شهر انباشت میکند، اما برای آنکه اوجگیری [۱] عمودی خود را پنهان نگاه دارد،همانگونه که هانری لوفبور میگوید: « آن چه در روستا، و بنابر ]آهنگ[ طبیعت در گذر است و طبق چرخهها و ضربآهنگها زمان بندی میشود، در شهر به صورتی همزمان در میآید [۲] ». ما دلایل این گردهمآیی بزرگ را درک میکنیم. شهر ثروت های روستا را دریافت و ذخیره میکند. شهر محصولهایی را که هر فصل به بار میآورد، برای خود گرد میآورد. شهر است که کارکرد سازماندهی و هدایت را بر عهده دارد. اما این دریافت کردنها صرفا در سطح محصولات جاری باقی نمیماند. این امر همچنین شامل اندیشهها، سنتها و آدابی نیز میشود که شهر دریافت میکند، گرد میآورد، کنار هم میچیند و سپس به داوری و نقد درباره آنها میپردازد. این به هم فشردگی ناپایدار (که خود نشانهای از یک انباشت سودمند است) ایجاب میکند که سلسلهمراتب و الویتها از میان بروند، و این امر به ناچار ما را از یک منشأ به یک مقصد میکشاند. این به هم فشردگی ناپایدار (که خود نشانهای از یک انباشت سودمند است) ایجاب میکند که سلسلهمراتب و الویتها، ]نیز[ مدت زمانی که ما را ناگزیر از منشأیی به مقصدی رهنمون میشود، از میان برود. فضا،دیگر هدایت نمیشود، زیرا حیات زمانمند خود را از دست داده است، ضرب آهنگهایی که پیش از این مکانِ حرکتها و گِرَوِشها [۳] را معین میکردند، که مکان فروافتادنها و اوج گیریها، زایشها و مرگها را مشخص میکردند ]و دیگر وجود ندارند[.
به باور ما، ما امری «نااندیشیده» را در حضور خود داریم، شرطی بیشتر برای امکان یافتن شیوه نگاهمان تا تعیین داوری هایمان.به باور ما، ما امری «نااندیشیده» را در حضور خود داریم، این وضع بیش از آنکه ابژه قضاوتمان باشد، امکان و احتمال شیوۀ ما در نگریستن است.ما و دیگران می گوییم: آزادیهای صوری، آزادیهای مادی، تنهایی، اضطراب، درنگ یا آنی بودن» و در نهایت آیا همه این اندیشه ها یا همه این تجربه ها درون نوعی از فضای خاص که شهر خود آفریده قرار نمی گیرند؟
بدین ترتیب فرهنگی که مسیرهای آرمانی را ممکن می کرد، از میان می رود. برای سخن گفتن از مسیر، در معنای دقیق کلمه، توالی مراحل آن باید دارای دلیلی برای انگیزش باشند و نتوان ]به خودی خود[ آن ها را واژگون کرد. اسطوره و مناسک تا زمانی که با یکدیگر همزیست هستند به یکدیگر تکیهگاهی متقابل می دهند. هرکس نمی تواند به دلخواه خود مسیر حرکت را با تقلید از این و آن و یا با واکنش به یک کنشِ مهم تغییر دهد. هر مرحله از مسیر با لحظهای از تکامل، که دوباره تجربهاش میکنیم، انطباق دارد. البته، ممکن است پس از پایان حرکت، مردم شناس بتواند نشان دهد که بحث بر سر ترکیبی از واحدهای اسطورهای [۴] است. برای آن کس که پاگشایی کرده و باور آورده، اینجا تجربه ای دوباره از سنت در امر مطلق صورت می گیرد.آن که آشنا به راه و رسم است [۵] و آن که مومن و باورمند است [۶]، سنت را در معنای مطلق و بی چون و چرایش احیا میکنند. اما پرسش این است: آیا این نوعی احتمال ]تکرار[ کنش بزرگی نیست که حرکت ترسیم میکند؟ در این صورت ما باید معنای سنت را به فراموشی بسپاریم، سنتی که نیازی به بنیان نهاده شدن ندارد: نه به آن دلیل که بسیار کهن است و انسان ها با تن آسایی تمایل دارند که آن چه را یکبار انجام شد تکرار کنند، بلکه از آن رو که در این دوران دوردست، امر واقع و ارزش به صورت تنگاتنگ به یکدیگر پیوند خورده بودند، زیرا این زمان در فرادست غایت و احتمال زمانه ما قرار دارد.
این ضرورت در مسیر، در واقع ضرورتی مضاعف است. همانگونه گه گفتیم، این ضرورت متکی بر نمایشی تقلیدی است که نیازی به توجیه خود ندارد، اما می توان آن را در ژرفنایش ناشی از ذات انسان ها نیز دانست. بدین ترتیب، اگر به مثابۀ شاگرد یونگ به موضوع بنگریم، اطمینان خواهیم داشت که در راهی که پیش پای اودیپ گذاشته شد، هیچ نکته ظریفی نمیتواند بی دلیل و دلبخواهانه وجود داشته باشد. چاره ای نبود جز آن که او با پاهای ورم کرده اش، به مثابۀ محصول طبیعت، به راه بیافتد یا این که با کالبدی متورم از خودخواهی ناتوان از قدم برداشتن است. جادهای که او در آن با پدرش روبرو می شود و پدرش را نمی شناسد، پر از گسست و چاله است، همچون کوره راه هایی وجدان ما. او پریشانتر از آن است که جایگاه خود را به پیرمرد واگذارد. او با همان عصایی که همیشه همراهش است او را میزند، زیرا باید ناتوانی اش را جبران کند. او به این چوب بغل برای راه رفتن نیاز دارد.
[۱] Etagement
[۲] Henry Lefebvre, Le Droit a la ville, Paris, Anthropos, 1968, p. 36.
[۳]Conversion
[۴]mythemes
[۵]L’ initié
[۶]le croyant