تحلیل گفتمان در انسان‌شناسی (بخش سوم) 

 

 د- مورگنسترن، نویمن و نظریۀ بازی

رویکرد نظری دیگری که عمدتاً در حوزۀ اقتصاد مطرح شده است به یک اقتصاددان (اسکار مورگنسترن) و یک ریاضیدان (جان فون نویمن) و کتاب معروف آن‌ها «نظریۀ بازی و رفتار اقتصادی» (۱۹۴۴) مربوط می‌شود. نظریه بازی به دنبال آن است که نشان دهد چگونه افراد در رفتارها و طبعا در گفتمان‌هایشان به ناچار از استراتژی‌هایی تبعیت می‌کنند که باید آن‌ها را در مقابل طرف‌های مقابل به سوی بیشترین سود با کمترین هزینه هدایت کند. به همین دلیل نیز این نظریه، رویکردی اقتصادی دارد زیرا اقتصاد در نهایت معنایی جز این ندارد. از اینجا می‌توان به این نتیجه رسید که در پدیده گفتمان، ما نه با فکر یا ماده‌ای ثابت بلکه با ماده‌ای بسیار متغیر و سیال روبروئیم که در موقعیت‌های متفاوت به صورت‌های مختلفی عمل می‌کند و درک این امر به سادگی امکان‌پذیر نیست مگر آنکه بازی مربوطه و قواعد آن را درک کنیم. تنها از طریق قواعد بازی است که می‌توانیم چارچوب‌های موقعیتی گفتمان را درک کنیم. از اینجا ما به سوی درکی استراتژیک از گفتمان پیش می‌رویم که با مواردی که پیش از این گفته شد در تضادی اساسی قرار ندارد. بحث اساسی آن است که چه کسی بازی و قواعد آن را تعیین می‌کند؟ آیا مـا بـا یـک بـازی روبـروییم یا با بازی‌های متفاوت؟ چگونه می‌توان هر بازی (یا بازی‌های متفاوت) را با موقعیت‌های اجتماعی سازگار کرد؟ و بحثی که شاید بیشترین پیچیدگی را (همچون در یک بازی واقعی) داشته باشد، این است: چگونه می‌توان «تقلب‌ها» و «خطاها» را در این بازی تشخیص داد؟ چه کس یا کسانی بر این بازی‌ها نظارت دارد و داور یا داوران این بازی‌ها چه کسانی هستند؟ و آیا مجازاتی برای خاطیان و متقلبان در نظر گرفته می‌شود؟ سازش دادن نظریۀ بازی به ویژه با نظریه قدرت فوکویی نمی‌تواند چندان مشکل باشد، اما آنجا که ما به مشکل برمی‌خوریم جایی است که بخواهیم پویایی واقعیت اجتماعی را با نهادینه بودن (لااقل نسبی و مقطعی) بازی سازش دهیم. تصور کنیم که قواعد بازی دائماً در طول بازی تغییر کنند، آیا در چنین حالتی می‌توان باز هم از یک بازی سخن گفت؟ آیا در چنین حالتی گفتمان به مثابۀ یک بازی به سوی نوعی یاوه‌گویی (tautology) پیش نخواهد رفت؟ تصور کنیم طرف بازی ما فرد قدرتمندی است که به صورتی دلبخواه قواعد بازی را نه یک بار، بلکه به تعدادی که مایل باشد (به سودش باشد) در طول بازی تغییر می‌دهد. روشن است که در اینجا به سوی خروج از منطق (البته منطقی درزمان) (diachronic) پیش خواهیم رفت. اما آیا لزوماً چنین خروجی به سود طرفی خواهد بود که قواعد را تغییر داده است؟ به عبارت دیگر چگونه می‌توان استدلال کرد که نوعی فرصت­طلبی کورکورانه لزوماً با نظریۀ بازی همگرا است؟ و اگر همگرایی در کار نباشد چگونه می‌توان گفتمان را به مثابۀ یک بازی در درکی انسجام­پذیر، تحلیل کرد؟

