تعارض سیاسى و خشونت در جامعه معاصر ایران (۱۳۷۸/ ۱۹۹۹)

ناصر فکوهی

نخستین پرسشى که در این زمینه مى‏‌توان مطرح کرد، آن است که اصولاً چه لزومى دارد امروز مسئله خشونت را در ارتباط با موقعیت ایران پیش بکشیم؟ حوادثى که در ماه‏‌هاى گذشته در ایران اتفاق افتاده‏‌اند – شورش دانشجویى و حمله به کوى دانشگاه – شاید به‏‌نوعى این موضوع را توجیه کنند، اما باید توجه داشت که این حوادث و وقایع مشابه را باید معلولى به‏‌حساب آورد که علت آن تنها در یک فرایند درازمدت قابل درک است. آن‏چه بیش از این حوادث اهمیت دارد، اثرگذارى شدید پدیده خشونت بر رفتارهاى اجتماعى، ذهنیت‏‌ها و بر مفاهیم به‏‌کار گرفته‏‌شده به‏‌وسیله بازیگران اجتماعى در چنین موقعیتى است که سبب تنش‏‌زایى و بحران همیشگى در روابط اجتماعى مى‏‌شود و خود به‏ صورت یکى از موانع اصلى توسعه در همه اشکال آن درمى‏‌آید. به‏ همین دلیل نیز شناخت عوامل ژرف خشونت‏‌زایى وظیفه‏‌اى است که علوم اجتماعى را به چالش مى‏‌کشد.

دو رویکرد اساسى‏

دو رویکرد اساسى که در این زمینه، هم‏‌اکنون بیش از سایر رویکردها برجسته مى‏‌نمایند، رویکردهاى سیاسى و جامعه‏‌شناختى هستند. در نخستین رویکرد، مقوله‏‌هایى نظیر چپ/ راست، اصلاح‏‌طلب/ محافظه‏‌کار، رفتارهاى جناحى، تعیین حوزه‏‌هاى تعارض، و رقابت سیاسى و غیره به‏ مثابه محور اصلى مطرح هستند. بنابراین تحلیل، چپ – یا اصلاح‏‌طلبى در معنایى عام‏‌تر – حامل مدرنیته است و مقاومت راست – یا محافظه‏‌کارى در قالبى کلی‌تر – در برابر آن، موتور تولید خشونت. درحالى‏‌که در رویکرد دوم، محور، مقوله‏‌هایى نظیر جمعیت، قشربندى اجتماعى، وضعیت جوانان، و زنان است. بنابراین تحلیل، عدم توانایى پاسخ‏‌دهى به این اقشار، موتور نارضایتى و خشونت در جامعه بوده است. در این‏جا قصد ما نقد این دو رویکرد که هر دو ضرورى هستند نیست، اما تنها باید بگوییم که مقوله‏‌هاى مورد بحث در این رویکردها، مقوله‏‌هایى جهان‏‌روا فرض مى‏‌شوند، درحالى‏‌که به خودى خود قابل انطباق با شرایط ایران نیستند، و با رد آن‏‌ها چندان توجهى به خاص‏‌گرایى و ویژگى‏‌هاى پیچیده مورد ایرانى نمى‏‌شود. از این‏‌رو به باور ما، جز از خلال رویکردى متفاوت، که همان رویکرد انسان‏‌شناختى یا فرهنگى است، نمى‏‌توان به مرزبندى‏‌هاى دقیق براى چنین مقولاتى رسید و در چارچوب جامعه ما به‏ صورت ملموس و واقعى آن‏‌ها را تبیین کرد.

