– دیکتاتورها شوخی سرشان نمی شود!
میان رساله هانری برگسون «خنده» (۱۹۰۰) تا رُمان میلان کوندرا «شوخی» (۱۹۶۷) بیش از نیم قرن فاصله زمانی و دنیایی از اندیشه فاصله می اندازد. و این همان زمانی است که درست پیش از حوادث مه ۱۹۶۸ و زیر و رو شدن ِ رویکرد جهان به نهادها و روابط اجتماعی، خنده و شوخی، همچون بسیاری دیگر از پدیده ها به وسیله امر سیاسی به تصاحب در می آید. البته معنای این امر در آن نیست که شوخی پیشینهای سیاسی نداشته است، زیرا می دانیم که نمایشهای کمیک، در غرب، یا نمایش های روحوضی در کشور خود ما (شخصیت های دلقک و سیاه) بسیار سیاسی بوده و بار عاطفی شدیدی از این لحاظ داشته و کاه نیز بسیار تاثیرگزار. بحث بر سر تصاحب است و نه استفاده از شوخی و خنده. هم از این رو است که در رساله برگسون، چنین بر انسانی بودن، اندیشمند بودن، موقعیت ِ ناب ِ خنده به مثابه موقعیتی انسانی، تاکید می شود و در رُمان کوندرا بر اینکه چگونه یک شوخی، زندگی یک جوان را زیر و رو می کند. باز هم از این رو است که تحمل در برابر شوخی، طنز و حتی خنده، به نسبتی معکوس با توتالیتاریسم و قدرت یابی امر سیاسی بر سوژه فردی قرار دارد و جز در مواقع و موقعیت هایی جهنمی همچون کره شمالی امروز که خنده خود بخشی از یک نمایش تراژیک عمومی است که افراد بر صورت و روان خود درونیاش کردهاند، سر سازگاری با زور و استبداد ندارند.
اما، اگر خواسته باشم بیشتر در حوزه خود بمانم، می توانم به گروهی از مفاهیم تخصصی در انسان شناسی اشاره کنم که برای بسیاری از خوانندگان هرچند مفهوم را نشناسند، کاملا آشنا هستند. این مفاهیم را می توان دربرابر این پرسش ها قرار داد: در هر فرهنگ و جامعهای چه کسی با چه کسی در چه موقعیتی و درباره چه چیزهایی شوخی میکند؟ یا اینکه شرایط اجتماعی تولید و بازتولید خنده و شوخی چیستند؟ بیشک در اینجا باید فراتر از مفهوم برگسونی برویم . به روابط شوخی واری برسیم که برای نمونه در مفهوم «خویشاوندی شوخی وار» (Joking Relationship) نخستین بار به وسیله آلفرد رادکلیف براون (۱۸۸۱-۱۹۵۵) انسان شناس اجتماعی بریتانیایی، در مقاله معروفش در «مجله بین المللی مطالعات آفریقایی» در سال ۱۹۴۰ مطرح کرد. مطالعات رادکلیف براون در آفریقا که سپس به وسیله پژوهشهای گوناگون دیگری تایید شدند، نشان می دادند که در کشورهایی چون مالی، بورکینا فاسو، ماداگاسکار و… رسومی بسیار باستانی وجود دارند که براساس آنها، افراد قبایل مختلف، افراد مختلف یک خانواده به خصوص در رده دوم (پسریا دختر عموها و دایی ها و غیره) نه تنها به صورت گسترده با یکدیگر شوخی میکنند بلکه اغلب حتی بنا بر عرف ناچار به این کار هستند. این شوخیها که بر اساس مضامین اغلب مشخصی انجام می گیرند، با آنچه برگسون منشاء خنده می داند( مکانیکی شدن یک موقعیت بیولوژیک در یک تفسیرزبانشناختی انسانی) متفاوت هستند و بسیار به شوخیهایی شباهت دارند که هنوز در جوامع انسانی وجود دارند و کلیشههای قدیمی را مبنای شوخی قرار میدهند. یعنی شوخیهای مضمونی هستند که گاه شامل یک گروه کوچک و گاه شامل یک گروه بسیار بزرگ انسانی میشوند. هنوز در اروپا، آلمانی ها به نظم بیش از اندازه، فرانسویها و ایتالیاییها به شلختگی بیش از اندازه ، انگلیسیها به کهنه پرستی و اسکاتلندیها به حساست شهرت دارند که روشن است هیچ کدام این کلیشهها، پایه و اساسی واقعی به معنای گسترش مطلق این صفات ندارند. آنچه رادکلیف براون و پس از او تا امروز انسان شناسان دیگر در پی نشان دادنش بوده اند، این است که روابط شوخی وار به خصوص میان گروه هایی که به اندازه کافی با یکدیگر نزدیک هستند که لزوما به طرف دشمنی آشکار با هم نروند، اما به اندازه کافی از یکدیگر تمایز دارند که لازم باشد روابطشان با یکدیگر صمیمیتر و گرم تر شود، در جوامع انسان روابط شوخی وار را ایجاد کرده اند که در هر فرهنگی با هر فرهنگ دیگر متفاوت است؛ اما همواره بسیار پیچیدهاند. این یکی از تزهای اساسی برگسون در «خنده» است که شوخی و خنده مستقیما «هوشمندی» انسان را هدف می گیرند و نه عواطف او را، به همین جهت تا فرهنگی را دقیق و عمیق درک نکنیم، نمی توانیم متوجه شوخی هایش بشویم و واقعا به همان اندازه از آنها لذت ببریم که فردی از همان فرهنگ.
