مىتوانست انتظار داشت که شرایط رشد و شکوفایى فرهنگى جامعه صرفاً از خلال نخبهگرایىهاى فرهنگى و محافل کوچک و تنگ روشنفکرانه امکانپذیر شود. روشنفکران چگونه مىتوانستند در محیطى رشد کنند که جز خود آنها کسى و چیزى را در آن یاراى ورود و زیستن نبود؟
با این مقدمه، آیا مىتوان در جشن کتاب، در این شادمانى پر هیاهو و بىنظم و یورش «مردمى» به غرفهها، سالنها، و خیابانهاى نمایشگاه، نیز گونهاى از دموکراتیزاسیون کتاب و کتابخوانى را در جامعه ما مشاهده کرد؟ اگر چنین بود، جشن کتاب باید قاعدتاً شکلى از یک اورژى و گونهاى از واژگونى اجتماعى مىبود، جایى که افراد با کتابها و درون کتابها به شادى و بازى مىپرداختند، یک مراسم بالماسکه بزرگ که در آن همه چیز و همه کس به میل خود جست و خیز مىکرد و با افراطى که خاص جشنهاست به مصرف مىپرداخت: بغلهاى پر از کتاب و بازوهایى افتاده که خبر از ولع و اشتهاى سیرىناپذیر (اما ناپایدار) شرکتکنندگان در این جشن را مىداد. آدمها و باز هم آدمهایى که همهجا ایستاده، نشسته، خوابیده، خسته، و از پاافتاده بر بستههاى کتاب لم داده و سرخوش از به دست آوردن این کالاى معجزهآساى فرهنگى، این نشان اشرافیت و هوشمندى و ارزش اجتماعى، لذت سبکِ خالىشدن و ارضا کردن غریزهاى آرامشناپذیر به مصرف فرهنگ را تجربه مىکردند.
چنین تصاویرى در جشن کتاب ما [نمایشگاه کتاب) بسیار رایجاند، اما آیا مىتوان این تصاویر را واقعى و گویا و از همان جوهرى دانست که در جریان یک دموکراتیزاسیون حقیقى با آن برخورد مىکنیم؟ به عبارت دیگر، آیا اینجا با جشنى واقعى سروکار داریم؟ با یک اورژى واقعى و در خدمت بیرون ریختن غرایز سرکوفتخورده از سوى اشرافیتى که گویى مصرف فرهنگ را به خود اختصاص داده باشند؟ آیا ولعى واقعى براى پر کردن دستها و کیفها و همه چیز از این کالاهاى هوسانگیز وجود دارد؟ آیا در مستى خلسهآور این جشن، شرکتکنندگان آزمونى واقعى از یک واژگونى اجتماعى را تجربه مىکنند؟ پاسخ به تمامى این پرسشها چندان معلوم نیست. ابهام در اینجا، ابهامى ناشى از درهمریختگى همه ارزشها، همه شکلها، و همه معانى در جامعه ماست: اشرافیت روشنفکر ما کجاست؟ نخبهگرایان مردمگریز ما بر کدام بام بلند بر این مناظر مىنگرند؟ و عامهگرایان نخبهستیز ما کجاى این معرکه ایستادهاند؟
همه چیز برهم ریخته است، همه شکلها و مفاهیم با یکدیگر گرههایى ناگشودنى و معماآمیز خوردهاند، نشانهها به پریشانى و هذیانگویى افتادهاند: اینجا نه «پابرهنگانى» در کارند، نه «اشرافیتى»، و نه روندى از دموکراتیزاسیون و مصرف فرهنگى، اینجا شکلها، قالبها، و تصاویر حتى «توخالى» نیستند، بلکه محتواهایى بىارتباط با خود را حمل مىکنند، همانگونه که محتواها نیز اغلب در شکلهایى خارج از انتظار جاى گرفتهاند.
اگر دموکراتیزاسیونى فرهنگى در کار بود، به ناچار باید شاهد آن مىبودیم که خلاقیت گروهى ویژه به ظهور اشرافیتى بارور منجر مىشد که خود «طبقه متوسط» و گستردهاى از مصرفکنندگان فرهنگى را به بار مىآورد. در این حالت، چرخه تولید/ مصرف در ارتباطى عقلانى قرار مىگرفت که در آن، مصرف باید تولید را تغذیه مىکرد و اگر هم با از میان رفتن اشرافیت روبهرو مىشدیم، قاعدتاً «طبقهاى از فنسالاران» باید جایگزین آن مىشدند تا روند دموکراتیزاسیون بتواند بهگونهاى قابل درک و قابل مدیریت تداوم یابد. در شرایط پریشانگونهاى که ما آن را تجربه مىکنیم؛ یعنى در موقعیتى که تعداد عناوین کتابها پیوسته رو به افزایش و شمارگان آنها پیوسته رو به کاهش دارد، ظاهراً در حال پدید آوردن جامعهاى هستیم که در آن، اشرافیت فرهنگى پیش از آنکه زاده شود، مرده است؛ جامعهاى که در آن، همه «نویسنده»اند، اما هیچکس هرگز کتابى نمىخواند.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.
پست قبلی