‌تجارت جهانى اندام‌‏هاى انسانى

ناصر فکوهی

یکى از ویژگى‏‌هاى کاملاً بارز سرمایه‏‌دارى متأخر در چارچوب جهانى‏‌شدن و گسترش ارتباطات و امکان تبادلات فیزیکى و جابه‏‌جایى‏‌هاى انسانى در فرایندى است که شاید بتوان آن را «کالایى شدن مطلق و همگانى» نامید؛ بدین معنى که نه فقط تمامى اشیا بلکه همه موجودات زنده و اجزاءِ آن‏‌ها نیز در موقعیت‏‌هاى گوناگون به کالاهایى بدل مى‏‌شوند که یا از ابتدا داراى بازارى پتانسیل هستند یا از طریق روش‏‌هاى مختلف «بازار‌سازى» براى آن‏‌ها بازارى به‏‌وجود مى‏‌آید. اما پدید آمدن این بازارها چه از نوع «طبیعى» و چه از نوع «تصنعى» آن‏‌ها، داراى پیامدهاى کاملاً مشخصى بر رفتارها و تعاملات اجتماعى اقتصادى و گاه حتى سیاسى در جوامع مختلف است. تجارت و خریدوفروش اندام‏‌هاى انسانى، پدیده‏‌اى است که باید آن را کاملاً جدید به حساب آورد، زیرا براى آن‏که این پدیده بتواند به‏‌صورت یک فرایند گسترده و رایج دربیاید، نیاز به پیش‏‌شرط‌هایى فناورانه وجود داشته است. مهم‏‌ترین این پیش‏‌شرط‌ها عبارت‏ند از: پیشرفت پزشکى براى معالجه اکثر بیمارى‏‌ها و درنتیجه افزایش امید زندگى مطلق و امید زندگى سالم؛ پیشرفت‏‌هاى خاص پزشکى در حوزه جراحى و به‏‌ویژه جراحى و پیوند اندام‏‌هاى حیاتى (قلب، شش‏‌ها، کبد، کلیه، …)؛ پیشرفت در وسایل حمل‏‌ونقل و ابزارهاى ارتباطى که امکان سفر و انتقال اطلاعات، بیماران، و اندام‏‌ها را در شرایط مناسب و با سرعت زیاد فراهم کرده‏‌اند؛ از میان رفتن موانع حقوقى – با مقررات‏‌زدایى‏‌هاى گوناگون تجارى و افزایش تبادلات گوناگون بین‏‌المللى – و اخلاقى که نیاز به قدرت گرفتن هرچه بیش‏تر نهادهاى سیاسى (دولت‏‌ها) و نهادهاى علمى (مؤسسات دانشگاهى و پژوهشى) و غیرشفاف شدن آن‏‌ها از طریق کنار زدن و حاشیه‏‌اى کردن نهادهاى اخلاقى دینى (کلیساها و اقتدارهاى مذهبى) بوده است. این شرایط طبعاً به یک پیش‏‌زمینه عمومى ضرورى دیگر نیز نیاز داشته است که همانا محوریت امر اقتصادى و اولویت دادن مطلق به رابطه سود/ هزینه در درکى اقتصادى – و حتى بهتر است بگوییم پولى – از آن در تمامى مبادلات و تعاملات ملى و بین‏‌المللى بوده است.
با فراهم آمدن این زمینه‏‌ها، بازار براى خرید و فروش اندام‏‌هاى حیاتى انسان که به‏‌طور پانسیل از نیمه قرن بیستم وجود داشت، در دوره‏‌اى سى‌ساله (۱۹۷۰ – ۲۰۰۰) با سرعتى حیرت‏‌انگیز گسترش یافت و رشد کرد. در این بازار خریداران ثروتمند، بیماران جوان یا کهن‌سالى هستند که مى‏‌توانند با خرید یک یا چند اندام حیاتى، شانس تداوم عمر خود را به گونه‏‌اى غیرقابل انکار افزایش دهند و به این منظور آمادگى دارند مبالغى هرچه بیش‏تر پول بپردازند و از سوى دیگر افراد سالم – و البته گاه حتى ناسالمى – که به‏‌دلیل فقر و برخورد با یک موقعیت بحرانى مجبور به این کار شده‏‌اند و یا حتى به‏‌صورتى جنایت‏‌آمیز قربانى واسطه‏‌گرانى بوده‏‌اند که اندام‏‌هاى آن‏‌ها را به بهاى ارزان – و یا بدون پرداخت هیچ بهایى – از آن‏‌ها ربوده‏‌اند و به گروه نخست فروخته‏‌اند. حجم این بازار هنوز به‏‌طور دقیق معلوم نیست، زیرا همان‏گونه که خواهیم دید در آن مرزهاى بین رفتارهاى قانونى و غیرقانونى و رعایت و نادیده‏‌گرفتن حقوق بشر، به‏‌شدت زیرپا گذاشته مى‏‌شوند.