ه داندراد و نظریۀ شناختی

محور نظری دیگری که می‌توان در تحلیل گفتمان از منظر انسان‌شناسی مطرح کرد به نظریۀ شناختی در انسان‌شناسی برمی‌گردد که در ابتدا از سوی زبان‌شناسانی چون ورف و لانزبری (۱۹۵۶) عنوان شد، سپس به وسیلۀ انسان‌شناسانی چون کانکلین (۱۹۵۵)، اما باز هم در حوزۀ زبان‌شناسی توسعه یافت و سرانجام به وسیلۀ نظریه‌پردازان جدیدی در انسان‌شناسی همچون داندراد (۱۹۹۵) تلاش برای تبیین نهایی آن صورت گرفت. حرکت انسان‌شناسی شناختی از زبان به عنوان مهم­ترین مؤلفه، آن را بسیار به تحلیل گفتمان ‌که آن هم از جنس زبان است، نزدیـک می‌کـند. زبـان در اینـجا بـه عـناصر ترکیب شده درون آن تقسیم می‌شود: ساختارها و واژگان؛ و بحث اسـاسی در رده‌شـناسی (taxonomy) ‌های مفهومی ‌قرار می‌گیرد. قصد نهایی آن است که از طریق منطق مفروضی که در این رده­شناسی‌ها می‌توان سراغ گرفت به درک نمادگرایی زبان‌شناختی که خود را به نمادگرایی اجتماعی و از آنجا به روابط اجتماعی منتقل می‌کند، برسیم. انسان‌ها در برخورد با واقعیت‌های بیرونی با کوه بزرگی از داده‌ها روبرو هستند که درک آن‌ها بدون طبقه بندی منطقی (ولو طبقه‌بندی دلبخواه) امکانپذیر نیست. این مقوله‌بندی‌ها و زیر مقوله‌بندی‌ها هستند که جهان را درک­پذیر می­کنند. برای نمونه، طیف رنگ‌های بی‌شماری که در طبیعت یافته می‌شوند به چندین رنگ اصلی و رنگ‌های فرعی که در زیرمجموعه هر یک از رنگ‌های اصلی قرار می‌گیرند، تقسیم می‌شوند و به این ترتیب ما می‌توانیم با سخن گفتن از رنگ‌ها با تعداد معدودی واژه به درکی مشترک و هم‌زبانی لازم برای ایجاد روابط اجتماعی بر اساس نظام نمادین زبان برسیم. با این منطق، گفتمان‌ها نیز، تنها اشکال پیچیده‌تری از همین فرایند هستند که در آن‌ها جهان به صورت‌های متفاوت بازنموده (represented) و بازتولید (reprduced) و در نهایت حتی بازساخته (recoustructed) می‌شود. بدیهی است که چنان چه بازنمود و بازتولید با یکدیگر انطباق نداشته باشند نوعی تفاوت­یابی آغاز خواهد شد که می‌تواند به تعارض و تنش برسد و فرد را از هر نوع گفتمان و حتی هر نوع عمل و رفتاری بازدارد. در بطن مفهوم دورکیمی ‌ناهنجاری یا آنومی ‌با چنین چیزی روبرو هستیم.

