پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
بخش ۱۸
خروجی، به نوبه خود، یک گذار خطرناک را می سازد که نمیتوان در آن چندان تأخیر کرد، مگر آنکه خطر سرگردانی را بپذیریم. وقتی زنان خانهدار درون این گذرگاه وارد میشوند تا از فروشگاه بیرون روند، باید دقت خود را دو چندان کنند تا مگر چیزی از صید پرباری که در تورهای ماهیگیریشان جا دادهاند از دست نرود. گاه برمیگردند تا مطمئن شوند که چیزی از بارشان گم نکردهاند. به همین دلیل وقتی یک «فروشگاه زنجیرهای» در تابستان درهایش را باز میگذارد، از ماهیتش دور شده و قدرتش را از دست میدهد.اما این توصیف به نظر ما صرفا برای «فروشگاه زنجیرهای» صادق است: نمی توان آن را به یک «سوپرمارکت» یا یک مغازه کوچک محلی تعمیم داد. اما آنچه باید از این موضوع به یاد داشت آن است که ورودیها و خروجیها مرزهای مکانهای شهری هستند که پراعتبارترین فضاها را می سازند. ما در «فروشگاه زنجیرهای»، در «ایستگاه راه آهن»، در «بیسترو» هه جا یک ورودی داریم که آن را از مابقی فضای شهری جدا می کند، همانگونه که نخستین نغمههای یک سمفونی آن را از صداهای پراکنده محیط اجرایش جدا می کند. اما وقتی مرزها مغشوش شوند یا وقتی، به سادگی، ما با بی توجهی برای انجام کاری وارد یک مکان شویم، این مکان اعتبار «شکل» خود را از دست میدهد.
شاخص دیگر آن است که مکانهای ممتاز یک شهر تمایل زیادی به تکرار شدن دارند. در اینجا با نوعی نمادی شدن دوگانه روبروییم. نخست، همانگونه که گفتیم، مکان میتواند یکی از جنبههای شهر را نمادین کند، مثل یک بنا که با شور و سرزندگی با کسانی که در برابرش می گذرند، سخن میگوید. به همین ترتیب در یک ایستگاه راه آهن امکانی برای گریز یا آغاز یک آزادی جدید نیست؛ در یک «فروشگاه زنجیرهای» نیاز، میل و فرسایش زندگی روزمره به ناچار فرد را وادار به اطاعت از «ضرورت» میکند. یا «بیسترو» محل حرفهای پیش پا افتاده رفاقت و مردانگی است. سپس به درون مکان میرسیم که موجودیت یا شیای را به خود نسبت میدهد که به سوی تکامل یا روشنایی میل میکند و فهم آن با ابهام همراه بوده است. پیشخوان بیسترو، سالن انتظار ایستگاه راه آهن، گارسون در کافه. به همین صورت، کاتدرال کشیش در محراب کاتدرال موقعیتی برجسته مییابد، و در هر قصر خیالی، اتاقی است که آن را نفرین شده می دانند. نقش مکانشناس نیز آن است که الگوی مکانها را بر اساس یک ساختار استخراج کند و در میان کانونهای گاه بسیار متعدد به جستجو بپردازد. تعیین کانون مرکزی کاری ظریف به حساب می آید، با وجود این از آن جایی که فرایند ساختارمند کردن مجموعه آغاز میشود، این کار نیز تعیین کننده است. اگر به مثال «فروشگاه زنجیرهای» بازگردیم، با قسمتهای قابل چشم پوشی روبرو میشویم، اسباببازیها، لباسها، عطرها و لوازم آرایش. با وجود این به نظر می رسد برغم این تکثر و این ازدیاد (قابل مشاهده با رقم فروش روزانه) غرفه مواد غذایی است که ]بهتر از سایر غرفهها[، به طور خلاصه ]کارکرد[ «فروشگاه زنجیرهای» را بیان میکند. یا بهتراست بگوییم: تنها در این بخش است که «فروشگاه زنجیرهای» به اوج خود میرسد، گسترش مییابد و خود را به نمایش میگذارد. اگر در طول مسیرتان در یک مغازه بزرگ، قسمت مواد غذایی را (که به آنجا قسمت گفته می شود نه غرفه) نادیده بگیرید، آن مغازه برای شما بیگانه نخواهد شد. اما بر عکس «فروشگاه زنجیرهای» موجودیت خود را مدیون این غرفه است- و در اینجا ما خود را در برابر گروهی از تداخلها و تکرارهای درونی مییابیم که ما را افسونزده می کنند؛ زیرا درون غرفه مواد غذایی، همه چیز به یک زبان سخن می گویند. پنیرها، گوشتها، شراب، وقتی آن را با پر کردن از بشکه میفروختند، همه اینها در قدیم بسیار اهمیت داشت.