اما شوخی و خنده روی دیگر و منفیای هم دارد و آن زمانی است که دو فرد، دو گروه، کوچک یا بزرگ به صورت دائم یا موقت، دارای پتانسیلی از خصومت و دشمنی و تنش با یکدیگر هستند در این حالت، شوخی کردن نه فقط ممکن است کمکی به آب شدن یخ ها میان آنها نکند بلکه قادر است روابط خصوصمت آمیز بالقوه را به روابطی بالفعل تبدیل کند. یعنی میان آنها درگیری ایجاد کند. در اینجا شوخی به مثابه «توهین» و «تحقیر» درک میشود. و هر طرف احساس میکند که طرف مقابل تمایل به ضربه زدن به او را دارد یا در شوخی نوعی «خشونت نمادین» میبیند که البته گاه به سهولت میتواند به یک خشونت واقعی و فیزیکی منجر شود. از اینرو شاید بتوان گفت شوخی دستکم از این لحاظ مثل یک تیغ دولبه است، یعنی هم میتواند به نزدیکی میان افراد کمک کند و هم به دور شدن آنها از یکدیگر. این نکتهای بوده است که نظامهای فرهنگی، دینی و عرفی از هزاران سال پیش به آن رسیده و در شیوه های آداب و رسوم خود وارد کرده و قواعدی گاه سختگیرانه هم وضع کردهاند. از این روست که گفتن آنکه شوخی رسم و رسومی دارد و آداب و عرفی که نداستن آنها می تواند به فاجعه منجر شود کاملا درست است. در حقیقت خنده دار نبودن شوخی، یک امر هوشمندانه است، زیرا رویداد خنده دار صرفا در موقعیت هوشمندی ِ خاص یک فرهنگ، خنده دار است، مگر در مواردی استثنایی ( نظام های عصبی – کالبدی جهانشمول که استاد آنها چارلی چاپلین بود)، امری به خودی خود مسالهساز نیست. و در نهایت ممکن است اعتبار اجتماعی یک فرد را که یک «شوخی بیجا » میکند را از میان ببرد یا کاهش دهد، اما شوخی کردن در قالب شوخیهای فعال ، آنچه ما به اصطلاح به آن «جوک گفتن» میگوییم، میتواند بسیار بیشتر از این پیشرفته و به تنشهای اجتماعی، کژفهمیها و حتی خشونتهای فیزیکی منجر شود. به عبارت دیگر مرز میان توهین و تحقیر از یک سو و شوخی و طنز از سوی دیگر بسیار ظریف است و بسیار خطرناک. رژیمهای سیاسی در قرن بیستم تلاش کردهاند که این مرز را در اختیار خود بگیرند و به صورتهای مختلفی نیز این کار را کردهاند اما کمتر موفق بودهاند و شاید بتوانیم بگوییم تقریبا کاملا غیرموفق بودهاند.
اگر اندکی درباره ناسازگاری امرسیاسی (نظم/ خشونت/ جدی بودن) و امر شوخ (بی نظمی/ آزادی/ مهربانی و صمیمیت) بیاندیشیم میبینیم که ذات شوخی در جهتی کاملا همساز و هماهنگ با طبیعت حرکت میکند در حالی که ذات جدی بودن در جهتی کاملا ضد طبیعت، به همین جهت رژیمهای سیاسی به ویژه دیکتاتوریها تحمل شوخی را ندارند و در برابر آن واکنشهای پارانویایی از خود نشان میدهند و تلاش میکنند این امر را به مجموعه مردمان زیر دستور خود نیز منتقل کنند. چهره عبوس و جدی دولت های کمونیستی شرق اروپا که نمونهای درخشان از آن را در فیلم «زندگی دیگران» (Das Leben der Anderen) (2006) اثر فلوریان دونرسمارک می بینیم از همین جا ناشی میشود.