در بحث تجارت جهانى اندام‏‌هاى انسانى مى‏‌توان به سه نمونه مشخص اشاره داشت که عبارت‏ند از: چین، امریکاى لاتین، و افریقاى جنوبى. اطلاعات مربوط به این کشورها عمدتاً بر اساس پژوهش‏‌هاى گسترده انسان‏‌شناس امریکایى، نانسى شپر هیوج، استاد دانشگاه برکلى، که سال‏‌هاست بر این موضوع تحقیق میدانى مى‏‌کند، ارائه مى‏‌شوند.

چین‏
نخستین پرونده‏‌اى که مى‏‌توان به آن اشاره کرد و شاید با توجه به موازین حقوق بشر، هولناک‏‌ترین مورد نیز باشد، فروش اندام‏‌هاى انسانى به‏‌وسیله دولت چین است. در این مورد برخلاف خصوصى‏‌سازى‏‌هاى گسترده و میدان گشوده‏‌اى که به سرمایه‏‌دارى لجام گسیخته و بازارهاى آزاد در این کشور داده شده است، ما با یک بازار کاملاً انحصارى دولتى سروکار داریم. دلیل این امر بسیار ساده است: این اندام‏‌ها تقریباً انحصاراً از محکومین به اعدام – پیش از آن‏که عموماً با یک تیرخلاص در مغز کشته شوند – برداشته مى‏‌شود. این اندام‏‌ها، که عمدتاً شامل کلیه، بافت‏‌هاى کبد، قرنیه، دریچه‏‌ها یا خود قلب و … مى‏‌شوند، در مواردى محدود براى پیوند زدن به اعضاى عالى‏‌رتبه حزب کمونیست و دولت به‏‌کار مى‏‌روند، اما در اکثر موارد، در بازار آزاد منتها به‏‌وسیله واسطه‏‌ها و به‏‌ویژه در مناطق و کشورهایى چون هنگ‏‌کنگ، تایوان، سنگاپور، و ژاپن به فروش مى‏‌رسند. بهاى این اندام‏‌ها مى‏‌تواند تا حد ۳۰ هزار دلار باشد، اما براى مثال شواهدى از فروش یک جفت قرنیه در سال ۱۹۹۸ به بهاى ۵۰۰۰ دلار، در یک معامله، وجود داشته است.
بنابر گزارش سازمان دیده‏‌بان حقوق بشر آسیا در سال ۱۹۹۵، که در تاریخ چهارم ماه مه همین سال به کمیته ویژه روابط بین‏‌المللى سناى امریکا تسلیم شد، استفاده از این اندام‏‌ها بنابر دستورالعمل رسمى دولت چین از تاریخ اکتبر ۱۹۸۴ جزءِ اسرار دولتى محسوب مى‏‌شده است. البته نباید از یاد برد که گاه مشاهده شده است این‏‌گونه برداشت‏‌ها، به‏‌صورت ضمنى، توجیه شده‏‌اند و آن‏‌ها را نوعى جبران نهایى مجرمان و جنایتکاران – و ظاهراً حتى مورد توافق خود آن‏‌ها – براى اداى دین‏‌شان به جامعه نیز تلقى کرده‏‌اند.
