پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه
با کتاب پیر سانسو شاید بتوان گفت بالاخره کتابی دربارۀ شهر در دست داریم که نه هیچ ادعایی برای علمی بودن دارد و نه هیچ پیشنهادی برای فنآوران شهرسازی! کتابی که در آن شهر است که سخن میگوید، آزادانه، با صدایی شفاف! شکی نیست که شهر زبانی به معنای متعارف این کلمه، یعنی مجموعهای از دالهای زبان شناختی ندارد؛ بلکه خود یک دال است که مدلولش را در خویش حمل میکند:
بخش ۲
پیشگفتار
(میکل دوفرن)
با کتاب پیر سانسو شاید بتوان گفت بالاخره کتابی دربارۀ شهر در دست داریم که نه هیچ ادعایی برای علمی بودن دارد و نه هیچ پیشنهادی برای فنآوران شهرسازی! کتابی که در آن شهر است که سخن میگوید، آزادانه، با صدایی شفاف! شکی نیست که شهر زبانی به معنای متعارف این کلمه، یعنی مجموعهای از دالهای زبان شناختی ندارد؛ بلکه خود یک دال است که مدلولش را در خویش حمل میکند: شهر خود را به بیان درمیآورد و کسی که سخن گفتن و نوشتن را آموخته، به جای او این قدرت بیان را به تحقّق میرساند. شکی نیست که پیر سانسو در این راه از یک روش استفاده کرده است، سادهترین و سختترین روش برای عمل: توصیف (و در این کار او توضیح کافی برای قانع کردن همۀ مخالفانش عرضه میکند). امّا ضرورت دارد که وی از این عشق به شهر، که دربارۀ آن بسیار میگوید، الهام پذیرد؛ از اینرو او به مترجمی مطیع و وفادار برای شهر بدل میشود. اما تنها بدین دلیل که مرید و همپیمانِ شهر است.
امّا او حقّ سخن گفتن دربارۀ شهر را به مثابۀ یک امتیاز برای خود نمیخواهد. همۀ کسانی که به راستی در شهر زندگی میکنند، به دست شهر به سخن درمیآیند. و حتّی از این بیشتر، شهر به آنها زندگی میبخشد. زیرا شهر نه تنها موجودیّتی بیانگر، بلکه پدیدهای طبیعی است. انسانها -انسانهای شهر- تنها زبانی را که محیط الهام بخشش است، به کار نمیگیرند: زبان بیستروها[۱]،زبان خیابان، زبان فروشگاههای پریزونیک[۲]. انسانها در حرکاتشان یا در کنشهایشان، همان چیزی هستند که شهر از آنها میخواهد. اگر آنها به خیابان بیایند به سرکار بروند یا پرسه بزنند، یا در آن سنگرهایی برای شورش بسازند، اگر بخواهند جایی پنهان شوند تا پلیس آنها را نیابد یا برعکس در جایی قرار بگیرند که در یک راهپیمایی اعتراضی جای داشته باشند، در همه حال این شهر است که به رفتار آنها الهام میبخشد. حتی در رویاهایشان؛ زیرا به نظر میرسد که شهر در تخیّل انسانی نیز حاکم است؛ یا بهتر بگوییم شهر است که این تخیّل را بهوجود میآورد و هالهای از نور به گرد آن میگستراند و از این ره به خود معنا میبخشد. وقتی سانسو می نویسد: «برای تمیز دادن دقیق دو نقطۀ واقعی]در شهر[، ما باید ابتدا تمایز خیالینی میان آنها را بیابیم، باید از خود بپرسیم که آنها تا چه حد میتوانند در عرصۀ خیال تداوم یابند»، در اینجا او نمیخواهد بگوید که تخیّل حاصل ذهنیّت است: بلکه به نظر او چنین تخیّلی امری واقعی است، و شاید بتوانیم بگوییم تصاویر شهر خیالپردازیهایی هستند که در رویاهای انسانها حیات مییابند. بدین ترتیب شهروندان تصویری حقیقی از شهرشان هستند.
اما چهگونه باید این موضوع را درک کرد؟ آیا میتوان این امر را با حرکت جانور به واسطه «گرایش زیستی» (یا تروپیسم)[۳] و یا کودکی که تحت تعلیم بوده مقایسه کرد؟ به هیچ وجه؛ اینجا ما با نوعی جبرگرایی سروکار نداریم، بلکه با یک رابطه دوسویه[۴] و یک همدلی روبرو هستیم: انسانها شهر خود را میسازند، همانگونه که شهر انسانهایش را، بدون اینکه هیچ یک از طرفین بتوانند ابتکار یا اولویتی را به رخ بکشند. اما آنچه سانسو تمایل دارد آن را توجیه کند، نوعی «رویکردِ ابژکتال[۵]» نسبت به شهر است. ابژکتال (و نه ابژکتیو یا عینی[۶]): زیرا عینیت امری تقلیل دهنده است، عینیت خاصِ دستگاهی مفهومی است که به شیوهای دلبخواهانه میدان پژوهش خود را تعیین کرده و موضوع شناخت را جایگزین موضوع واقعی میکند. خشونت مفهوم؛ و سانسو در اینجا نرمش و ظرافتی کامل دارد: او میگذارد که شهر خودش باشد؛ و او تنها بر آن است که عناصر، اشیا، مسیرها، نقاط مهم و لحظات پراهمیّت شهر را برگزیند و به نگارش دربیاورد؛ و میبینیم که وی با چه احتیاطی شاخصهای این گزینش را تبیین میکند، و چهگونه به نوعی مسئولیت این گزینش را بر دوش خودِ شهر میگذارد.