اما بُعد دیگری نیز در دیالکتیک شوخی/جدی هست که برای ما به مثابه پهنه و کشوری چند فرهنگی بسیار حائز اهمیت است و به همین دلیل نیز بارها و بارها مورد توجه و بحث و مناقشه قرار گرفته و اینجا شاید فرصتی باشد درباره آن سخن بگوییم. اینکه ما در پهنهای چند فرهنگی زندگی میکنیم از یکسو به باور ما باید ما را به سوی روابطی از جنس «خویشاوندی شوخیوار» ببرد تا بتوانیم با یکدیگر صمیمی تر باشیم و همچون غریبهها با یکدیگر رفتار نکنیم، یعنی در عین حال که هر کدام از ما هویت خودمان را به رسمیت میشناسیم، آن را دوست داریم و دوست داریم دیگران نیز به آن احترام بگذارند، همین رفتار را نیز با هویت دیگران داشته باشیم، حال چه این هویتی مربوط به سبک زندگی باشد، چه طبقه اجتماعی، چه مربوط به میزان سرمایههای فرهنگی یک فرد باشد، چه مربوط به سطح و موقعیت ثروتش و از همه مهم تر هویتهای محلی / قومی هستند که در کشور ما به صورت گستردهای وجود دارند. به همین دلیل است که من هرگز نپذیرفتهام که شوخیهای بینقومی را باید لزوما و همهجا در رده «توهین» قرار داد. هر چند به شدت معتقدم زمان این گونه شوخیها ، همچون زمان شوخیهای جنسیتی از میان سه نوع شوخی رایج در میان ایرانیان (در کنار شوخیهای سیاسی) به سر آمده است، زیرا ما به نوعی بلوغ رسیده ایم که می توانیم روابط صمیمی خود را فراتر از نظامهای شوخی وار مدیریت و تنظیم کنیم و بدون از دست دادن صمیمیت با مرزهای میان توهین و خویشاوندی شوخی وار بازی نکنیم.
اما چرا معتقدیم که بر خلاف شوخیهای قومی و جنسیتی، شوخیهای سیاسی / اجتماعی هنوز و شاید برای همیشه برای ما لازم هستند. زیرا، این گونه شوخیها، دروازههایی گشوده به سوی آزادی هستند که نظم اجتماعی در برخی از پهنهها تلاش دارد آنها را در قالبهای توتالیتاریستی ببندد. این در حالی است از نظام های باستانی تا امروز این گونه از شوخی نوعی راه خروج و تخلیه خشمها و هیجان های اجتماعی و سیاسی به حساب میآمده اند که در حوزههای آفرینش و خلاقیت هنری به زایش نمایش و هنرهای دیگر انجامیدهاند و چارچوبهای سخت و بیرحم زور را با فرایندهای نرم و انعطافآمیز ِ طنز به آرامش رساندهاند. اینکه ما مدتها است با بالا گرفتن تنشهای سیاسی نتوانسته ایم و یا کمتر توانستهایم به این گونه شوخیها امکان دهیم و قابلیت خود را در خوانش طنزآمیز حوادث، برخورد طنزآمیز و با شوخی با یکدیگر از دست دادهایم به نظر من نوعی آسیب اجتماعی است که شاید تنها هنر، از جنس هنری واقعی و نه از جنس لودگیهایی که امروز بسیاردر فیلمفارسیهای جدید با عنون «کمدی» و «شادی» به ما عرضه می شود، بتوانند به ما بازگردانند.
توانایی شوخی کردن، توانایی به خنداندن و خندیدن، در نهایت انسانی ترین جنبه انسان است که از او موجودی می سازد که همواره می تواند به رغم فاصله زیاد و هولناکی که با طبیعت گرفته است، به طبیعت بازگرداندش و شوخی انسانی را به گونه ای شوخی از میان میلیون ها گونه شوخی و عجایب طبیعت تبدیل کند که در سطح زبان و کالبد ما به کنش و اندیشه تبدیل و سپس با همین ابزارها به تفسیر می رسد.
این مطلب نخستین بار در مجله کرگدن شماره ۵۱ خرداد ۱۳۹۶ منتشر شده است