پیر سانسو برگردان ناصرفکوهی با همکاری زهره دودانگه
بوطیقای شهر، یکی از مهم ترین کتابهای تاریخ انسان شناسی و جامعه شناسی شهری است. پیر سانسو با این کتاب، رویکردی شگفت انگیز و بیمانند از شهر ارائه داد که بیش از سی سال است به جریانهای بی شماری از درک ژرف و فراتر از نگاهی سطحی و کالبدی به شهر دامن زده اند. این کتاب امروز یکی از آثار کلاسیکهای مطالعات شهری است و انسان شناسی و فرهنگ آن را به صورت تدریجی منتشر کرده و سرانجام در قالب یک کتاب در ویراستی نهایی به انتشار می رساند.
بخش ۱
پیشگفتار پیر سانسو[۱] بر چاپ جیبی کتاب (۲۰۰۴)
سخن از شاعرانه ای[۲] تنها و تنها شهری نیست؛ شاعرانه ای که خود از شعری، این بار نه شهری که روستایی، برون آمده باشد و از آن شعر ِِ روستایی متمایز گردد. ما لزوما نمی توانیم شعر و زیبایی را از یکدیگر جدا کنیم و اصراری هم بر آن نداریم که این یا آن شهر، کمتر یا بیشتر از این یا آن ویژگی برخوردارند. سخن ما، بیشتر بر سر «لحظه های شاعرانه»ای است با سرچشمههایی شاید متفاوت که در موقعیت های ویژهای از رابطۀ میان شهر و شاهدِ محسوس آن زایش مییابند. یک شهر واحد، ممکن است دیگر با ما سخنی نگوید و از همین رو دیگر شاعرانهای در آن نباشد، اما با وجود این، از آنجا که در خدمت ما است، برایمان لذتبخش باقی بماند. به باور ما رویکردی عاشقانه نسبت به شهر وجود دارد، عاشقانهای نسبت به یک شهر که چیزی سوای تب و تابهای فرازش ِ[۳] انگیزههای بنیادین است. عشقی تا حدی هم مستقل که در میان شکلهای دیگری از تعلّق جای میگیرد، همچون عشقی که نسبت به پدر یا فرزندمان،]یا[ نسبت به یک کوهستان یا به آواهای ]جهان[ داشته باشیم.
شعر ِِ یک شهر، در همان زمانی تبلور می یابد که دیگر چیزی از برون دریافت نمیکند، چیزی از جنس ِ رخدادهایی بیتناسب؛ شعر ِِشهر همان زمانی است که ما را با فصلها، شبها و روزهایش شکوفا می کند؛ باور میکنیم احساسهایمان پرتوانتر شدهاند و ذهنمان هوشمندتر؛ زمانیکه شهر ما را بر میانگیزاند تا بیاندیشیم و این یا آن حرکت را انجام دهیم؛ زمانیکه بدون شهر ما شخصیّت خود را از دست میدهیم.
هنگامیکه شهر زیر پاهایمان میگذرد، خستگی را همچون گونهای از خوشبختی احساس میکنیم؛ دیگر نمیخواهیم چیزی جز آن داشته باشیم، و یا دستِکم دوست داریم عزیزانمان در همان نزدیکی باشند تا بتوانند زیباترین چهرههای خود را بدان نثار کنند.
شعر، آن هنگام که نمایشی بیپایان بهچشم بیاید: گمان میکنیم که شعر توانسته تمام گنجینههای جهان را سیراب کند – لنگرگاهی سترگ، غاری ژرف، کلیسایی غول آسا با هزاران سرستون[۴]. و شهری که آنگاه، حتی بر عکس، در خلأ نگاه ما، باز هم شاعرانه به نظر میآید.
شهری پایاننایافته، نه از آن رو که چیزی در آن کامل نباشد، امّا به مثابۀ افقِ افقها، ]چشماندازی[ همواره محسوس و همیشه دستنایافتنی. شهری در جنبش، شهری همواره در حال دگرگون ساختن اجزایش، شهری همواره تنشزا، شهری همواره با نظمهای جدید، شهری همواره در حال آفرینش همبستگیهای شگفتآور. و باز شهری شاعرانه، آنهنگام که آرامش خود را بازیافته به فرزانگی و خویشتنداری بازمیگردد: هنگام سکون، برخی شهرها گویی از هستی غایب هستند؛ و در این زمانهاست که به چنین شهرهایی با نگاهی آرام، چنانکه در برابر برخی آثار هنری هستیم، مینگریم.
شهرهایی شاعرانه، شهرهایی که گذر قرنها آنها را به طبیعت بازگردانده است. شهرهایی که امروز به سختی میتوان آنها را از صخرهها و درهها تشخیص داد، در حالی که شهرهای دیگر هنوز ]از این صخرهها و درهها[ به هستی سربرمیآورند: زمین پیرامون این شهرها در لرزشی دائم از چنین زمینلرزهای است.
گویی شهر با شاعرانهگیاش به چشم ما شایسته زندگی نمیآید، گویی شهر زیباترین قلّههای کوهستان، یک شاهکار هنری، یا همۀ چیزهایی است که از زندگی پیش پا افتاده ما فراتر میروند؛ و با وجود این درون چنین شهری است که دوست داریم لنگر هستیمان را به گل نشانیم.
سخاوتِ شهر را پایانی نیست. اما شهر چه چیزی به بار میآورد؟ نه سبزی و گیاهی، نه گندم و خوراکی، بلکه بناها و شخصیّتها و کنشهایی از سرِ عشق یا نومیدی که به چهرۀ او شباهت دارند- در رابطهای از تناسب (همچون رابطهای که یک اثر را به مؤلفش پیوند میزند) و نه در رابطهای از علیّت. و بدین ترتیب لحظهای فرا میرسد که ما خود به یکی از آفریدههای شهر بدل میشویم.
شهر تصویری غیرِواقعی نیست: درست برعکس، مادهای است غنی و متراکم برای فرورفتن به رویا، و برای خلّاقیتی همچون ]خلاقیت[ هنرمندانی که بر موادی چون مرمر، چوب یا زبان کار میکنند و از آنها الهام میگیرند. شهر گاه از ما پیشی میگیرد، گاه از سرِ شوخی خود را تکرار میکند، گاه از خلالِ افسانهها خود را باز میسراید، و نام او همچون رودخانهای بر فراز دشتهای بلند جاری میشود.
به ندرت ممکن است این پرسش را داشته باشیم که چهگونه یک شهر شاعرانه ما را درون سحر جذابیّتش فرو میبرد. یا بهتر بگوییم: پس از برشمردن تمام فضیلتهای یک شهر، چهگونه در آن چیزی توضیح نایافتنی باقی میماند، همچون یک عطر، همچون یک موسیقی هیجانانگیز.
پیر سانسو
Poétique de la ville, Pierre Sansot, 2004, Édition Payot & Rivages, page 7-9
با تشکر ویژه زهره دودانگه، که با دقت و پشتکار همیشگی اش، در ویرایش و مقابله این کار، همراه من بوده است. م.
[۱] Pierre Sansot
[۲] در عنوان کتاب برای واژۀ poétique از واژۀ قدیمی و مرسوم، بوطیقا، استفاده شده است اما در متن کتاب برای آن همچنین واژۀ poésie آورده شده که دو واژه شاعرانه و به ندرت، شعر، به صورت مترادف برای واژۀ بوطیقا به کار رفته است. ت.م
[۳] sublimation
[۴] chapiteaux
هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گزاری شده است.