تهدید پان‌ایرانیسم جدید در شکل‌گیری هویت ایرانی  

ایران کشور تناقض‌ها و تضادها است. همان چیزی که می‌توان درباره  تمدن‌های کهن و کهنه دیگری همچون چین و هند نیز گفت. این تناقض‌ها و تضادها، در طول زمان درازی که از شکل‌گیری‌های نخستین ‌این پهنه در قالب یک واقعیت سیاسی (دولت باستانی ایران) و حوزه زیر نفوذ آن می‌گذرد، لایه‌های بی‌شماری را پدید آورده و راه‌ها و راهبردها و راهکارهای بی‌نهایتی را پیش پای مردمان و ساکنان زود‌گذر یا پایدار این سرزمین گذاشته است تا بتوانند برغم همه سختی‌ها، بی‌رحمی‌ها و دشمنی‌ها بر جای بمانند. از هزاران سال پیش، مردمان و اقوام بسیاری راهی این پهنه شدند: از یهودیان و صابئین و مسیحیان باستان گرفته تا اقوام کوچنده و جنگجوی مناطق سردسیر شمالی، از اقوام کوچنده و جنگجوی مناطق گرمسیر و بیابانی جنوب گرفته تا ترکان آسیای میانه و قبایل شرقی افغانستان، از دریانوردان و بازرگانان راه ابریشم ‌و سیاحان اروپایی و بردگانشان گرفته تا  قبایل و طوایف بین‌النهرینی؛ از یونیانیان و مقدونی‌ها تا عرب‌های صحراهای جنوبی… گذارها، گاه برای ساکن‌شدن در این پهنه بود، گاه برای آباد کردنش، گاه برای غارت کردنش و گاه تنها برای گذر کردن از این پهنه برای رفتن به جایی دیگر. این سرزمین، در خاطرات خود، یادگارها و افسانه‌ها و روایت‌ها و اسطوره‌های بی‌شماری را دارد که در لایه‌های بی‌نهایتی از هنر و معماری و ساخته‌ها و بناها و فضاها و قصه‌ها و شعرها و مناسک و مراسم و جشن‌ها و سوگواری‌هایش، آشکار و پنهان، پیچیده و تنیده در یکدیگر، نگه‌داشته و گاه به گاه آشکار و بیانشان می‌کند. این پهنه، ایران است و این مردمان گوناگون، این اشکال پایدار و ناپایدار، همان چیزی که باید هویت ایرانی بنامیمش؛ و این مردمانی که با تمام گوناگونی‌هایشان در شکل و در اخلاق و رفتار و منش و ذهنیت، وجود دارند و با یکدیگر ، خوب و بد سر کرده و می‌کنند را: ایرانی‌ها.

اما این هم یک امتیاز است و هم نوعی نقصان و درد. از این رو است که ایرانیان میان هویت هایی باستانی و بازماندگان هویتی گذشته‌های خود، از یک سو و آنچه دوست دارند مدرنیته خود بنامند، سرگردانند. دوران باستان برای آن‌ها نه در یک مدرنیته ‌بلکه در مدرنیته‌هایی بی‌شمار و متاخر باز‌تعریف و بازآفریده شده و از آن پس دیگر رهایشان نکرده است و به مثابه رویا- کابوس شیرین و تلخ، دائما زندگی‌شان را در خود می‌گیرد و در خود می‌پیچد. در همان حال، تبارهای نزدیکشان، قومیت‌ها و قبایلشان، حضوری روشن در فکر و زبان و گویش و روایت‌های شهری و روستایی آن‌ها دارند که نمی‌توانند نفی‌اش کنند و دائما به آن استناد می‌کنند .  و در این میان، این پرسش که پیوسته تکرار می‌شود: در برابر امواجی که به نظر می‌رسد گویای یک ملی‌گرایی جدید و پُر‌قدرت باشند، چگونه باید رفتارهای عجیب را ‌توجیه کرد: چگونه باید این تمایل بی‌پایان به مهاجرت و رفتن به جایی دیگر و سپس ‌دلبسته ماندن به جایی که ترکش کرده‌اند را در نوعی فلکلوری شدن و کردن زندگی آن‌ها در غربت توجیه کرد؟ چطور می‌توان در سرزمین‌های غربی خود را با افتخار ایرانی دانست، اما از هر ایرانی دیگری گریخت، و کمتر دستی برای کمک به دیگر ایرانیانی داشت که در همان دیار ساکن هستند و به خصوص و از آن هم کمتر به فکر کمک به کسانی بود شاید تازه از راه برسند و جای آن‌ها را تنگ کنند؟ چرا ایرانی‌ها زمانی که در سرزمینی غریب به یکدیگر بر می‌خورند از هم گریزان و هویت خود را در خیال خویش از یکدیگر پنهان می‌کنند و چرا این گونه شیفته دیگرانی (غربی‌ها) هستند که الگوی خود می‌پندارند، بدون آنکه آن‌ها را بشناسند و این چنین دلزده از دیگرانی (شرقی‌ها) که به شدت از آن‌ها پرهیز می‌کنند باز هم بدون آنکه بشناسندشان؟ چرا ایرانی‌ها چنین دلبسته گروهی از اسطوره‌های عجیب و غریبند که خود در دورانی متاخر ساخته‌اند: نظیرآنکه «همه» در ایران مهمان‌دوست هستند و «همه» مهربان و «همه» سرشار از هوشی ذاتی و وقتی که برای اثبات این خیال‌ها به سیاحان غربی که به اینجا آمده‌اند، اشاره می‌کنند، هیچ سخنی از صدها صفت بدی نمی‌گویند که همان‌ها، در کنار خوبی‌ها، درباره بدی‌های مردمان این سرزمین‌ها نوشته‌اند؟ چرا در آن واحد هم خود از همه فرهنگ‌ها بهتر می‌دانند ‌هم در خفا اذعان دارند که سال‌های سال است اغلبشان صفت های نیکو  را از دست داده اند و جای آنها را به صفاتی چون خودنمایی، تازه دوران رسیدگی، حرص و طمع و پول‌پرستی، تنگ‌چشمی، بد‌گویی، شایعه‌پراکنی، ابتذال در سلیقه ، کژاندیشی و بداندیشی، تن‌آسایی و بی‌انصافی و بی‌مروتی و بی‌مرامی و مردم‌آزاری داده‌اند.