اما با وجود محرمانه بودن این‏گونه اعمال، شواهد گوناگون و ازجمله یافته‏‌هاى سازمان‏‌هاى دفاع از حقوق بشر چینى‏‌هاى مهاجر بر آن تأکید داشته‏‌اند که در سال ۱۹۹۶ دست‏‌کم ۶۱۰۰ محکومیت به اعدام در چین صادر شده است که از این تعداد دست‏‌کم ۴۳۶۷ مورد به اجرا درآمده است. مطالعات نشان مى‏‌دهند که از دهه ۹۰ تاکنون، شمار جرائم مشمول مجازات اعدام – و درنتیجه شمار اعدام – پیوسته افزایش یافته‏‌اند و هرچند مقامات چینى این موضوع را به لزوم کنترل جنایات و جرائم بزرگ اقتصادى نسبت مى‏‌دهند، اما شک و تردیدهاى هرچه بیش‏ترى وجود دارد که افزایش رقم اعدام‏‌ها را در ارتباطى مستقیم با افزایش تقاضاى بازار جهانى براى اندام‏‌هاى انسانى قرار مى‏‌دهند. البته در حکومت‏‌هاى «کمونیستى» از این دست، این امرِ بى‏‌سابقه‏‌اى نیست چنان‏که بنابر اسناد منتشر شده پس از فروپاشى دولت شوروى سابق روشن شد که در دوران استالین روساى امنیتى محلى بنابر اعلام نیاز اردوگاه‏‌هاى کار اجبارى – که در واقع کارخانه‏‌هایى بزرگ با کارگرانى که به‏‌صورت برده و تا حد مرگ مورد استثمار واقع مى‏‌شدند – دست به پرونده‏‌سازى‏‌هاى بى‏‌پایه و دستگیرى افراد بى‏‌گناه و حتى اعضاى وفادار حزب در مناطق تحت عملیات خود مى‏‌زدند تا نیروى کار درخواست شده را تأمین کنند.
هرى وو، یکى از فعالین چینى حقوق بشر در بنیاد لائوگاى در کالیفرنیا، که در کنفرانسى که نانسى شپر هیوج در سال ۱۹۹۶ در دانشگاه برکلى درباره تجارت اندام‏‌هاى انسانى ترتیب داده بود شرکت داشت، به مواردى متعدد از مصاحبه با پزشکانى اشاره مى‏‌کند که در اعمال جراحى مختلف، کلیه و سایر اندام‏‌هاى زندانیان را پس از بی‌هوشى آن‏‌ها خارج کرده و بلافاصله پس از عمل، آن‏‌ها را به‏‌دست مأمورانى مى‏‌سپرده‏‌اند که با شلیک یک گلوله به مغز آن‏‌ها را اعدام مى‏‌کرده‏‌اند. بخشى از این اندام‏‌ها حتى به صورت «پیش‏‌فروش» در معاملاتى خارج از چین و در ایالات متحد عرضه مى‏‌شده‏‌اند – و احتمالاً هنوز هم از خلال شبکه‏‌هاى نیمه‏‌قانونى یا غیرقانونى عرضه مى‏‌شوند – چنان‏که به گزارش روزنامه‏‌هاى گاردین مورخ ۲۷ فوریه ۱۹۹۸ و نیویورک تایمز مورخ ۲۴ فوریه همان سال، اف. بى. آى توانسته بود در یک مورد دست به ضبط ویدئویى معامله‏‌اى بزند که براى «پیش‏‌فروش» سالانه اندام‏‌هاى ۲۰۰ زندانى اعدامى در جزیره هاینان به‏‌وسیله چند شهروند چینى و ازجمله نایب رئیس جزایى زندان مربوطه جارى شده بود.
با این وصف نباید تصور کرد که تجارت اندام‏‌هاى انسانى به مورد چین و شکل انحصارى دولتى آن محدود مى‏‌شود، مثال‏‌هاى بعدى نشان مى‏‌دهند که تنوع بسیار زیادى را مى‏‌توان در اشکال و سازوکارهاى این مبادلات در بازار جهانى مشاهده کرد.

افریقاى جنوبى‏
در سال ۱۹۶۷ زمانى که جراح معروف افریقاى جنوبى، پروفسور کریستیان بارنارد (۱۹۲۲ – ۲۰۰۰) براى نخستین بار یک عمل پیوند قلب انجام داد، هنوز کم‏تر کسى مى‏‌توانست تصور کند که این موفقیت پزشکى در آینده‏‌اى نه چندان دور به چه فجایعى انسانى در این کشور و سپس، از خلال فرایند جهانى‏‌شدن، در کل دنیا منجر خواهد شد و چگونه اندام‏‌هاى انسانى با تبدیل شدن به کالاهایى همچون سایر کالاها، زمینه‏‌هایى گسترده را براى افزایش نابرابرى‏‌ها در جوامع بشرى به‏‌وجود خواهند آورد. و هنگامى که در سال ۱۹۹۴، پس از فروپاشى نظام تبعیض‏‌ نژادى (آپارتاید) در این کشور، نلسون ماندلا ، پس از تحمل نزدیک به ۲۷ سال زندان و به‏ دست آوردن جایزه نوبل صلح (۱۹۹۳) در مقام نخستین رئیس‏‌جمهور سیاه‏پوست این کشور قرار گرفت، باز هم کسى نمى‏‌توانست تصور کند که جنایاتى که به‏‌دلیل تجارت بین‏‌المللى اندام‏‌هاى انسانى در دوره آپارتاید در این کشور به‏‌وقوع مى‏‌پیوستند همچنان ادامه یابند و حتى به‏‌دلیل خارج شدن گروهى از بیمارى‏‌ها و معالجه آن‏‌ها – دیابت، دیالیز، و نیاز به پیوند کلیه و سایر پیوندهاى انسانى – از اولویت‏‌هاى پزشکى عمومى، نابرابرى میان جمعیت سیاه‏پوست و فقیر با اقلیت سفیدپوست و غنى باز هم بیش‏تر تشدید شود. با این وصف، این همان واقعیات تلخى است که در طول چند دهه اخیر در افریقاى جنوبى شاهد آن هستیم.