رویکرد انسان‏‌شناختى ضرورتى است که باید آن را ناشى از دو عامل دانست، یکى محوریت نقش فرهنگ در فرایند توسعه اقتصادى و سیاسى و دیگرى پیچیدگى شرایط فرهنگى کشور ما به‏‌دلیل دخالت پارامترهایى بى‏‌شمار که در طول حیات طولانى این سرزمین به‏ صورت واقعیت‏‌هاى تاریخى یا به شکل ذهنیت‏‌ها، باورها، و اسطوره‏‌ها به‏ وجود آمده‏‌اند؛ غنایى فرهنگى که نمونه‏‌اى از آن را مى‏‌توان در هر کنفرانسى درباره ایران، ازجمله در کنفرانس حاضر، مشاهده کرد. آن‏چه در این‏جا مورد نظر ماست مشخص کردن محورهاى پژوهشى در بررسى پدیده خشونت از این دیدگاه است.

خشونت‏

خشونت را مى‏‌توانیم از لحاظ انسان‏‌شناختى از دو منظر مورد مطالعه قرار دهیم: یکى از داخل یا درون جامعه و دیگرى از خارج یا بیرون از جامعه. هرچند جدایى کامل درون/ برون ناممکن است، اما به‏ صورتى نسبى مى‏‌توانیم در جهت روشن شدن بحث خود، این کار را انجام دهیم.

خشونت از درون‏

در بحث حاضر، ابتدا باید خشونت را به دو حوزه مجزا تقسیم کنیم: اول حوزه سیاسى یا عمومى مثلاً خشونتى که در رابطه میان دولت و گروهى اجتماعى مشاهده مى‏‌کنیم و دوم حوزه غیرسیاسى یا خصوصى، مثلاً خشونت موجود در نظام‏‌هاى خویشاوندى گسترده و یا در خانواده هسته‏‌اى. این دو حوزه با یکدیگر رابطه‏‌اى دینامیک دارند، زیرا در پهنه‏‌هایى خاص درون یکدیگر تداخل مى‏‌کنند. مثلاً در شرایط توتالیتاریستى، حوزه عمومى درون حوزه خصوصى تداخل، و قصد حاکمیت بر آن را دارد و در شرایط عدم توسعه برعکس، حوزه خصوصى است که در حوزه عمومى دخالت مى‏‌کند و سبب اختلال آن مى‏‌شود. نکته قابل‏‌توجه در آن است که در ایران معاصر، در هر دو حوزه مورد بحث، ما با نوعى گذار از یک تغییر یا جهش شدید روبه‏‌رو هستیم: در حوزه عمومى، گذار از انحصار و عقلانى‏‌شدن خشونت در قالب دولت یا همان نظریه وبرى قابل‏‌مشاهده است که خود با دوگونه مقاومت روبه‏‌روست. نخست مقاومت نهادهاى همبستگى جمعى نظیر خشونت‏‌هاى انتقام‏‌جویانه قبیله‏‌اى که باید جاى همبستگى پیش‏‌صنعتى را در خود به قانون بسپارند، درحالى‏‌که به‏ هیچ‏‌رو به آن اعتماد ندارند؛ و دوم، مقاومت نهادهاى خشونت قانون‏‌شکن نظیر گروه‏‌هاى فشار؛ یعنى نهادهاى مدعى و مخالف انحصار دولتى خشونت، این‏گونه رقابت با جلوگیرى از شکل‏‌گرفتن یک کالبد منسجم و یگانه، مانع از توسعه سیاسى مى‏‌شوند.

اما در حوزه خصوصى نیز تغییر و جهشى شدید در شکل و محتواى خشونت دیده مى‏‌شود که دلیل آن دگرگون شدن روابط یک‏‌جانبه قدرت در تقابل‏هایى مانند تقابل پیر/ جوان، مرد/ زن و والدین/ فرزندان است.

نکته دیگرى که در این دو حوزه مشاهده مى‏‌کنیم، آن است که در هر دو آن‏‌ها در عین تغییر هنوز میراث گذشته نیز تا حدى زیاد حفظ شده و مؤثر است. در حوزه عمومى، گرایش انحصار خشونت، هنوز با عقلانیت وبرى قدرت فاصله دارد و بیش‏تر به انحصار در معناى دولت باستانى نزدیک و درنتیجه در برابر دینامیسم درونى نوسازى و ایجاد توازن و در برابر چرخش نخبگان سیاسى مقاوم است.

