جامعه‌شناسان، بحران و مجازات اعدام

از زمانی که بیش از صد سال پیش، امیل دورکیم و حتی پیش از او، اوگوست کنت، علمی را که بعدها «جامعه‌شناسی» نام گرفت ولی در ابتدا «فیزیک اجتماعی» نامیده می‌شد، بنیان گذاشتند و تا امروز، این بحثی بنیادین و هستی‌شناختی برای همه متخصصان علوم اجتماعی بوده است که: اگر چنین علمی در خدمت جامعه خود نباشد، اگر نسبت به دردها و مشکلات و آسیب‌های آن دغدغه نداشته باشد، هیچ فایده‌ای در برنداشته و از میان خواهد رفت. در این راه و تا امروز، جامعه‌شناسان در این راه هزینه‌های زیادی داده‌اند. کمترین این هزینه‌ها، رودررو شدن با افراط و تفریط ها بوده است: اینکه گروهی دائماً آنها را متهم به «سکوت» و «کم‌کاری» و عدم دفاع از جامعه می‌کنند، و سخت‌ترین آنها، زمانی که برعکس، بیماران مورد مطالعه ایشان، یعنی سیستم‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به جای آنکه از تشخیص و توصیه‌های درمانی آنها استفاده کنند، تصور می‌کنند که مشکل جامعه، در بیان این دردها است و باید صداهای انتقادی را خاموش و سانسور را به حداکثر برسانند. اما از آن دوران تا امروز روی یک موضوع اجماع نسبی بوده است: وظیفه جامعه‌شناس نه دخالت مستقیم به عنوان فعال سیاسی در مسائل اجتماعی است (هر‌چند می‎تواند شخصاً فعال سیاسی باشد و فعالیت سیاسی هم بکند) و نه توجیه مسائل و مشکلات و دردهای اجتماعی به سود این و آن قدرت و برای این و آن جناح و گروه توانمند مالی یا سیاسی است. وظیفه جامعه‌شناس بیش و پیش از هرچیز، بیان واقعیت‌های اجتماعی از طریق مطالعۀ گذشته و حال جامعه خویش و مقایسۀ آن با سایر است، تا مشکلاتی را که در همه جوامع ناگزیر هستند بشناسد، تحلیل کند و بهترین راه حل‌هایی را که به نظرش می‌رسد، ارائه دهد.

بنابراین، وظیفۀ ما نیز نه شعار دادن و طرفداری از این و آن گروه و شخصیت یا قدرت سیاسی، یا برعکس طرفداری از این و آن گروه مخالف است، و نه دخالت با رویکردی سیاسی در پرونده‌های هنوز باز در قوه قضاییه یا سایر نهادهای کشور است. این اصلی است که مایلم در این مبحث برآن پایدار بمانم. این امر، البته لزوماً مورد توافق همه جامعه شناسان نیست، زیرا در هر دو مورد هم گروهی وجود دارند که معتقدند ما باید به جامعه مثل فیزیکدانان و ریاضی‌دانان بنگریم و مرزهای تحلیلی و علمی دانشگاهی و گفتمان درون آن را ترک نکنیم. و گروهی نیز هستند که درست برعکس، معتقدند، وقتی جامعه‌ای آسیب می‌بیند و فشار بر مردم زیاد می‌شود و یا اتفاقات خاصی می‌افتند، جامعه‌شناس باید کار علمی خود را رها کرده و روانه «میدان عمل» شود. ما قصد مناقشه نظری با هیچ یک از این دو گروه را نداریم و البته آنها نیز می‌توانند نظرات خود را به بیان در آورند و استدلالات خود را ارائه دهند.