و در این میان چرا به کور‌رنگی دچار شده‌اند و نمی‌بینند آتش مخرب چه وسوسه‌های جدیدی دوباره به جانشان افتاده است: آنجا که هویت به پایین‌ترین سطح خود می‌رسد، نژاد‌پرستی به بالا‌ترین قله‌های پیروزی خود دست می‌یابد؛ آنجا که نمی‌توانیم خود را تعریف کنیم، دیگری را تحقیر می‌کنیم. و این آن چیزی است که صد سال است بر سر ما آمده. یا شاید بهتر باشد بگوییم آنجا که مردمی زیر فشارهایی واقعی یا خیالین ‌قرار می‌گیرند، راه چاره خود را جز پناه بردن به رویا هایی سهمگین و مسموم نمی‌بینند. در این حالت از «ملی‌گرایی» و «وطن‌پرستی» و «میهن‌دوستی» سخن می‌گویند. واژگانی که برغم طنین شاید زیبایشان برای کسانی که تاریخ را نمی‌شناسند، سراسر حکایت از عواقب شومی دارند که ممکن است برای مردمان یک پهنه‌ای ولو با پیشینه‌ای درخشان از لحاظ تمدنی و یا موقعیتی درخشان از لحاظ فرهنگی رقم بزنند.

بیاییم کمی به تاریخ بازگردیم. ابتدا در جهان و سپس در صد سال اخیر در منطقه و کشور خودمان تا ببینیم ایدئولوژی‌های ‌شووینیستی (برتری‌جویانه)، فاشیستی (اراده گراینه و قدرتمدار)  و پان‌های ِ جماعتی چه بلایی در طول یک قرن بر سر جهان و ما آورده‌اند. در فاصله دو جنگ جهانی، یعنی از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰، آلمان و تمدن درخشان ژرمانیک، که در آن زمان در اوج شکوفایی مدرنیته آغاز قرن بیستم بود و نام‌آورترین و پیشرفته‌ترین هنرمندان و روشنفکران را (از هنر و ادبیات تا علم و دانش روانشانسی و پزشکی و فیزیک و شیمی و …) درون خود پرورده بود، به دلیل شکستی که در جنگ جهانی اول تحمل کرده بود و حقارتی که آلمانی‌ها حق خود نمی‌دانستند، و البته فشار اقتصادی باور‌نکردنی بر ایشان، در واکنشی باور‌نکردنی، تسلیم ِ سخنان سخیف یک  نقاش نیمه‌دیوانه، هیستریک، ورشکسته و آواره اتریشی شدند به نام هیتلر که گروهی از اوباش را به گردخود جمع کرده وبا کمک سرمایه‌داران متقلب و کلاهبرداران حرفه‌ای، و البته با استفاده از برخی اسطوره‌های باستانی که از این و آن شنیده بود و بهره‌برداری از نفرت تاریخی مسیحیان از یهودیان، ایدئولوژی نازیسم را بر پا کرد. در همین زمان ایتالیای فقیر و عقب‌مانده نیز در منطقی نسبتا مشابه، ازاذل و اوباشی موسوم به پیراهن قهوه‌ای‌ها را با هدایت یک لومپن دیگر به نام موسولینی بر سر کار آورد. این دو، که کوچکترین سهم و بهره ای از فرهنگ ایتالیایی و یا آلمانی نبرده بودند، توانستند ایتالیایی و آلمانی‌ها را به وسوسه وطن‌پرستی افراطی بکشند و ‌آن‌ها را محسور رویاهای باستان‌گرایانه عظمت رم و رایش بزرگ آلمان کنند. عاقبت کار را نیز همه می‌دانیم: فرو‌ریختن این رویا‌ها زیر میلیون تن بمب و تخریب گسترده این دو کشور هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ اخلاقی. در همان دوره، ‌در کشورهای منطقه خاور‌میانه افسانه‌های ملی‌گرایی قبیله‌ای، ایدئولوژیک و ‌قومی و ‌سرزمینی ، پهنه‌هایی را به وجود آوردند چون اسرائیل، ‌کشورهای عربی و ترکیه آتاتورک و ایران رضا‌شاهی. همه این پهنه‌ها در یک چیز مشترک بودند تعصب قومی که گاه با نام «پان‌ترکیسم» شناخته می‌شد، گاه با نام «پان‌عربیسم»، گاه با نام «اسرائیل بزرگ» و صهیونیسم (با مایه‌های سوسیالیستی) و گاه با نام «پان‌ایرانیسم». اما سرنوشت اغلب این‌ها به کجا کشید: اسرائیل بدل به یک دولت آپارتایدی، خشونت‌آمیز، یک‌دولت تروریستی و دائما در جنگ شد که امروز مثل دیروز، جز از خلال ترس و ‌تبعیض و جنایت و رفتار‌های غیر‌اخلاقی و نوعی هستی‌شاختی شرارت و غیر‌اخلاقی که سراسر در تضاد با آیین یهود و قربانیان هولوکاست است، نمی‌تواند زندگی کند. پان‌عربیسم، نتیجه خود را ابتدا در دیکتاتوری‌های عربی و بی‌رحمی از نوع قبیله‌ای (صدام و بعث عراق ) تا نوع سوسیالیستی (عبدالناصر و بعث عربی) و حتی از نوع نیمه‌سوسیالیستی نیمه جنون‌آمیزش (قذافی و انقلاب سبز لیبی) حاصل کرد، و در نهایت زمانی که همه تصور می‌کردند که به پایان ِ دیکتاتوری‌ها نزدیک شده‌اند، یعنی در «بهار عربی»، باز هم ‌رویاهای کاذب پان‌عربیسم و ملی‌گرایی‌های افراطی همه چیز را بر باد داد و خرابه‌هایی بر جای گذاشت که امروز در اطرافمان شاهدش هستیم. ‌پان‌ترکیسم، به ظاهر عاقبت بهتری داشت، چون به نظر می‌رسید که ترکیه راه پیشرفت و ترقی و ‌مدرن شدن را پیش گرفته است. ادعا می‌شد ترکیه ‌به کلی دگرگون شده، اما همه آن‌ها که در سفرهایشان به این کشور کمی از محله‌های شیک استانبول و آنکارا فاصله می‌گرفتند، می‌دانستند که آتشی در زیر خاکستر وجود دارد و از دل این به اصطلاح مدرنیسم ِ ترک، سرانجام یک دیکتاتوری دیگر خاور‌میانه‌ای بیرون خواهد آمد: و این سرنوشت شوم را اردوغان تحقق بخشید که توانست کودتای خود را به نام کودتایی علیه خود، جا بزند و ترکیه را یکشبه ده‌ها سال به عقب بازگرداند و در رده کشوری دیکتاتوری جهان‌سومی جای داد. حتی «پان‌کردیسم» که به نظر می‌رسید در پی آرمانی ‌به حق است، همین بلا را بر سر کردها آورد و ملی‌گرایی قومی کرد درون قبیله‌گرایی‌هایی که به هیچ چیز جز منافع خود فکر نمی‌کردند، فرو رفتند و ‌باز هم دست به فرصت‌سوزی‌هایی زدند که بهای سنگین آن را مردم کرد، پرداخت کردند. و سرانجام پان‌ایرانیسم، نخستین تجربه ‌خود را در دوره رضا شاهی داشت که تخیلات جنون‌آمیز ِ باستان‌گرایی و توهمات یک دیکتاتور کوچک که خود را در عرش قدرت می‌دید زیرا مردم بینوایش توان ایستادن در برابرش را نداشتند، سرانجام تن به اشغال ایران داد و حتی پس از آن ثمره‌اش برای ما احزاب فاشیستی نظیر حزب پان‌ایرانیست و سومکا بودند که دوشادوش با حزب توده و همتایان به اصطلاح «پیشرو» و در حقیقت وابسته به شوروی خود، علیه نهضت ملی و دکتر مصدق  وارد عمل شدند و کشور را تسلیم آمریکایی‌ها کردند. و نهایتا زمانی که انتظار می‌رفت انقلاب اسلامی بتواند نقطه پایانی بر این گونه قوم‌پرستی‌ها