در حوزه خصوصى نیز مقاومت بنابر شرایط فرهنگى بسیار متفاوت است و شکلى یکسان را بر روى بافت فرهنگى نشان نمى‏‌دهد. مثلاً در بافت‏‌هاى روستایى و قومى، اعمال قدرت در سنتى‏‌ترین شکل خود همچنان شکلى حاد دارد، درحالى‏‌که در بافت‏‌هاى شهرى به حداقل ممکن رسیده است.

این ناهماهنگى و عدم انسجام در بافت هر دو حوزه عمومى و خصوصى، این بافت‏‌ها را شکننده و آن‏‌ها را بحران‏‌پذیر و آماده پذیرش فرایندهاى خشونت به‏ مثابه بیان سیاسى علیه اجزاى درونى خود و یا علیه دیگران مى‏‌کند.

در همین ارتباط، خشونت را مى‏‌توان به‏ مثابه تعارض میان شکل و محتوا نیز درک کرد. در واقع، در هریک از دو حوزه پیش‏گفته، علاوه بر عدم انسجام درونى بافت‏‌ها، میان شکل‏‎ها و کارکردها (یا محتواها) نیز مى‏‌توان شاهد تضاد و تعارض بود. در حرکت جامعه پس از انقلاب، درحالى‏‌که محتواها یا کارکردها به‏ سرعت تحول یافته و مدرنیزه شده‏‌اند، شکل‏‌ها تا اندازه‏‌اى به‏ دلیل نوعى واکنش نسبت به شرایطى معکوس و متقارن با شرایط پیش از انقلاب، نتوانسته‏‌اند خود را با آن‏‌ها تطبیق دهند، بنابراین ما شاهد نوعى فاصله افتادن هرچه بیش‏تر میان آن دو هستیم. مثلاً مى‏‌توان به تغییر محتواى اطلاع‏‌رسانى یا انقلاب اطلاعاتى و باقى‏ماندن انحصار نسبى دولتى بر رسانه‏‌هاى صوتى تصویرى و یا دگرگونى عمیق روابط میان بازیگران اجتماعى و باقى‏ماندن الگوهاى مرجع رفتارى اشاره کرد. در این حال انطباق مجدد این دو، نیاز به شناخت و یک فرایند مهم فرهنگ‏‌سازى دارد که باید در چارچوب یک پروژه انسان‏‌شناختى انجام بگیرد.

حال اگر به سراغ درک خشونت به‏ مثابه پدیده‏اى از بیرون برویم، باید بحث خود را با ورود گروهى از پدیده‏‌‌هاى فرهنگى در دوره‏‌اى خاص به جامعه ایرانى، آغاز کنیم که با ساختارها، رفتارها، و ذهنیت‏‌هاى جامعه درآمیختند. تجربه چند دهه گذشته نشان داده است که تفاوتى اساسى در حرکت جامعه ما به‏ سوى مدرنیته و همین حرکت در کشورهاى توسعه‏‌یافته وجود دارد. در مورد اخیر، مدرنیته نه به‏ مثابه امرى که از بیرون از جامعه و در برابر سنت به آن تحمیل مى‏‌شود که به‏ مثابه نتیجه تحول و دگردیسى سنت مشاهده مى‏‌شود. درحالى‏ که این پدیده‏‌ها طبعاً درون‌زا نبوده، بلکه حاصل ورود تجربه دیگرى به‏ صورت ذهنیت‏‌ها بوده‏‌اند. مثلاً، در دو دهه اخیر مى‏‌توان به انقلاب اطلاعاتى اشاره کرد. در این‏جا باید به یاد داشته باشیم که میان حالت مجازى؛ یعنى تصاویرى که به‏ سهولت قابل تغییر و دستکارى هستند و واقعیت فرهنگى؛ یعنى امورى که به‏ سختى قابل تغییر و دستکارى هستند، تضادى سخت به‏ وجود مى‏آید که به ناچار پدیده‏‌هاى بیرونى را در تقابل و رودررویى با واقعیت موجود فرهنگى قرار مى‏‌دهد. ورود این پدیده‏‌ها، اگر از پیشینه طولانى آن‏ها صرف‏نظر کنیم، در دورانى متأخر و در دو موج بزرگ معاصر انجام گرفته است: نخست در دهه ۱۹۷۰ و سپس در دهه ۱۹۹۰.