فکر می‌کنم اینکه امروز جهان‌، و به ویژه منطقه و کشور ما با بحران‌های متفاوت و بسیار حادی روبرو هستند، مورد تردید هیچ کسی نباشد: بنا بر آمار سازمان بهداشت جهانی در طول حدود هفت ماه از آغاز احتمالی این اپیدمی در ووهان چین، در حال حاضر (اواخر تیرماه ۱۳۹۹) حدود ۱۴میلیون نفر در ۲۱۶ کشور جهان به ویروس کرونا مبتلا شده‌اند و بیش از نیم میلیون نفر به دلیل این بیماری جان باخته‌اند و هزاران هزار خانواده را سوگوار کرده‌اند. احتمالاً تا مهار شدن این بیماری نیز میلیون‌ها نفر به این ارقام اضافه خواهد شد. جهان و منطقه ما، در این میان و این مدت، افزون بر بیماری، درگیر تنش‌های سیاسی و اجتماعی بوده است که با رویدادهای دو دهه اخیر به شدت افزایش یافتند و خود به موقعیت‌های شکننده اقتصادی و چرخه‌های فقر و آسیب اجتماعی، تقریباً در همه جای جهان دامن زده‌اند. از این رو، هر کسی کمترین اطلاعی از علوم اجتماعی و تاریخ دویست ساله اخیر داشته باشد، می‌داند وقتی با چنین سطح گسترده‌ای از آسیب‌های اجتماعی روبرو هستیم (و تازه چیزی از آسیب‌های زیست‌محیطی که به آنها دامن می‌زنند، نمی‌گوییم) اگر انتظار شورش و ناآرامی و تنش و جنگ و انقلاب‌ها و تغییرات سخت و خشونت آمیز را نداشته باشد، واقعاً باید در دانش خود شک کند. بنابراین وقتی در یکی از حادترین نقاط این جهان بحران‌زده زندگی می‌کنیم، یعنی در منطقه‌ای مثل خاور‌میانه باز هم باید در انتظار وقایع سخت‌تری باشیم. اینجا منطقه‌ای است با بیش از هفتاد سال بحران سیاسی؛ منطقه‌ای با بیش از پنجاه سال تنش نظامی و جنگ بی‌وقفه‌، کودتاها، انقلاب‎ها، اشغال‌های نظامی، دیکتاتوری‌ها، کشتارهای گسترده مردم غیر نظامی، از درون و بیرون، لشکرکشی‌ها، تنش‌ها و بی‌ثباتی‌ها و نا‌آرامی‌های مدنی و حاد سیاسی و اجتماعی؛ اینجا منطقه‌ای است که رقابت قدرت‌های بزرگ بر سر منابع انرژی و کنترل جهان بخش‌های بزرگی از آن را به خرابه بدل کرده‌اند؛ اینجا منطقه‌ای است که به دلایل ژئوپلیتیک و موقعیت‌های شکننده فرهنگی و جماعتی و قومی و سبک زندگی‌های بسیار متفاوت مردمانش، مثل یک انبار باروت است و این نکته‌ای است که همه سودجویان عالم و دشمنان ما می‌دانند و دائماً در پی سوء استفاده از آن هستند. پس اگر از آسیب اجتماعی و مشکلات سیاسی و واکنش‌های اعتراض‌آمیز صحبت می‌کنیم، هرگز فراموش نکنیم که اینجا نه سوئد و دانمارک و فرانسه و بریتانیا و استرالیا و نیوزیلاند، یا حتی تایلند و اندونزی، بلکه قلب و هسته سخت تنش‌های بحران جهانی است.

حال پرسش منطقی یک جامعه‌شناس که البته متخصصان دیگر علوم انسانی نظیر متخصصان سیاسی و تاریخ و جغرافیا و غیره نیز می‌توانند به او بپیوندد این است که به چه چیزی در این پهنه پرخطر که هر آن می‌تواند انفجاری در آن اتفاق بیافتد احتیاج داریم؟ فکر می‌کنم پاسخ یک صدای همه آنها این باشد: استقلال، ثبات، امنیت، صلح و عدالت و برابری و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی، دور ماندن از فساد تا حداکثر ممکن و کنترل شدید مسائل دیگر اجتماعی از این دست. سر سوزنی نمی‌توان شک کرد که بدون این شرایط با هیچ تغییر سیاسی و کوچک یا بزرگ؛ با هیچ انقلاب یا اصلاحی کوچک یا بزرگ، بتوان اوضاع بهتری را در آینده‌ای نزدیک یا دور، در این منطقه تجربه کرد.

اما مشکل زمانی ظاهر می‌شود که ما این شرایط مختلف را در برابر یکدیگر قرار می‌دهیم و می‌خواهیم یک یا چند موقعیت را به سود دیگران حذف و جا به جا و کم و زیاد کنیم. اینجاست که اگر درک درستی داشته باشیم و به تاریخ صد سالۀ خودمان و به خصوص به تاریخ جهان نگاه کنیم، می‌بینیم که هر‌گاه دولت یا هر‌گروهی از قدرت یا از مخالفان قدرت خواسته است یکی از این شرایط را به سود دیگری کنار بگذارد و دست به یک طبقه‌بندی دلبخواهانه بزند، و یا از آن بدتر برای «تسریع» رسیدن به آنها، از خشونت به مثابه «امری ناگزیر» استفاده کند، وضعیت بدتر شده و بحران شدت گرفته و مثل یک دور باطل، باز به نقطۀ اول بازگشته‌ایم. دست‌کم در کشور ما این نقطه آغاز را می‌توان مشروطه و مطالبات مردمی به حق آن دانست.