اما بنابر این رویکرد ابژکتال، سوژه به هیچ وجه کنار گذاشته نمیشود؛یعنی به آن گونهای که، با شادمانی، در فلسفههای رایج بسیار زیادی مشاهده میکنیم: هیچ فلسفهای کمتر از فلسفۀ این عاشق پاریس، پاریسی نیست.
سانسو هرگز فراموش نمیکند که اگر انسان تصویری از شهر خود است، شهر نیز به همان میزان تصویری است از آن انسان. شهر با دستان او ساخته شده و در تمام مکانهایش اثری از کار او دارد، اثری از رنجها و شادیهایش، یعنی اثری از حضوری انسانی بر سنگها حک شده است. و به همین دلیل است که معیارهایی که به ما امکان میدهند مسیرها و مکانها را تعیین کنیم چنین ذهنیاند. اما ذهنیتی که توصیف بدان استناد میکند، ذهنیتی غالب نیست که خود را درون نظامی از گسست به اثبات برساند: بلکه ذهنیتی است از هستی در جهان، تعهد، قرار گرفتن و درک در جهان متعلق به شهر؛ و به همین صورت آمیزهای با همۀ این انسانها «که همچون خودِ ما نمیتوانند به صورتی خودانگیخته رابطۀ خود را با این جهان بگسلند و آن را با نگاههایی دیگر و در روندهایی دیگر جایگزین کنند». و فراتر از این، ذهنیتی همدلانهتر از نهادها و مبارزهجوییها، ذهنیتی که از خلال این همدلی برادارنه به ذهنیتی زاینده بدل میگردد.
ادامه پیشگفتار میکل دوفرن در بخش بعدی ارائه خواهد شد.
بوطیقای شهر
بخش اول
http://anthropology.ir/article/30950
[۱] – bistrot – یک بیسترو که گاهی در فارسی بیستروت هم خوانده شده، در فرانسه رستوران یا شبه- قهوه خانه ای کوچک است که در محیطی ساده و دوستانه غذاهایی کوچک و ارزان قیمت و نوشابه های الکلی (به خصوص آبجو و شراب های ارزان قیمت) ارائه میکند. بیسترو ها شبیه به کافه ها هستند، اما از آنها مردمیتر و محله ایتر به شمار میآیند. مشتریان آنها نیز اغلب از خود محل آمده و بیسترو نوعی پاتوق برای آنها به حساب می آید. این ساختار به تدریج به سود کافهها در حال از میان رفتن است، اما در فاصله دو جنگ و در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ در پاریس و سایر شهرهای فرانسه بسیار رایج بود. هنوز در شهرهای کوچک بیسترو ها بسیار مهم هستند. م
[۲] – Prisunic – زنجیرهای از فروشگاههای کوچک در مرکز شهر بود که عمدتاً مواد غذایی و مایحتاج روزمره را به فروش میرساندند و در دورهای که کتاب نوشته شده در شهرهای فرانسه گسترش بسیار داشتند. خصوصیت این فروشگاه ها، محلی بودن، در دسترس و نزدیک بودن و خنثی بودن فضای داخلیشان بود که بیشتر از همه با طبقه متوسط شهری نزدیکی داشت. در این فروشگاهها، از یک سو با تجمل گرایی فاصله گرفته میشد و از سوی دیگر با نوعی عامهگرایی و فقدان دکوراسیون و شبیه شدن فروشگاه به یک انبار بدون زرق و برق که تنها معیار مهم در آن ارزانی اجناس باشد؛ آنچه در سوپرمارکت ها و به خصوص در زنجیره هایی چون ED در سال های۱۹۹۰ به بعد می دیدیم. م
[۳]- tropisme – تروپیزم، پدیده ای زیست شناختی است و به معنی رشد یا حرکت غیرارادی یک موجود زنده زیست شناختی در پاسخ به محرک محیطی است. م
[۴] réciprocité
[۵]- Objectal(e) – از نظر لغوی «ابژکتال» به معنای هر آن چیزی است که با چیزی یا شئی بیرون از خود (سوژه) مرتبط است. در مرکز ملی منابع متنی و لغوی فرانسه (CNRTL) ابژکتال به این معنا آمده است: «چیزی یا کسی که با ابژه ای مستقل از من مرتبط است». اما در علم روانکاوی ابژکتال مفهومی است مرتبط مکتب رابطه با ابژه (Théories de la relation d’objet). در این حوزه، رابطه با ابژه رابطهای است که فرد (سوژه) با ابژههایی دارد که جهان وی را شکل میدهند (ویکی پدیای انگلیسی). در روانشناسی رشد، ابژکتال مرتبط است با بازشناسی ابژه به مثابۀ یک کلیت همگن، کلیتی که از امور ادراک شدۀ مشابه متمایز است. این دیدگاه اشاره دارد به نظریه رنه اشپیتز (René Spitz ) با عنوان «ساخت ابژه» (La construction de l’objet) که به مراحل تکاملیای میپردازد که کودک در بازشناسی ابژه در دنیای پیرامون خود طی میکند. در کتاب حاضر پیر سانسو، همان گونه که میکل دوفرن شرح میدهد، تفاوت رویکرد ابژکتال و رویکرد ابژکتیو را در دلبخواهانه بودن رویکرد ابژکتیو در تعیین و شناخت موضوع پژوهش میداند. در رویکردی که سانسو در این کتاب برگزیده، در واقع این شهر است که خود را به سانسو عرضه میکند. ز.د.
[۶] objective
بخش اول
http://www.anthropology.ir/article/30950
هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گزاری شده است.