اما نتیجه برخلاف تصور، از میان رفتن واقعیت فرهنگى درونى و پیروزى پدیده‏‌هاى بیرونى و یا برعکس نبود؛ یعنى این دو لزوماً نمى‏‌توانند تا مرحله حذف و نابودى کلى یکدیگر پیش روند، بلکه برعکس، نتیجه مى‏‌تواند نوعى ضربه یا زخم‏‌خوردگى (تروماتیسم) در مرحله نخست و سپس ترکیب‏‌هایى جدید در مراحل بعدى باشد، ترکیب‏‌هایى که غیرشفاف و غیرقابل پیش‏‌بینى‏‌اند و غیرخطى عمل مى‏‌کنند. این آسیب‏‌دیدگى، خود پایه و اساس گروهى از خشونت‏‌هاى اجتماعى و سیاسى است که به‏ دلیل ناهماهنگى و تضاد میان واقعیت فرهنگى جامعه و عناصر فرهنگى بیرونى به‏ وجود مى‏‌آیند. درنتیجه مقابله با آن‏‎‌ها جز از طریق شناخت عمیق چگونگى زایش و کارکردشان ممکن نیست. این کالبدها که در حوزه سیاسى مى‏‌توانند از ترکیب میان خویشاوندى و قدرت، ایدئولوژى کاریزمایى و قدرت، و یا قومیت و قدرت به‏ وجود بیایند، بر توسعه سیاسى نیز تأثیرى بسیار منفى دارند و این نیز رسالت انسان‏‌شناسى سیاسى است که آن‏‌ها را شناسایى و راه‏‌هاى از میان‏‌بردن‏شان را مشخص کند.

نتیجه‏‌گیرى‏

مجموعه آن‏چه گفته شد، گویاى دینامیسمى بسیار پیچیده در تغییر پدیده خشونت است که جامعه در برابر آن بسیار شکننده است؛ درک این شکنندگى، قدم نخست براى تقویت رویکرد انسان‏‌شناختى و فرایند فرهنگ‌ى‏سازى است که باید بتواند با شناخت علمى، راه را براى مدیریت تغییرهاى پیش‏گفته در کم‏‌خطرترین شکل فراهم کند. در حوزه عمومى، نتیجه بحث ما آن است که در روند ایجاد جامعه مدنى، تقویت قانون و عقلانى‏‌شدن خشونت، هرچند نسبت به گسترش مرزهاى آزادى داراى اولویت‏‌اند اما به این گسترش، به‏ دلیل شفافیت ناشى از آن، نیاز داشته‏‎اند و به‏ هیچ‏‌رو در تضاد با آن نیستند.

در حوزه خصوصى نیز نتیجه مى‏‌گیریم که تغییر بافت‏‌هاى خویشاوندى و خانوار، هرچند فرایندى ضرورى در حرکت عمومى به‏ سوى عقلانیت‏‌یافتن خشونت در جامعه است، اما باید سرعت آن به حدى منطقى کاهش یابد تا بتوان جایگزینى حوزه عمومى را از راه نهادهاى مناسب و پایدار در جاى آن‏‌ها تضمین کرد.

خلاصه بخشى از سخنرانى ارائه‏‌شده در چهارمین کنفرانس بین‏‌المللى ایران‏شناسى اروپا، پاریس، اوت ۱۹۹۹.