در این شرایط اینکه بدانیم چه کاری درست است یا نادرست، موضوعی سهل و ممتنع است. زیرا از یک سو، این کاری بسیار سخت است زیرا کوچکترین مسأله‌ای در کشور و مشکلات آن به اندازه‌ای ابعاد مختلف دارد، به حدی کنشگران گوناگون در آن شرکت دارند، به اندازه‌ای عوامل در آن دخیلند که برای حل آن به سالها کار کارشناسی نیاز است؛ اما در همان حال سهل است، زیرا می‌توان چند شاخص و حتی، به نظر من یک شاخص را مطرح کرد که دائم قادر است راه درست و راه نادرست را به ما نشان دهد: این شاخص میزان تأثیری است که یک عمل، یک تصمیم، یک رفتار بر آرامش اجتماعی به طور میانگین دارد. کار و تصمیمی بسیار درست است که سبب آرامش و خاموش شدن عطش انتقام و خشونت شود. حال در این شرایط بینیم که تصمیمی، مثل حکم اعدام جوانان را، که چنین موجی از اعتراض‌های سراسری بر می‌انگیزد، می‌توانیم تصمیمی درست بنامیم؟ و یا باید در آن تجدید نظر کرد؟
بنا بر آنچه اعلام شده است، این سه جوان ظاهراً در ناآرامی‌های سال گذشته شرکت داشته و مجرم شناخته شده‌اند. بحث ما در اینجا یک بحث حقوقی نیست که مجازات را با جرم مقایسه کنیم و یا اصولاً تأثیرگذاری این گونه مجازات‌های سخت را در جامعه بررسی کنیم، به این موضوع در مقالات دیگر پرداخته‌‌ایم. اما بحثی که اینجا مطرح می‌شود این است که، مهم‌تر از خود جرم، تأثیری است که تصمیم مبتنی بر سخت‌گیری و نشان دادن «قدرت» و «مجازات» سنگین، بر کل جامعه دارد. ما کشوری هستیم که در آن حتی افرادی که فرزندانشان به دست کسی کشته می‌شوند، دعوت به رحمت و عفو می‌شوند و اغلب متهم را می‌بخشند تا قصاص نشود. حال در این شرایط وقتی از جرایمی صحبت می‌شود که حتی مستقیم نه به قتل و کشتار کسی منجر شده، صدور این احکام، در این شرایط سختی که مردم زیر بدترین فشارهای بیماری و فقر ناشی از آن و دل‌نگران روزهای سختی هستند که احتمالاً در راهند، تا چه حد ممکن است از شورش‌های جدید جلوگیری کند؟ شورش‌هایی که به شدت فشار را بر اقتصاد کشور افزایش داده و جنگ اقتصادی علیه آن را تقویت می‌کند و در نتیجه هر روز فشار را بر مردم افزایش خواهد داد. تصمیم‌گیرندگان واقعاً انتظار چه واکنش‌هایی را از جانب مردم دارند؟ آیا تصور می‌کنند که با اعدام سه جوان، آتش گرسنگی و مشکلات اجتماعی خاموش می‌شود؟ در کجای دنیا چنین شده که اینجا بشود؟ همه شاهد بودیم که در نا آرامی‌های زمستان گذشته بیش از ۲۰۰ نفر به اذعان مسئولان در سراسر کشور کشته شدند، آیا این امر سبب شد که ضمانتی برای عدم تکرار شورش‌ها ایجاد شود یا درست برعکس، سبب شد که خطر شورش‌های بعدی که عمیق‌تر و غیر قابل کنترل خواهند بود افرایش یابد؟ اگر پاسخ اعتراض‌ها با سخت گیری‌ها و مجازات‌های سنگین موثر بود، چرا آن سخت‌گیری‌ها نتوانستند از شورش‌های بعدی جلوگیری کنند؟ و از همه بدتر چرا مسئولان فکر می‌کنند وقتی در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان با دستگاه‌هایی که خود در راس قدرت جهانی هستند، هر روز، شاهد شورش‌های اجتماعی هستیم و همه متخصصان معتقدند به دلیل ضربه اقتصادی کرونا این شورش‌ها در یکی دو سال آینده هر روز بیشتر و بیشتر می‌شوند، و چشم‌اندازی هم برای بهتر شدن وضعیت کشور از لحاظ اقتصادی به دلیل ابهام در چشم‌اندازهای دیپلماتیک نیست، ما از این شورش‌ها در امان خواهیم بود؟