با این وصف، رویکرد شناختی از نوعی نمادگرایی نشانه‌شناختی (semantic) استفاده می‌کند که مواد موردنیاز خود را عمدتاً در زبان می‌یابد (همین هم ایراد اصلیی بوده است که بر محور آن به این نظریه حمله شده است.) در این نشانه‌شناسی برای آن‌که فرد بتواند راه خود را در انبوه داده‌های بیرونی بیابد و در موضوع مورد بررسی ما، برای آنکه فرد بتواند از میان انبوه واژگان و ساختارهای زبانی در دسترس خود،‌ هم گروهی از آن‌ها را در ترکیبی خاص با یکدیگر قرار داده، هم به گفتمانی منسجم و یکپارچه برسد و هم از سوق یافتن به سوی یاوه‌گویی نجات یابد، لازم است که از نقشه‌های کمابیش قابل اعتماد شناختی و نشانه­شناختی استفاده کند. در واژگان خاص انسان‌شناسی شناختی به این نقشه‌ها گاه عنوان سناریوهای ذهنی (mental script) داده شده است. سناریوی ذهنی یعنی پیش فرض کردن، یا پیش تصور کردن موقعیتی در زمان آینده و طراحی شناختی (مغزی) آن برای رسیدن به یک گفتمان و یک رفتار منسجم و یکپارچه. طراحی سناریوهای ذهنی لزوماً به صورت آگاهانه انجام نمی‌گیرد و می‌تواند شکلی کاملاً ناخودآگاه داشته باشد. اما حتی در این صورت، این سناریو در گفتمان یا عمل فرد در موقعیت، تأثیری اساسی دارد به نحوی که فرد چیزی را می‌گوید یا عملی را انجام می‌دهد که تصور می‌کند «باید بگوید» و «باید انجام دهد». طبعاً در اینجا می‌توان هم بحث الزامات اخلاقی را در تبیین سناریوهای ذهنی داشت، هم بحث الزامات قدرت را و اصولاً نباید این دو را چندان از یکدیگر جدا پنداشت. فرایند شکل‌گیری اجتماعی چه خود را در رویکردهای باستان‌شناسی ذهنی (فوکو، لوی استراوس) قرار دهیم چه در رویکردهای تاریخی-اقتصادی (هگل، مارکس، وبر) و چه حتی در رویکردهای همزمان کارکردگرا (دورکیم، پارسونز) همواره به نتیجه یکسانی که همان اجتماعی شدن افراد و نهادی شدن جامعه است، منجر می‌شوند. شاید بتوان در اینجا این ایراد را گرفت که در چنین رویکردی ما کمابیش از هویت فردی فاصله گرفته‌ایم و این هویت را به فرایندی منتقل کرده‌ایم که بر روی محور زبان شکل می‌گیرد. اما به هر رو آیا می‌توان فرد را خارج از نقش‌هایی که نهادها و موقعیت‌های اجتماعی بر دوش او گذاشته‌اند، تصور کرد؟ و اگر چنین فردی امکان‌پذیر باشد آیا این فرد همان شخصیت «یاغی»‌ و «شورشگر»ی نیست که دیر یا زود (در فردای انقلاب) به دام نهادهایی که خود بر پا کرده است می‌افتد و فردیتِ شورشی خود را فدای ایدئولوژی جمعی (رده‌شناسی اجتماعی) خود می‌کند؟ آیا پارادوکس چرخه انقلاب‌ها،‌ یا به تعبیر ماکیاولی و پارتو،‌ پارادوکس شیر و روباه چیز دیگری جز این سرنوشت محتوم سقوط فردیت در اجتماعیت و سقوط بی‌نظمی ‌هاویه (chaos) در نظم آفرینش است؟ بنابراین در این دیدگاه بحث ما طبعاً یک بحـث رده‌شـناخـتی است که گویاترین (و انعطاف ناپذیرترین) نمونه آن را می‌توان در گفتمان‌های علمی (بازتولید تخریب شده یا تکامل‌یافته‌ای از گفتمان جادوگر-شمنی) ببینیم. در گفتمان‌های علمی (همچون گفتمانی که خواننده در همین نوشته مشغول به خواندن آن است) عموماً فردی که سخن می‌گوید خود را از خلال منطق و زبانی (لوگوس) از رده‌شناسی‌ها و واژگان نمادین و فرمول‌های کمابیش غیرقابل درک (برای کسانی که از مرحله رمزآموزی initiation نگذشته‌اند) به بیان درمی‌آورد (بیرونی می‌کند.) هم از این رو، تحلیل این گفتمان شاید بدون گذشتن از رمزآموزی خاص آن علم امکان‌پذیر نباشد. مرز میان رمزآموخته و عامی (یا رمز ‌میان قدسی ‌و ‌ناقدسی) شاید مرزی (تعمداً یا به ناچار) عبور ناپذیر باشد.

 

و فوکو و تبارشناسی گفتمان

در مرز بین علوم اجتماعی و فلسفه می‌توان از فوکو صحبت کرد که به دلیل موضوعاتی که به آن‌ها توجه داشته است، دربارۀ او باید بیشتر از یک تبارشناسی گفتمان سخن گفت. مسئلۀ فوکو آن است که ریشه‌های شکل‌گیری اندیشه‌هایی که امروز برای ما بدیهی می‌آیند را پیدا کند و از این طریق این «بدیهی» بودن را که عمدتاً خود را در قالب‌های «طبیعی» بزک می‌کند به ما بنمایاند. گفتمان‌ها و رفتارهای اجتماعی هر جا از شکل «متعارف»ی که جامعه برای آن‌ها تعریف می‌کند خارج می‌شوند با همین خروج امکان «مجازات» را نیز فراهم می‌کنند. بنابراین میان واقعیت «بودن» در جامعه از یک سو و قدرت، آر سوی دیگر پیوندی گسست‌ناپذیر وجود دارد به نحوی که بدون یافتن روابط قدرت نمی‌توان آن «بودن» را توضیح داد. اما این همه مسئله نیست، در عین حال که قدرت روابط کنونی را تعیین می‌کند، این تعیین بر اساس یک تبارشناسی تاریخی انجام می‌گیرد که داده‌های آن در حد بسیار زیادی از دست ما و حتی از حافظۀ جمعی ما بیرون رفته‌اند. اکثر ما امروز فراموش کرده‌ایم که در گذشته‌ای نه چندان دور، و حتی امروز در تعدادی از جوامع انسانی (و گاه بسیار انسانی‌تر از جوامع موسوم به متمدن)، کودکان، بیماران جسمی ‌و روانی و… درون جامعه جای داشته‌اند و نه در نهادهای طردکننده و مجازات کننده‌ای که جوامع مدرن برای آن‌ها ساخته‌اند تا آن‌ها را از نگاه خود (و به این ترتیب از سازوکارهای منطقی خود) دور کنند. در این جوامع تعریف رفتارهای ناسازگار و ناهنجار به آن دقتی نبوده که جامعۀ مدرن ممکن است برای ما متصـّور شود و میزان تحمل این رفتارها برخلاف تصور، لزوماً در جامعۀ مدرن به بالاترین حد ممکن نرسیده است، همان گونه که ساختن تصویری از جوامع سنتی به مثابۀ جوامع نابردبار، وحشی و وحشت بار (تصویر برگرفته از نظریه هابزی درباره موقعیت طبیعی در لویاتان) چندان درست نیست. تلاش فوکو آن است که با تبارشناسی خود ریشه‌های پدید آمدن این تصاویر آرمانی یا هراسناک خیالی را بنمایاند. یاری گرفتن از این روش بی شک می‌تواند گفتمان‌هایی را که به ظاهر خود را در چارچوب‌های فردی و در منطق‌های طبیعی ارائه می‌دهند، در شکل حقیقی‌شان بازسازی کند (۱۹۷۵.)