در دوران آپارتاید، پزشکان سفیدپوست این کشور هیچ مشکلى براى تأمین اندام‏‌هاى انسانى مورد نیاز خود در عمل‏‌هاى جراحى نداشتند: میزان مرگ و میر بالا در جمعیت بزرگ سیاه‏پوست، ناشى از سطح بسیار پایین زندگى آن‏‌ها در شهرک‏‌هاى کارگرى بود که در اکثر قریب به اتفاق موارد فاقد حداقل‏‌هاى لازم براى یک زندگى سالم بودند. گذشته از این وضعیت کارى سیاه‏پوستان نیز در بدترین شرایط ممکن قرار داشت و آن‏‌ها را وادار مى‏‌کرد که سخت‏‌ترین و نازل‏‌ترین محیط‌هاى حرفه‏‌اى را پس از تحمل مسیرهاى بسیار طولانى و فرسایش‏‌دهنده حمل و نقلى (بیش از ۳ تا ۴ ساعت در روز) تجربه کنند. آن‏چه این شرایط را وخیم‏‌تر مى‏‌کرد، خشونت‏‌هاى گوناگون مدنى و سیاسى بود که عامل تقریباً تمامى آن‏‌ها نیز در وضعیت سیاسى و فقر ناشى از آن در جمعیت سیاه‏پوست این کشور بود. بالا بودن میزان انحرافات اجتماعى و خشونت‏‌هاى شهرى در افریقاى جنوبى تنها بخشى از مرگ‏‌ومیرهاى گسترده‏‌اى را تشکیل مى‏‌داد که دلیل دیگر آن‏‌ها شورش‏‌هاى سیاسى و سرکوب شدید و خشونت‏‌بار آن‏‌ها به‏‌وسیله نیروهاى امنیتى بود. اکثریت قربانیان این حوادث را نیز جوانان در سنین پایین تشکیل مى‏‌دادند. جوانانى که طبعاً از اندام‏‌هایى نسبتاً سالم برخوردار بودند. بنابر گزارشى که در ۲۳ ژوئیه ۱۹۹۵ در روزنامه راپرت به چاپ رسید، یک کارآگاه خصوصى در دادگاه منطقه‏‌اى ژوهانسبورگ شهادت داده بود که افراد پلیس در فرداى روزى که کریس هانى، مبارز فعال ضد نژادپرستى در شورشى در سال ۱۹۹۳ به قتل رسیده بود، جسد مثله‏‌شده او را در یک سردخانه به وى نشان داده بودند.
