پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
بخش ۲۱
«فروشگاه پریزونیک»، «سوپرمارکت»، «فروشگاه بزرگ» گاه توانسته اند برغم اختلافهایی چند، محصولاتی تقریبا شبیه به هم عرضه کنند: به هر رو مسأله اصلی جای دیگری بود، مسأله این بود که چگونه در چنین مجموعههای بزرگی حرکت کنیم. مسیر خطی، مستقیم و تقریبا غیر قابل بازگشت «سوپرمارکت»، حرکت چرخشی، پرپیچ و خم و پریشان «فروشگاه پریزونیک»، مسیر طولانی، باشکوه و تماشایی «فروشگاه بزرگ» با صراحت زیادی از یکدیگر متمایز هستند. کمی جلوتر خواهیم گفت که به نظر ما این تقسیم زمانی، ابزاری است که می تواند کمک کند جوهر هریک از این مکانها را بهتر تشریح کنیم. آنچه در حال حاضر برای ما اهمیت دارد این است که نشان دهیم در فضاهای بزرگ شهری باید به گونه ای بسیار مصمم و با دقت زیاد قدم گذاشت و از خلال همین دقت و تعین پذیری است که این فضاها خود را در مسیرهای طی شده در خویش نشان می دهند.ژان کارول نویسنده چیرهدست با زیبایی بسیاری زیادی قدم زدن در یک فروشگاه بزرگ را توصیف کرده است. این قدم زدن موقرانه است، سرگرم کننده است، تحت نشانههای الزام آوری که در «سوپرمارکت» وجود دارد، انجام نمیشود؛ اما پس از تحلیل می بینیم که این قدم زدن پیچیدهتر از آن است که تصورش می کردیم و باز هم امر واقعی ما را به شگفتی میکشاند. بنابراین اگر چهره نامناسب ]شهری[ دست خالی، تابع و بیش از اندازه فرمان بردار است، شاعرانگی شهر ما را به جایی که میخواهد میکشاند. زمانی که ما یک فروشگاه بزرگ را نمیشناسیم، کمبود نشانهها خود را آشکار می کنند، طبقهها نوعی ناپیوستگی را در بنا ایجاد میکنند، راه پلهها، آسانسورها، غرفهها، طبقات و درها لزوما به گونهای قابلمشاهده یا قابلپیشبینی توزیع نشدهاند. بنابراین در «فروشگاه بزرگ»، بر خلاف «سوپرمارکت»، مسیری وجود دارد که باید آن را آموخت و از این روست که مشتری بیش از پیش احساس راحتی می کند. و وقتی که مدت زمان ماندن در فروشگاه زیاد شد و مشتری احساس نیاز به ترک آن کرد، نمی تواند با همان سرعتی که مایل است به طرف خروجی برود و ناچار است سردرگمی فروشگاه بزرگ را در نوعی سرگیجه و دلزدگی تحمل کند. گم شدن، تبعیت، شروع نگرانی، پس ظاهرا در این چند ساعت اتفاقی افتاده است.
آیا این بدان معناست که وقتی ما با فضایی انطباق پیدا کردیم، دیگر امکان تغییر وجود ندارد: در چنین حالتی آشناترین مکانها، یعنی مکانهایی ما به دنبالشان هستیم به این دلیل که با ما سخن میگویند، میبایست فاقد هیچ گونه جذابیتی میبودند! در واقع چنین نیست. برای آنکه این را بفهمیم باید طعم برخی بعدازظهرهای سست و تنبل و بیحال و در همان حال بیمانند یک بیسترو را چشیده باشیم. از سوی دیگر می دانیم که یک مسیر می تواند طی شود، بی آنکه راه را گم کنیم، مسیرهای مختلف را بیازماییم یا حتی در فضا جابجا شویم.ما می توانیم مسیرهایی را طی کنیم که قابل درک باشند و خود را مسحور دگردیسی هایی کنیم که ما را غافلگیر نکنند:همچون جوانی ابدی اثبات های ریاضی که هربار خصوصیاتی، هرچند قدیمی، را بار دیگر ارائه می دهند! معصومیت بیپایان نگاهی که در یک کافه بر سطوح، بر چهرههای نرم مشتریها میلغزد و به تشریفاتی می پیوندد که از غافلگیر شدنها و ابهامها، بیزار است! بر عکس به نظر ما آنچه برای حضورمان در یک مکان شهری واقعی ضروری است، چیزی است که ما را وادار کند که مکان را به جنب و جوش درآورده و از همین راه خود را نیز تغییر دهیم.