من به عنوان یک جامعه‌شناس شهری می‌توانم به‌روشنی و صراحت بگویم که شورش‌های شهری فرودستان در چند سال آینده در صورت عدم دخالت اقتصادی گسترده دولت‌ها برای کاهش نابرابری و تأمین نیازهای مردم در همه جای دنیا هر روز بیشتر و خشونت در آنها روز به روز افرایش خواهد یافت. توهم اینکه با اعمال خشونت، با صدرو احکام سنگین و از همه بدتر، با واداشتن به سکوت کسانی که از سر دلسوزی تلاش می‌کنند مسائل اجتماعی را تجزیه و تحلیل کنند، مثل جامعه‌شناسان و روزنامه‌نگاران، این شورش‌ها کاهش خواهند یافت، بدترین توهمی است که می‌توان تصور کرد. برعکس به دلیل شهری شدن تقریباً صد درصدی بافت‌های زیستگاهی در ایران و به دلیل سیاست‌های بی‌رویه نولیبرالی در اقتصاد و پولی و کالایی کردن همه نیازهای مردم و اشرافی‌گری و افزایش باور‌نکردنی فاصله طبقاتی و کاهش اعتماد اجتماعی و تشدید دو قطبی شدن جامعه – به دلیل آنکه یک گروه در جامعه تصور می‌کنند در اکثریت هستند و بنابراین باید گروه دیگر را به هر قیمتی وادار به تبعیت از سبک زندگی و سلایق خود بکنند – اگر اقدامی اساسی و فکر شده و برنامه‌ریزی برای گسترش معنا‌دار و کاملاً محسوس آزادی‌ها، برابری‌های اجتماعی و سیاسی و برابری و تأمین رفاه اقتصادی مردم نشود‌، ممکن است در ماه‌ها یا سال‌های آینده با شورش‌های همزمان در صدها شهر در آن واحد روبرو شویم که نه مطالبات روشنی خواهند داشت و نه سازمانی مشخص و این ممکن است آرزوی بسیاری از کسانی باشد که چون از دور دستی بر آتش دارند، از هیچ چیز هراسی نداشته باشند، اما همه کسانی که در این کشور زندگی می‌کنند و متوجه ظرفیت‌های بسیار محدود و فشارهای درونی و بیرونی بر آن هستند، می‌دانند که از درون این ناآرامی‌ها و پاسخ‌های سخت و سنگین و مجازات‌های این چنینی، هیچ چیز جز خرابی و مصیبت بیرون نخواهد آمد و بازهم شاید ما را سال‌ها به عقب باز گرداند.
نکته آخر که تصمیم گیرندگان نهایی باید توجه کنند این است که اگر بدترین دشمنان ایران و جنایتکارترین و نامتعادل‌ترین شخصیت‌های سیاسی جهان یعنی بنیامین ناتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل و دانالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا به هشتگ اعدام نکنیم پیوسته‌‌اند، برای «انسان دوستی» نیست. از روز روشن‌تر است که آنها به این دلیل از این خواسته‌های به حق مردم حمایت می‌کنند تا تصمیم گیرندگان نهایی در ایران را تحریک کنند و، آنها را به سوی تصمیمات نادرست هدایت کنند تا کشور به شورش و تنش و ناآرامی بیشتری کشیده شود.
تصمیم مبتنی بر توقف اجرای حکم و اعاده دادرسی تصمیم خردمندانه‌ای است که اگر با اعاده دادرسی منصفانه در این خصوص و سایر سیاست‌های اعتمادساز همراه شود، جلوی تعمیق شکاف‌های اجتماعی و کاهش فرسایش سرمایه اجتماعی نظام حکمرانی را می‌گیرد و به نفع جامعه ایران است.

یادداشت ماه / انجمن جامعه شناسی ایران
۲۹ تیر ۱۳۹۹

آخرین ویرایش ۲۸ خرداد ۱۴۰۱