انتقال اجساد به سردخانه‏‌هاى پزشکى قانونى، بلافاصله پاى پزشکان دولتى و کارکنان این مؤسسات را به میان مى‏‌کشید که مى‏‌توانستند تقریباً بدون هیچ‏گونه واهمه‏‌اى از پیامدهاى بعدى، در ساعات اولیه پس از مرگ افراد، اندام‏‌هاى مورد نیاز خود را از این اجساد به‏‌دست آورند. کارکنان سردخانه‏‌ها گاه در همدستى با پزشکان دست به دزدى اندام‏‌ها مى‏‌زدند، ولى به هر سو ابهام در قانون مربوط به پیوند اعضا، مصوب سال ۱۹۸۳، به مقامات اجازه مى‏‌داد که در «موارد ضرورى» و پس از «تلاش‏‌هاى منطقى» براى به‏‌دست آوردن رضایت خانواده، در صورت وجود احتمال چنین رضایتى، اندام‏‌هاى مورد نیاز را از بدن فرد خارج کنند که البته این قانون در تضاد کامل با قوانین بین‏‌المللى حقوق بشر قرار داشت که بر حق برخوردارى از تمامیت کالبدى در همه انسان‏‌ها تأکید دارد. پس از موفقیت عمل جراحى بارنارد در اواخر دهه ۱۹۶۰، در طول دو دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که با سقوط آپارتاید به پایان رسید، پزشکان افریقاى جنوبى نیازهاى بیماران خود را به سهولت تأمین مى‏‌کردند: این بیماران به‏‌هیچ عنوان در جریان «نژاد» مربوط به اندام دریافت شده قرار نمى‏‌گرفتند و شاید بتوان گفت این تنها موردى بود که تبعیض نژادى در افریقاى جنوبى جایى نداشت. پیروان راه پروفسور بارنارد نیز همچون خود او ادعا مى‏‌کردند که پیوند اندام‏‌هاى انسانى شامل تمامى نیازمندان مى‏‌شود. اما واقعیت آن بود که بنا بر مطالعات انجام شده تا سال‏‌هاى ابتداى دهه ۱۹۹۰، بیش از ۸۵ درصد از دریافت‏‌کنندگان اندام‏‌ها، سفیدپوست بودند، و تنها از نیمه این دهه بود که شمار دریافت‏‌کنندگان رنگین‏‌پوست – شامل سیاه‏‌پوستان و آسیایى‏‌ها – به بالاى ۳۰ درصد رسید و این در حالى است که اقلیت سفیدپوست در کشور افریقاى جنوبى تنها حدود ۱۳ درصد از جمعیت ۴۷ میلیون نفرى این کشور را تشکیل مى‏‌دهد(۲۰۰۰) – در برابر ۷۶ درصد سیاه‏پوست، ۹ درصد دورگه، و ۲ درصد هندى.
باید توجه داشت که تمایل عمومى به اهداى اعضا در افریقاى جنوبى بسیار ضعیف است، زیرا سیاه‏‌پوستان این کشور اغلب بنابر باورهاى سنتى معتقدند که اعضاى بدن آن‏‌ها یا کودکان‌شان ممکن است به‏ وسیله جادوگران علیه ایشان به‏ کار گرفته شوند و وجود شایعات متعدد به دزدیدن کودکان و قربانى کردن آن‏‌ها این باورها را تقویت مى‏‌کند. جمعیت‏‌هاى آسیایى مسلمان نیز عموماً با اهداى اعضاى بدن به دلایل دینى مخالف هستند، به‏ همین دلیل تجارت اندام‏‌ها گرایش زیادى به‏ سوى خارج شدن از حوزه رسمى و وارد شدن در حوزه جنایت‏‌هاى سازمان‏‌یافته مافیایى داشته است. سیاه‏پوستان اغلب به تمامى مسائلى که مربوط به کالبد شکافى، جراحى، و پیوند اعضا مى‏‌شود با نگاه مشکوک مى‏‌نگرند و بسیار شنیده مى‏‌شود که از «پزشکان جادوگر» که با پلیس براى دزدیدن کودکان و استفاده از اعضاى آن‏‌ها همدستى مى‏‌کنند، سخن بگویند. براى اکثریت سیاه‏پوستان افریقاى جنوبى، پیوند اعضا یک میراث باقى‏مانده از دوران آپارتاید است و اغلب آن‏‌ها ادعا مى‏‌کنند هرگز هیچ سیاه‏پوستى را ندیده‏‌اند که عضوى دریافت کرده باشد. بنابراین مسئله برخلاف انتظار پس از فروپاشى نظام آپارتاید در این کشور حل نشد و حتى همان‏گونه که گفتیم با تصمیمى که دادگاه قانون اساسى افریقاى جنوبى در نوامبر ۱۹۹۷ – به‏‌دنبال شکایت یک بیمار مرد فاقد شغل و ۴۱ ساله از بیمارستان‏‌هاى دولتى – گرفت و با بهانه قرار دادن منابع معدود کشور، بیماران کلیوى را تنها در صورتى داراى حق قرار گرفتن در نوبت دریافت پیوند اعلام کرد که مبتلا و یا مشکوک به ابتلاى به هیچ بیمارى دیگرى – از جمله ایدز، بیمارى‏‌هاى ریه، کبد، و یا احتمالاً سرطان – نباشند، تشدید شد.
