بوطیقای شهر (۹)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه

تصویر: بولوار کاپوسین در پاریس، اثر کلود مونه

برای آن‌که به این موضوع پایان دهیم، باید بگوییم مطالعۀ ابژکتال می‌تواند به درک بهتر روابط انسان یا جهان و هم نوعان خود یاری رساند، تا به نقطه گریزانی دست یابیم که در آن چیزها هنوز از حضور، میل و غم انسان‌ها آکنده‌اند؛ و پیش از آن که انسانیت از آنچه دوست داشته، برایش مهم بوده یا از آن نفرت داشته خود را کنار بکشد. هم‌چنین این لحظه همان نقطه‎ای است که هستی‌هایمان، هرچند هم متمایز، با یک‌دیگر در هم می‌آمیزند. این چالشی دشوار است که گاه دیده‌ایم حتی فیلسوفی چون موریس مرلو پونتی[۱] را مجذوب خود کرده! ما از یک سو با مطالعات درخشانی در جغرافیای انسانی روبروییم. مطالعاتی که به ما نشان می‌دهند انسان چگونه محیط خویش را دگرگون کرده است. اما ما تمایل داریم به نقاط ژرف‌تری قدم گذاریم. و این کار را پیش از آن انجام دهیم که انسان از اثر کار خود جدا شود. از سوی دیگر اغلب از امر پیشاگزاره ای صحبت شده است. اما زمانی که از وجود امری از پیش-احساس شده[۲]، از پیش-‌داوری شده[۳]، یا از پیش-دریافت شده[۴] سخن به میان می‌آید ما باز هم نمی‌توانیم به درک بیشتری برسیم. و این سوال برایمان پیش می‌آید که آیا با همان واژگان پیشین روبرو نیستیم که تنها یک «پیش» در مقابل‌شان گذاشته شده است!

اگر پدیده‌ای که باید آن را حضور انسان در مکان‌های شهری به حساب آورد، وجود نداشت، چنین پروژه‌ای ناممکن بوده و به نظر می‌رسید که گونه‌ای بینش «واهمه آمیز» از جهان است که خاص سخنی شاعرانه باشد. در یک شهر هریک از ما به این که دارای سرنوشتی خاص خود است وقوف کامل دارد -چه در رنج و چه در لذت‌هایش- و با وجود این ما اعتقاد داریم که آن‌چه امروز وجود دارد، فردا در این یا آن آگاهی ادامه پیدا خواهد کرد. پیاده‌روی خیابان زیر پاهای ناشناس من و زیر پاهای رهگذرانی که به دنبال من می‌آیند، حوادث روزمره یک بیسترو به گونه‌ای که من روایتشان می‌کنم یا دیگری، صدای من در پیوند با صداهای دیگر در جمعیتی که شورش خود را فریاد می‌کشد همه حاکی از همین روایتند: در یک کلام هستی‌های ما هنوز با یکدیگر هماهنگ نشده‌اند، اما نسبت به یکدیگر و نسبت به جهان گشوده‌ هستند. ما نمی‌توانیم ادعا کنیم که به دلیل این «گشایش»، این یا این بی‌پردگی است که موجود[۵] خود را به ما می‌نمایاند. آن‌چه باید توجه خود را بر آن متمرکز کنیم فروتنانه‌تر، و شاید ثانوی است، اما امری است انسانی‌تر و می‌توان دربارۀ آن سخنانی را با همگان در میان گذاشت. شهر از مکان‌ها و اشیایی تشکیل شده است که به هیچ کس تعلق ندارد، مکان‌هایی که حضورهای بی‌شماری را در خود گرد آورده‌اند؛ (این کابین تلفن، این بولوار، این مترو، تمام این فضاهای درونی یا برونی جمعی) که نمی‌توان آن‌ها را تصاحب کرد. بدین ترتیب است که ما در آن واحد خود را به مثابۀ «خود» و هم به مثابۀ هرکس دیگری، به صورتی جایگزین ناپذیر و برادرانه، در آمیزش با همۀ انسان‌های دیگری می‌بینیم که هم‌چون ما نمی‌توانند جهان در دست بگیرند، زیرا این جهان به صورتی خودانگیخته خود را به نگاه‌های دیگر و به رویکردهای دیگر عرضه می‌کند. دیده ایم که گاه از جدال میان وجدان هایی سخن گفته می شود که قصد دارند همان صحنه هایی را که درک می کنند تصرف کنند. اما نمی‌توان تصور کرد که چنین جدالی در پهنۀ مکان‌های شهری امکان‌پذیر باشد. البته بدیهی است که ما در این‌جا قصد نداریم بینشی خیال‌انگیز از شهر ارائه دهیم. به ویژه از آن نظر که چنین بینشی می‌تواند در آن واحد متهم بدان شود که دیر از راه رسیده یا بیش از حد زودرس است: دیررس بودن نسبت به یک همبودی[۶] معصوم، زودرس بودن نسبت به یک تاریخ انسانی که هنوز آغاز نشده است. با وجود این نمی‌توان انکار کرد از بسیاری جهات- در دورانی که هنوز غیرانسانی بود- شهر برابر چیزی بود، که هرچند نمی‌توان آن را در شرف زایش دانست، اما هنوز به قالبی مومیایی شده و منجمد هم در نیامده بود، پیش از آن که انسان‌ها میان یکدیگر دیوارهایی برپا کنند در حالی که هرگز نمی‌توان میان مکان‌های بزرگ یک شهر چنین کاری کرد.

پی نوشت:

[۱] Maurice Merleau-Ponty

[۲] pré-senti

[۳] pré-jugé

[۴] pré-perçu

[۵] Etre

[۶] Mit-Sein – اشاره دارد به مفهومی که هایدگر در کتاب هستی و زمان طرح کرد. ترجمه آن به فرانسه etre-avec و به انگلیسی being-with است. ت.ز.د.

 

هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گذاری شده است.