بوطیقای شهر(۱۲)

با همکاری زهره دودانگه

توضیح تصویر: لوار مونت مارتر اثر کامیل پیسارو

از این راه پژوهش ما درمورد مولفه‌های خاص مکان‌های حقیقی شهری می‌تواند به پاسخی مناسب برسد. خط تقسیم به وسیلۀ هنرمندانی ترسیم شده این یا آن ساحت از شهر را به شهرنشینی افزودند.برای مثال دولونه[۱] کار خود را صرفا محدود به آن نمی‌کند که برج ایفل را در شهر برجسته کند یا اوتریلو[۲] صرفا مون مارت[۳] را به عنوان محله‌ای در میان محله‌های ممکن دیگر انتخاب نمی‌کند. آن‌ها با نقاشی خود این ]فضا[ها را با یک دگردیسی به اشیاء یا مکان‌های شهری بدل می‌کنند. حال پرسش این است آیا اینکه کسی بخواهد پیش از این دگردیسی، در انتظار شهر [نهایی] باشد، تلاشی بیهوده نیست؟ هم‌چون تلاش کسی که بخواهد [صرفا و مستقیما] به طبیعت گوش سپارد، گویی طبیعت می‌تواند در برون از گفتار نقاشان و شاعران صدایی داشته باشد. یک نقاد ادبی همچون ژونت[۴] در همین جهت کم مایگی است که خیال‌پردازی‌های خودانگیخته را در برابر ارزش خیال‌‌پردازی‌های تببین یافتۀ هنرمند قرار می‌دهد.

با وجود این ما این رویکرد را که مشکلاتی هم دربرداشته نفی کرده‌ایم: چه اشتراک معانی‌ای می‌توان میان پاریس اوتریلو، پاریس آپولینر[۵] و پاریس ژول رومن[۶] مشاهده کرد؟ وقتی برای ما پیش می‌آید که به این آثار اشاره کنیم، این مسئولیت را نیز می‌پذیریم که به صورتی ناشناس درون آنچه آنها نوشته یا به تصویر کشیده‌اند، به تخیل بپردازیم، و بر اساس اهمیتی که برای این یا آن جزء، این یا آن جمله قائل می‌شویم اولویت‌هایی را تعیین کنیم که بخودی خود (اگر این اصطلاح معنایی داشته باشد) وجود نداشته باشد. بدین ترتیب ما درون آثار آن‌ها هم‌چون درون یک شهر پرسه می‌زنیم. و در پایان ما باز هم سنتی مردمی‌تر و کمتر پر زرق و برق را که پیش‌تر نیز از آن سخن گفتیم، انتخاب می‌کنیم. یعنی مکان‌هایی که رهگذران دائماً به آن‌ها باز می‌گردند؛ روزنامه‌هایی که خوانندگان، تا زمانی که روزنامه‌های محلی وجود داشت، می‌خواندند؛ فیلم‌هایی که تماشاگران به مثابۀ فیلم‌های خود می‌شناختند. شاهدان شهر وجود دارند اما آنها باید از فروتنی و سرسختی لازم برای درک شهر برخوردار باشند. این شاهدان اغلب مردم عادی، کهن‌سالان، افراد خجولی هستند که ما را نه با سخنان محدود خود بلکه گام‌های سرشار از سکوت راهنمایی می‌کنند. تقابل میان مکان‌ها و انسان‌ (در مفهوم کلاسیک شیء یا در مفهوم کلاسیک ابژه و سوژه) درون رخدادها جذب می‌شوند. زیرا این انسان‌های کوچه و خیابان، این مردم فرو‌دست زمانی که به یاری‌شان نیایند هیچ به شمار می‌آیند؛ اما بر عکس می‌توان پرسید چه کسی آگاه بوده است که به شیوه‌ای مناسب از نقاط حساس یک شهر (برای مثال بولوارها) و یا مردمان آن، دست کم در دوره‌ای خاص، تقدیر کند؟ در حالی که ثروتمندان صرفا به دنبال آن بودند که خوشبختی خود را در جای دیگر بجویند.

بدون شک ما نیاز بدان داریم که طبقه مشاهده‌گران خود را گسترش دهیم؛ زیرا به هر حال بر اساس مشاهدات متفاوت است که ما به سوی تجربه‌های متفاوت میرویم، اما اینها به گونه‌ای رابطه بلافصل اولویت می‌بخشند؛ برای نمونه رانندۀ یک تاکسی که با مهارت خودروی خود را در شهر به گردش درمی‌آورد؛ یک روسپی که تمام اندوه‌ها و نگون‌بختی‌های شهر به سویش روان می‌شود؛ خبرچینی که ساعت‌هایی بی‌پایان در شهر پرسه می‌زند و از یک بیسترو به بیسترویی دیگر سر می‌کشد؛ گدایی که بر کف خیابان زندگی می‌کند؛ همه کسانی که شهر زجرشان داده است و همه کسانی که نمی‌خواهد اجازه دهند شهر بیش از این آزارشان دهد –و یک مکان‌شناس زمانی که خود را به روح مکان‌هایی می‌سپارد که درباره‌شان تحقیق می‌کند، به شهر گوش می‌دهد و این همهمه‌های جاری در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر را می‌شنود که به زحمت قابل بیان هستند. گونه‌ای غرور شگفت‎آور که می‌توان در چنین تمایلی مشاهده کرد: گوش سپردنی فروتنانه به آن‌چه انسان‌ها می‌گویند! بنابراین ما ناچاریم دربارۀ شرایط امکان چنین سازشی بیاندیشیم و به همین دلیل اگر بتوانیم این موقعیت بلافصل را بنیان گذاریم، خواهیم توانست رویکردی را توجیه کنیم که از خلال فرایندهایی صبورانه، سخت کوشانه اما غیر مستقیم در علوم انسانی می‌گذرد. روشن است که مسالۀ ما آن نیست که دست به هیاهویی در این باره بزنیم، اما صرفاً می‌‎خواهیم نشان دهیم که راهی دیگر نیز ]برای درک شهر[ ممکن است.