درنهایت با از میان رفتن آپارتاید، هرچند برخى از اعمال خلاف قانون به‏ وسیله پزشکان و کارکنان مؤسسات پزشکى قانونى در دزدى اندام‏‌ها کاهش یافت، اما نابرابرى میان بیماران ثروتمند و فقیر کاملاً ادامه یافت و حتى تشدید شد. امروزه برخى از بیماران نیازمند به پیوند اعضا حتى از کشورهاى همسایه نظیر نامیبیا براى معامله اندام‏‌ها به افریقاى جنوبى مى‏‌آیند. بهاى یک کلیه در سال ۱۹۹۸ در حدود ۲۰۰۰ دلار بوده است. و باید توجه داشت که برخى از بیمارستان‏‌هاى دولتى و خصوصى در شرایطى قرار گرفته‏‌اند که تنها راه نجات خود را از ورشکستگى و به تعطیلى کشیده شدن، پذیرش این قبیل معاملات مى‏‌دانند که کمابیش آن‏‌ها را در موقعیت‏‌هاى خروج از قوانین قرار مى‏‌دهد.
امروز بیش از ۲۰ سال از سقوط نظام آپارتاید مى‏‌گذرد، اما هنوز همچنان با اکثریت مطلق دریافت‏‌کنندگان سفیدپوست اندام‏‌ها و اهداکنندگان سیاه‏پوست روبه‏‌رو هستیم و دست‏‌کم مى‏‌توان ادعا کرد که نظام جهانى با حاکم کردن و اولویت بخشیدن به روابط و معادلات تجارى نسبت به سایر دغدغه‏‌ها سبب شده است که تبعیض نژادى در این کشور ادامه یابد.

امریکاى لاتین‏
سال‏‌هاى دهه ۱۹۷۰ از تیره‏ترین دوره‏‌هاى تاریخى در کشورهاى امریکاى لاتین به‏ شمار مى‏‌آیند. در این سال‏‌ها، ایالات متحد امریکا از راهبردهاى اقتصادى سیاسى گروهى از مشاوران عالى‏رتبه خود، که عمدتاً در گرایشى با عنوان «مکتب شیکاگو» جمع شده بودند و آن‏‌ها را باید آغازگر راهى دانست که بعدها نولیبرال‏‌ها ادامه دادند، تبعیت مى‏‌کرد. بنابراین راهبردها، امریکا یک سیاست تهاجمى بسیار فعال و خشونت‏‌آمیز و ضدکمونیستى را در جهان پى‌گرفته بود و به‏ ویژه از یک منطقه حفاظت‏‌شده کامل براى کشور خود در قاره حمایت مى‏‌کرد و نسبت به خطر سرایت انقلاب کمونیستى و رژیم‏‌هاى متمایل به مارکسیسم شوروى از کوبا و شیلى به سایر کشورهاى امریکاى لاتین، بالاترین حساسیت را از خود نشان مى‏‌داد، به نحوى که آمادگى داشت به راحتى تا اشغال نظامى کشورهاى این قاره پیش رود – کارى که بارها انجام داد. همین سیاست به‏ صورتى بى‏‌پرده و آشکار از کودتاها و رژیم‏‌هاى خشونت‏‌بار نظامى در این قاره نیز حمایت مالى و ایدئولوژیک مى‏‌کرد. نمونه بارز این حمایت در کودتاى نظامى علیه رژیم دموکراتیک سالوادور آلنده انجام گرفت که در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ به‏ وقوع پیوست و به مرگ و شکنجه و به زندان افتادن هزاران نفر از مردم این کشور انجامید. این سیاست البته در همین‏‌جا متوقف نماند و در سال‏‌هاى بعد دهه ۱۹۸۰ با رویکردى مشابه شروع به حمایت از گروه‏‌هاى افراطى بنیادگراى وهابى در عربستان سعودى، پاکستان، افغانستان، و روى کار آوردن رژیم‏‌هاى افراطى ضدکمونیستى در منطقه خاورمیانه کرد تا از نفوذ شوروى در این منطقه جلوگیرى کند. سازمان القاعده و رژیم طالبان حاصل همین دوران بودند و مى‏‌دانیم که این امر چه فجایعى تا امروز در این منطقه به بار آورده است.