معیارهایی که دراینجا بر آن تاکید کردیم، تنها به برخی شیوههای پرداختن به موضوع مرتبط هستند. اما از آنجا که ما ادعا میکنیم مکانهای شهری واحدهای تفکیک شدهای را تشکیل میدهند و نه صرفا مجموعههایی که به سادگی گردهم آمدهاند، لازم است که کانونی را که بدون آن این مکانها معنای خود را از دست می دهند، مشخص کنیم. به عبارت دیگر جالب است که نشان دهیم چگونه برخی عناصر، زمانی که آن ها را در کلیتهای متفاوت قرار می دهیم، معنای خود را تغییر میدهند. از اینجا می توان به نقش خاصی رسید که ما به متغیر خیالین میدهیم، اما آیا این خطر وجود ندارد که به این اصطلاح چندین مفهوم مختلف بدهیم؟
به نظر ما می توان بدون هیچ مشکلی چنین ابهامی را در ماهیت و بُرد اصطلاح مذبور پذیرفت، به خصوص در معنایی که ما برای واژه خیالین قائل هستیم.
زیرا در بخشی از موارد این خیال از متغیری زاده می شود که خود از یک تجربه واقعی بیرون آمده است. برای مثال من به عنصری توجه می کنم، ولو بسیار پیش پا افتاده، اما آن عنصر به نظرم تعیین کننده میآید. مثلا پلههای «فروشگاه پریزونیک» که هرگز شکل دقیقی ندارد و از جنس چندان پرارزشی ساخته نشد (کائوچو)، و به شکلی ابلهانه به آخر می رسد، و به گونهای چرخش مییابد که ناچاریم به طرز غیرعادی طریقه راه رفتنمان را تغییر دهیم. پلکانی که نمیتوان تصور کرد در یک «فروشگاه بزرگ» با آن مواجه شویم، ]در فروشگاه بزرگ[ نیاز به پلکانی وجود دارد با سرعتی کمتر، شکوهی بیشتر و انطابقی بیشتر با شیوه قدم زدن مشتریهایش. بنابراین یک پلکان «فروشگاه پریزونیک» در یک «فروشگاه بزرگ» کاملا بی معنا مینماید؛ چنین چیزی نوعی به سخره گرفتن هوشمندی افراد است، همانقدر مضحک است که کسی بگوید: «دوصندلی و سه میز می شود پنج گاو» – بنابراین در چنین وضعیتی ما همسطح با امر واقعی به نظر میرسیم، هم سطح با مشاهدهای تقریبا سازنده…و با وجود این، باز هم با قدرت تمام اصطلاحِ خیالین را حفظ می کنیم. پیش از هرچیز به این دلیل که واکنش ما از تلاشی خیالین ناشی می شود و امری ناممکن است که تصویری از این پلکان «فروشگاه پریزونیک» و تصویر پلکان «فروشگاه بزرگ» را کنار هم قرار داد (در حالی که عناصری دیگر «فروشگاه پریزونیک» را می توان در «فروشگاه بزرگ» تصور کرد). ما هرگز نمی توانیم کاری بکنیم جز آن که خاطرات و تصاویر تجربی خود را با یکدیگر مقایسه کرده و آنها را دستکاری کنیم. از سوی دیگر، خیال، به اندازهای که به نظر میرسد، غایب نیست. اگر این پلکان «فروشگاه پریزونیک» صرفا حاصل دغدغه اقتصادی ]برای کاهش قیمت آن[ بوده یا اگر پلکان «فروشگاه بزرگ» صرفا دغدغهای برای اعتبار و پرستیژ مربوط می شد، شاید ضرورت نداشت درباره آنها در چارچوب این کار صحبت کنیم. در واقع پلکان ]فروشگاه پریزونیک[ به ما نیرنگ می زند، به شیوه ای عجیب و غریب چرخ می خورد، خودش را با پاهای ما پیوند میزند، و در حالی که به پاهای ما قوس و انحنا داده تا چند لحظه آنها را غیر قابل تشخیص می کند؛ از این لحاظ است که برخلاف تعداد بیشماری از پلکانهای دیگر که فراموشی کردهایم، آن را به یاد داریم.