با وجود این اگر شهر وجود دارد یا وجود داشته است، آیا نمی‌توان گفت که به وجود آمدن ما از سوی شهر طبیعی است؛ ما، یعنی انسان‌های شهر که آشکارا آنچه را که شهر تمایل به بیانش داشته، با صدای بلند می‌گوییم ؟ آیا می‌توان قائل به فاصله‌ای شد که طبیعت طبیعت ساز[۷] را از طبیعت طبیعت شده[۸] جدا کند؟ آن هم به گونه ای که امر دوم، به رغم آنکه نتیجۀ امر اول است، هیچ چیز از آن در خود نداشته باشد، حتی تظاهری از آن را! . فکر یک گسست و نوعی غرابت بنیادین در اینجا ظاهر می‌شود؛ فکری که به هر تقدیر بدیهی نیست، اما فرضیه‌ای به حساب می‎آید که به همان اندازه که حاصل سازش و همدستی است، قابل اعتراض نیز هست.

هر دو فرضیه به یک میزان «متافیزیک به حساب می‌آیند. هرچند آنچه باعث گونه‌ای سردرگمی شده و ظاهرا به فرضیۀ اول اقتدار بیشتری می‌دهد، آن است که این فرضیه نیازمند تلاشی برای یک پژوهش علمی است که خود باید بر شاخص‌هایی یکدست و سازمان یافته استوار باشند. اما باید توجه داشت که این فراخوان به نوعی عقلانیت سخت‌گیرانه، بر گونه‌ای موضع‌گیر فلسفی استوار است: موجودیت[۹] در اینجا غایب و دوردست است. به شکلی اسرارآمیز خاموش است و یا جان خود را از دست داده است. اما اگر این فرضیه درست باشد چگونه می‌توان این امر را دربارۀ شهری توضیح داد که شهروندانش کاملاً آن را می‌شناسند، یعنی گونه‌ای آن را زیسته و پیموده‌اند که کالبد خویش و نه یک کالبد بیگانه را. آیا می‌توان تصور کرد که انسان‌ها در محیطی به زندگی خود ادامه دهند که از جنس آن‌ها نباشد. در چنین صورتی چگونه می‌توان از توهمی سخن گفت که تمام عشاق یک شهر را فریب داده باشد؟ ما در صفحات پیش رو این عشق به شهر را تحلیل خواهیم کرد و تلاش خواهیم کرد نشان دهیم در اینجا با احساسی بلافصل روبرو هستیم و نه با همدردی، یا نوعی شکست و یا فرازش (sublimation) گرایشی اعتراف ناشده. ما ادعای آن را نداریم که انسان‌ها همواره شهر خود را دوست داشته‌اند و این محتمل است که عشق آن‌ها به شهرشان از میان برود، یا روزی، بدل به احساسی پیش پا افتاده شود. ما تنها می‌گوییم: طبیعت طبیعت ساز لزوما شکل‌هایی به خود می‌گیرد؛ این طبیعت می‌تواند کیهان یا بیابان یا شهر باشد؛ در دورانی مشخص و از خلال شرایط تاریخی مشخص، سازش میان شهرها و انسان‌ها، به وجود آمده است. این سازش به ما این حق را می‎دهد که درباره شهر سخن بگوییم، بدون آنکه لزوما از فرایند علوم انسانی استفاده کنیم؛ که شاید اگر ما فردی غریبه و دیرآشنا نسبت به شهر بودیم، تنها] این فرایند[ به سخنان ما مشروعیت می‌داد. این تذکر از آن روست که برای بحق سخن گفتن درباره شهر، جانب احتیاط نگاه داشته شود. مساله آن نیست که بجای احتمالات مطرح شده بوسیلۀ یک علم ]در شناخت شهر[ نوعی سردرگمی و رویکرد دلبخواهانه بنشانیم، بلکه هدفمان آن است که از قطعیت‌هایی صحبت کنیم که بر پایۀ قواعد و الزامات دیگری استوارند.

 

 

[۱] Delaunay

[۲] Utrillo

[۳] Montmartre

[۴] Genette

[۵] Apollinaire

[۶] Jules Romains

[۷] la Nature naturante

[۸] la Nature naturée

[۹] l’Etre

 

متن منتشر شده « بوطیقای شهر» در سایت در برخی از موارد برای جلوگیری از سرقت علمی، نشانه گزاری شده و برخی از جملات تغییرات کوتاهی کرده اند تا سرقت علمی مشخص شود. همچنین قابل ذکر است که هر گونه استفاده و بازنشر این متن به صورت جزئی یا کلی، باید با اجازه مکتوب موسسه انسان شناسی و فرهنگ انجام بگیرد و در غیر این صورت بر اساس قوانین تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت.

بوطیقای شهر و انسان شناسی درد و رنج روزهای دوشنبه به صورت یک هفته در میان منتشر می شوند.