و ملی‌گرایی‌های افراطی بگذارد و چنین نیز شد و در دهه ۱۳۶۰ ایران نخستین دفاع ملی و بزرگ را از کشور خود انجام داد، باز شاهد بودیم که از دهه ۱۳۷۰ کابوس‌های کهنه بار دیگر از راه رسیدند و باز شاهد سر برآوردن ابتدا خجالتی و سپس  بی‌پروای پان‌ایرانیسم‌های جدید بودیم که امروز با اسامی دیگر از «ایران بزرگ» «تمدن پُر‌شکوه» ، «برتری ما نسبت به فرهنگ‌های دیگر» و در یک کلام از اینکه هویت ایرانی گل سر سبد تمام ‌فرهنگ‌ها و تمام طول تاریخ بشریت بوده، نام می‌برند. همین مغزهای بیمار، امروز برخی از مهم‌ترین تریبون‌های علمی کشور را در اختیار کسانی گذاشته‌اند که رسما طرفدار رضا شاه، محمد رضا شاه ، باستان‌گرایی، مخالف دکتر مصدق، منکر کودتای بیست و هشتم مرداد، طرفدار برکناری وی به وسیله آمریکایی‌ها، و فاجعه‌انگیز بودن «ملی‌شدن صنعت نفت» هستند و رسما از آمریکا و انگلستان در برابر مصدق دفاع می‌کنند. زیرا برای آن‌ها ملی‌گرایی ِ معتدل دکتر مصدق قابل دفاع نیست بلکه باید به سوی یک پان‌ایرانیسم تند و ضد اقوام و هویت‌های رنگارنگ و غنی ایرانی ، ده‌ها زبان و صدها گویش و  هزاران سنت محلی و ارزشمند رفت. و در کنار این جبهه «روشنفکران زرد» که لشکری از مجلات زرد را نیز به دنبال خود می‌کشند، لشگر دیگری نیز به راه انداخته‌اند از مبتذل ترین اشکال ملی‌گرایی افراطی در قالب دلقک‌هایی که در رسانه‌های تصویری و مطبوعاتی و شبکه‌های اجتماعی و سینما، اقوام ایرانی را به مسخره می‌گیرند، به راحتی سخنان نژاد‌پرستانه بر زبان می‌رانند و از هیچ مجازاتی نمی‌هراسند. البته میان کسانی که در فیلم و سینما و رسانه‌ها برنامه‌های مبتذل اجرا می‌کنند یا حرف‌های لومپن‌وار می‌زنند و اغلب به فاصله چند روز «معذرت‌خواهی» می‌کنند و کسانی که با آگاهی کامل مبانی نظری پان‌ایرانیستی خود را سال‌ها است پخته و آماده کرده و از تریبون‌های دانشگاهی و آکادمیک آن‌ها را با افتخار بیان می‌کنند، من تفاوت قائل هستم و گروه اخیر را دارای بزرگترین ‌مسئولیت تاریخی می‌دانم زیرا به بهانه اینکه ما با خطر قومی روبرو هستیم ‌که می‌دانند نیستیم، عملا ‌در حال دامن‌زدن به باستان‌گرایی و پان‌ایرانیسمی هستند که اگر روزی جا بیافتند آن گاه ما را به همان جایی خواهد رساند که پیش از ما، پان‌ترکیسم و پان‌عربیسم مردم خود را به آن جا کشاندند.

هویت ایرانی می‌تواند و باید در قالبی متکثر، مدرن و انعطاف‌آمیز تعریف شود و این کار نیاز به اندیشیدن و تامل عمیقی دارد که در آن بتوان میان امر محلی و امر جهانی، میان اخلاق و دین و عرف و دانش و آینده‌نگری و عقلانیت، سازش و هماهنگی به وجود آورد. کاری که شدنی است اما بسیار مشکل است و در میان مشکلات نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان ما که به کلی از جهان و اندیشه‌های آن دور افتاده‌اند به نظرم بزرگترین مانع هستند.

 

این مطلب یشتر در مجله کرگدن  سال ۱۳۹۸منتشر شده است.