یکى از پدیده‏‌هاى شومى که در دوره سلطه مطلق دیکتاتورى‏‌هاى نظامى در امریکاى لاتین بسیار رواج یافت، قتل‏‌هاى مخفیانه‏‌اى بود که شکل ظاهرى آن‏‌ها به‏‌صورت «ناپدید شدن» افرادى بود که عموماً از مخالفان بالقوه یا بالفعل این رژیم‏‌ها بودند. بدین‏‌ترتیب در مدتى کم‏تر از ده سال، هزاران نفر از فعالان سیاسى، سندیکایى، روزنامه‏‌نگاران، روشنفکران، و … «ناپدید» شدند. این عمل به‏ وسیله گروه‏‌هاى مخفى موسوم به «جوخه‏‌هاى مرگ» انجام مى‏‌گرفت که پس از ربودن و شکنجه مخالفان، جسد آن‏‌ها را در محل‏‌هایى دور از دسترس دفن مى‏‌کردند.
در دهه ۱۹۸۰، هنگامى که دیکتاتورى‏‌هاى نظامى فروپاشیده و جاى خود را به دموکراسى‏‌هاى نسبى در این قاره دادند، و پس از پى‏گیرى‏‌هاى مصرانه خانواده قربانیان ناپدید شده، گورهاى دسته‏‌جمعى متعددى در کشورهاى شیلى، آرژانتین، بولیوى، برزیل، و … کشف شدند. اجسادى که در این گورها یافت مى‏‌شدند به‏ صورتى گویا نشان مى‏‌دادند که اندام‏‌هاى برخى از این افراد از بدن آن‏‌ها خارج شده بودند. این امر شایعات بسیار گسترده‏‌اى را تأیید مى‏‌کرد که در تمامى طول دهه ۱۹۷۰ در امریکاى لاتین به گوش مى‏‌رسید. بنابراین شایعات، نظامیان در همدستى با همکاران امریکایى خود، افراد زیادى و به‏ ویژه کودکان و جوانان را مى‏‌ربودند و پس از بیرون کشیدن اندام‏‌هاى قابل فروش آن‏‌ها – چشم‏‌ها، کبد، کلیه، قلب، … – اجساد را در نقاط دوردست رها مى‏‌کردند. بسیارى از این شایعات هرگز نتوانستند مورد وارسى دقیق قرار بگیرند، زیرا شواهد و مدارک و اسناد کافى براى این بررسى، سال‏‌ها پس از گذشت حوادث، دیگر وجود نداشتند.
با این وصف ربودن اندام‏‌ها پس از کشف اجساد و همچنین در مواردى دیگر در پى «ناپدید شدن» بیماران به اثبات رسید. مثلاً در کشور آرژانتین، در فاصله سال‏‌هاى ۱۹۷۶ و ۱۹۹۱، ۱۳۲۱ بیمار تحت شرایطى بسیار مشکوک در بیمارستان‏‌ها درگذشتند و در همین دوره ۱۴۰۰ بیمار روانى نیز در بیمارستان روانى مونتس د اوکا «ناپدید» شدند. افزون بر این شواهدى متعدد، به‏ ویژه در کشورهاى برزیل و آرژانتین، نشان مى‏‌دهند که در بیمارستان‏‌هاى دولتى، بیماران فقیر و بى‏‌سرپرست به محض آن‏که در موقعیتى وخیم قرار مى‏‌گرفتند با استفاده از داروهاى خاص به وضعیتى نزدیک به «مرگ مغزى» کشانده مى‏‌شدند و پزشکان همدست با نیروهاى نظامى، اندام‏‌هاى آن‏‌ها را خارج مى‏‌کردند و به فروش مى‏‌رساندند. پس از دهه ۱۹۸۰ نیز این وضعیت تا اندازه زیادى ادامه یافت، هرچند این بار جاى نظامیان سابق به‏ وسیله گروه‏‌هاى مافیایى تجارت اندام‏‌هاى انسانى پر شده بود.
این وضعیت با توجه به فقر گسترده‏‌اى که در این کشورها در طول دهه‏‌هاى ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ وجود داشت، به‏ صورتى اسفبار تشدید شد به نحوى که امروز برخى از پزشکان متخصص پیوند اعضا در امریکاى لاتین اعتراف مى‏‌کنند که حرفه آن‏‌ها تصویر خارجى بسیار شرم‏‌آور و ترسناکى در نزد مردمان عادى پیدا کرده است. در واقع هنوز هم در امریکاى لاتین بسیارى از مردم، و به‏ ویژه فقرا، از هر گونه بسترى شدن وحشت دارند، زیرا شایعه ربودن اندام‏‌ها در هنگام بیهوشى بسیار رایج است.