تحلیل دوگانگی‌های گفتمان

بـنابراین می‌توان نتیجه گرفت که وقتی بخواهیم دست به تحلـیل یـک گفتمان بـزنیـم می‌توانیـم محورهای مختلفی را در نـظر بگیریم که ایـن محـورها را می‌تـوان بعضاً به صورت دوگـانـگی‌هـا (dichotomy) مطرح کرد. برخی از این دوگانگی‌ها در زیر مورد بحث قرار می‌گیرند.

 

الف- کلام و غیرکلام

نخستین محوری که می‌توان به آن اشاره کرد رابطۀ بین کلام و غیرکلام است. اگر گفتمان را به عنوان یک واقعۀ گفتاری در نظر بگیریم، هر گفتاری از آن چیزی که گفته می‌شود و از آن چیزی که گفته نمی‌شود تشکیل شده است. در نوعی از تحلیل گفتمانی ما می‌توانیم به طرف چیزی که گفته شده است برویم و در نوعی دیگر به سوی آنچه گفته نشده. برخی از بیان‌ها، بیان‌های کاملاً محسوس و نسبتاً محسوس هستند مثل واژگانی که به کار می‌بریم یا جملات و ساختارهای زبانی که می‌سازیم. برخی از این‌ها نیز در عین محسوس بودنشان، کلامی ‌نیستند مثل همه حرکاتی که یک گفتار را همراهی می‌کنند. قبلاً نیز اشاره کردیم که مجموعه این حرکات را با عنوان ارتباطات غیر‌کلامی‌ (non verbal communication) می‌شناسند (Chen, 1998) و شامل حرکات کالبدی (سر، ‌چشم، دست‌ها…) و همچنین موقعیت‌های کالبدی (فاصله‌ها، زاویه‌ها…) و همین طور استفاده از سکوت و لحن صدا … می‌شوند. که البته در اینجا سکوت به مثابۀ ابزار قطعه قطعه کردن کلام مورد نظر است و نه سکوت به‌طور خاص. زمانی که می‌خواهیم به یک تحلیل گفتمانی از دیدگاه انسان‌شناسی بپردازیم به ناچار باید ترکیب بین کلام و غیر‌کلام را در نظر بگیریم. در اینجا ابزارهای هرمنوتیک و تفسیری می‌توانند بسیار به یاری ما بیایند، هرچند که دلبخواه بودن و عدم تبعیت این ابزارها از نوعی هنجارمندی روش‌شناسانه می‌توانند همیشه مورد اعتراض قرار بگیرند. چرا چیزهایی به زبان می‌آیند و چیزهای دیگری در خاموشی باقی می‌مانند؟ چرا چیزهایی را کسانی خاص بر زبان می‌رانند و دیگران دربارۀ آن‌ها سکوت می‌کنند؟ اولویت بندی نکات در این کلام‌ها چگونه قابل طبقه‌بندی هستند و تأکیدها در کجا انجام می‌گیرند؟ در اینجا ما چندان از بعضی از روش‌های تحلیل محتوای ‌مورد استفاده در ارتباطات دور نیستیم. اما آنچه ما را از آن‌ها جدا می‌کند تداوم‌تحلیل در ناگفته‌ها و یافتن روش‌هایی (طبعاً غیرکمـّی) برای تحلیل آن ناگفته‌هاست.