ما میخواهیم به تشریحی مفصلتر بپردازیم که هدف از آن نشان دادن «فروشگاه زنجیرهای» به مثابۀ یک کانون اصلی خواهد بود، اما هدف دیگر آن مشخص کردن ماهیت روان-جامعه شناسانه پژوهشمان است. در واقع موضوع غذا به مثابه کالا به پژوهشهای بیشماری دامن زده است: برای مثال بافتها، عطرها، موادغذاییای که این یا آن طبقه اجتماعی می پسندد، چیست؟ آیا قهوهای که سیاه نباشد باز هم به فروش خواهد رفت؟ از یک صابون چه انتظاری می رود؟ آیا اظهار نظرهای ما مشابه یکدیگر است؟ و اگر چنین است چه حقی داریم که «احساسات» خود، و یا بهتر بگوییم اندیشههای مبهم خود را، درباره شهر به بیان در آوریم؛ در حالی که متخصصان با دقت پرسشنامهها و مصاحبهها را طبق نمونههای تهیه شده، تحلیل میکنند؟ لازم است که ما نشان دهیم رفتنمان به میدان پژوهش همان هدفی را ندارد که مثلا تحلیلهای مارکس درباره کالا دنبال میکرد و منحصربفرد باقی میماند.
روان-جامعه شناسی، از آن سخن می گوید که ما با کالاهای معطر، چرب و کم قیمت سروکار داریم که مشتریان مردمی دارند. اینجا ما با سلطه تقریبی یا تقلید روبرو هستیم. ما نمیتوانیم این انتظار مشتریان را نفی کنیم؛ میدانیم که امر تقریبی و امری تقلیدی در پی تقلید از محصولی واقعیتر و گران قیمتتر هستند که گاه به طور کامل جانشین آن میشوند. اما آنچه برای ما اهمیت دارد آن است که قدرتهای خیالین این غرفه غذا را به روز کرده و پیش از هرچیز مواد غذایی را آزاد کنیم، همانگونه که شاعری واژگان را آزاد می کند یا یک فرد شورشی دوستان زندانیش را رها می کند، و اینکه تنها به وجود داشتن آنها قانع نباشیم، بلکه به دگردیسی پرعطش و هیاهوی آنها بنگریم. در این زمان است که با نوعی افراط روبرو می شویم که عقلانیت فروش آن را پیش بینی نکرده است، درست مثل شاعر که از تعریف واژگان فرهنگ لغات زیادهروی میکند- و این تکثیر غیرمنتظره باید از خود آن مواد به وجود بیایند. مثلا روی هم چیدن کالاها برای ایجاد توهم ارزان بودن آنها – این یک استراتژی تجاری است که روان-جامعه شناسان آن را ثابت کردهاند، اما این سخاوتمندی فراگیر غذا، که قصد داریم آن را شرح دهیم، امری کاملا متفاوت است. غذاها باید ما را به اشتها بیاورند تا تشنه خیالمان بکنند، آنها باید نگاه و گفتار ما را با همه دگردیسیهایشان به چالش بکشند.