در این حال، بیمارستان‏‌هاى دولتى و خصوصى با تدوین فهرست‏‌هایى بلند بالا از داوطلبان دریافت اندام‏‌هاى انسانى تلاش مى‏‌کنند به‏ کار خود جنبه قانونى و اخلاقى بدهند و شایعات مزبور و به‏ طورکلى وجود هرگونه تبعیض میان بیماران را «افسانه‏‌هاى بى‏‌پایه و اساس» معرفى کنند. اما باز هم شواهد مطالعاتى نشان مى‏‌دهند که این فهرست‏‌ها اغلب تنها بهانه و ابزارى هستند براى آن‏که بتوان افراد را بنابر موقعیت مالى‏‌شان در آن‏‌ها بالا و پایین برد و به عمل پیوند جنبه کاملاً قانونى و قابل دفاع در محافل علمى بین‏‌المللى داد. و البته این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که این محافل نیز امروزه دیگر نمى‏‌توانند خود را به ناآگاهى بزنند و چشم بر این فجایع ببندند، زیرا سال‏‌هاست معتبرترین مجلات علمى پزشکى گزارش‏‌هایى را درباره جنایت مربوط به پیوند اعضا منتشر کرده‏‌اند. با این وصف، هنوز هم در این قاره، بیمارستان‏‌ها اغلب، آشکارترین موارد تجارت داخلى اندام‏‌ها را نادیده مى‏‌گیرند. مثلاً مسئولان این بیمارستان‏‌ها به سهولت مى‏‌پذیرند که بیماران ثروتمندى که همراه با اهداکنندگان بسیار فقیر از راه مى‏رسند و آن‏‌ها را از افراد نزدیک خانواده خود معرفى مى‏‌کنند که داوطلبانه و بدون دریافت پول به این کار راضى شده‏‌اند، حقیقت را مى‏‌گویند.
البته باید به این نکته نیز توجه داشت که نابسامانى نظام‏‌هاى پزشکى و تأمین اجتماعى در اغلب این کشورها امروز سبب شده است که بیمارستان‏‌هاى بخش دولتى در آستانه ورشکستگى قرار بگیرند و به‏ ویژه بخش‏‌هاى پیوند اندام در آن‏‌ها عملاً فعالیت‏‌هاى خود را متوقف کنند. داوطلبان فقیر پیوند اندام باید گاه ده‏‌ها سال در انتظار بمانند. درحالى‏که برعکس در بیمارستان‏‌هاى خصوصى این نوع اعمال جراحى مى‏‌توانند به‏‌سادگى در چند هفته به انجام برسند. اختلاف اساسى در این میان، نرخ‏‌هاى دولتى و خصوصى است. مثلاً در برزیل در اواخر دهه ۱۹۹۰ نظام تأمین اجتماعى براى یک عمل پیوند کلیه حداکثر ۷۰۰۰ دلار به بیمارستان مى‏‌پرداخت که از این میزان، ۲۰۰۰ دلار به تیم جراحى تعلق مى‏‌گرفت، درحالى‏‌که براى همین عمل در یک بیمارستان خصوصى ۲۵۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ دلار پرداخت مى‏‌شد. این نکته را نیز باید در نظر گرفت که بنابر اظهارات پرستاران برخى از این مراکز خصوصى مبالغ مزبور، صرفاً پولى بودند که به بیمارستان داده مى‏‌شد و جراح سهم خود را در مذاکره با بیمار به‏ صورت محرمانه تعیین و مستقیماً از او دریافت مى‏‌کرد و طبعاً در این میان زمین‌ه‏اى مناسب براى ورود مافیاهاى جنایت‏کارانه نیز فراهم مى‏‌شد.
درنهایت باید این نکته را نیز یادآورى کنیم که کشتارهاى آرام و جوخه‏‌هاى مرگ به‏ صورت‏‌هاى جدید در امریکاى لاتین، امروز همچنان تداوم دارند؛ هرچند قربانیان آن‏‌ها امروز بیش‏تر نوجوانان و جوانان فقیر و بزهکار شهرى هستند. محیط بسیار فقرزده، خشونت‏‌آمیز و با درجه‏‌هاى بالاى انحراف اجتماعى در شهرهاى پرجمعیت، آلوده، و نابسامان این قاره و به‏ ویژه در زاغه‏‌نشین‏‌هاى مصیبت‏‌زده آن، شرایطى بسیار مناسب را براى تداوم دزدى و تجارت اندام‏‌هاى انسانى فراهم آورده است که تا امروز همچنان ادامه دارد.