پیر سانسو برگردان ناصرفکوهی با همکاری زهره دودانگه
بخش چهارم
به نظر میرسد اینکه ما نتوانیم زوج سوژه و ابژه را از هم جدا کنیم، کاملا قابل پذیرش است. یک ذهنیگرایی مطلق، همچون یک عینیگرایی سادهانگارانه، به نظر غیر قابل دفاع میآید. چه کسی میتواند جسارت آن را داشته باشد که سوژه را نفی کند! ابژه تنها با استناد به یک سوژه میتواند وجود داشته باشد، حال چه این سوژه در این لحظه به وسیلۀ من اندیشیده و دریافت شود، یا به شیوهای کلی از سوی سوژهای دیگر جز من محسوس و قابل تصور باشد. در نبود یک آگاهی، ابژه باز هم وجود دارد، آنچه هست قاعدتاً چیزی محسوس است، در برابر دیدگان ما است و برای یک آگاهی ممکن به نمایش گذاشته شده است.
بخش اول
شاخصها و مواضع
برای یک رویکرد ابژکتال به شهر
به نظر میرسد اینکه ما نتوانیم زوج سوژه و ابژه را از هم جدا کنیم، کاملا قابل پذیرش است. یک ذهنیگرایی مطلق، همچون یک عینیگرایی سادهانگارانه، به نظر غیر قابل دفاع میآید. چه کسی میتواند جسارت آن را داشته باشد که سوژه را نفی کند! ابژه تنها با استناد به یک سوژه میتواند وجود داشته باشد، حال چه این سوژه در این لحظه به وسیلۀ من اندیشیده و دریافت شود، یا به شیوهای کلی از سوی سوژهای دیگر جز من محسوس و قابل تصور باشد. در نبود یک آگاهی، ابژه باز هم وجود دارد، آنچه هست قاعدتاً چیزی محسوس است، در برابر دیدگان ما است و برای یک آگاهی ممکن به نمایش گذاشته شده است. مفهوم پروژه[۱] به ما امکان درک این ضرورت را میدهد که نمیتوان نقش انسان را نادیده گرفت. جهان تفاوت مییابد، و در نگاه موجودی که در پیِ اهدافی خاص است کیفیتهای گوناگونی به دست میآورد؛ موجودی که به وسیله این تلاش و از خلال آن، ابزارهایی را به کار می گیرد، تکیهگاههایی دارد و یا با موانعی روبرست. برعکس، جهان همیشه و از همان ابتدا در پیش روی ماست. حتی اگر ما، از این جهان روی برگردانیم، باز هم حرکتی در جهت آن انجام دادهایم و اگر این غرضمندی[۲] شیوۀ بودنِ آگاهی را تعیین کند، باز هم نیاز به ابژهای هست که این هدف را تحقق بخشد. بنابراین ما باید تز برخورداری از یک سوژه خودکفا را کنار بگذاریم؛ یعنی سوژهای که درون خود منابع کافی را برای زندگی فکری خویش بازیابد.
حال اگر این دوگرایی را پذیرفتیم، باید کار خود را با حرکت از کدام قطب آغاز کنیم، ابژه یا سوژه؟
شاید به نظر برسد که امکان دوم، یعنی سوژه، بهتر باشد. پیش از هرچیز به این دلیل که اگر جهان (و در اینجا منظور ما شهر است) خود را به مثابۀ تمامیت متراکم به ما عرضه میکند، این کار از خلال همسازیهایی[۳] انجام میگیرد که از پروژهها و غرضمندیهای سوژه بیرون میآید. بنابراین آنجا که ما در ابتدا، تنها یک «در خودِ»[۴] نومید کننده از انبوهبودگی[۵] داریم، آگاهی میتواند با تغییر موضع و جوانب خود، با به آزمایش گذاشتن چشم اندازهای متفاوت به گوناگونی برسد. در این لحظه است که نقش قابل ملاحظه زبان را در مییابیم. انسان سخن میگوید و با این سخن گفتن است که او میتواند خلق و خوی خود، منشأهای اجتماعیاش و موقعیت تاریخیاش را نشان دهد و به واقعیت تحقق بخشد. برای نمونه انسان میگوید این محله مخروبه است یا محلهای بورژوازی یا مسکونی است. گروههای اجتماعی همه جنبههای شهر را به استناد درآورده و بدین ترتیب هستی حقیقیشان را در آنها به وجود می آورند: این مجموعۀ بیشکل از کاروانهای مسکونی، چادرها، آلونکها که ظاهراً به هیچ وجه قابل نامگذاری نیستند، [کمابیش]«زاغه»[۶] نامیده میشوند، و از طریق این واژه، چنین گسترهای درون مضحکهای از خشم یا تمسخر سرگرم کننده قرار میگیرد. [و حتی] اگر انقلابی رخ دهد باز دیگرانی هستند که نامهایی جدیدی برای مکانها انتخاب کنند و بدین ترتیب به آنها سیمای جدیدی بدهند.
سپس – برای کسی که حرکت خود را، از قطب سوژه آغاز کند- بازشمردن چند کارکرد بزرگ ممکن به نظر میرسد. بدین ترتیب روان-جامعهشناسان اجتماعی[۷] چند نیاز اساسی را روشن کردند. همواره یک خطر واقعی وجود دارد که ما در زبانی که مدعی علمی بودن است، گزارههایی را برایش مطرح کنیم، گزارههایی که واقعیتهای پیشِپا افتاده ای بیش نیستند. البته پاسخ روان- جامعهشناس و شهرشناس در برابر این مشکل این است که آنها مساله را با دقت بیشتری توضیح می دهند، مباحث را بهتر از یکدیگر تمیز داده و گاه نیز نیازهای فراموش شده را روشن میکنند: برای نمونه نیاز به دیدار را. حال اگر ما رو به سوی یک تخیل شهری بیاوریم، ]این تخیل[ رویاهایی اساسی را به ما می شناساند که مسیر خاص خویش را پی میگیرند و به شیوهای خاص خود به شهر شکل میدهند. و این شیوه از آن رو که دادههای تجربی را نظاممند میکند، شیوهای پر بار به حساب میآید. از آنجا که این کارکردها متعدد نیستند، ما میتوانیم آنها را در ارتباط با یکدیگر قرار دهیم و از این زمان هرگونه داده شهری قابلیت جای گرفتن در نظامی را دارد که ما برپا کردهایم. برای نمونه میتوانیم همچون دومازدیه[۸] اوقات فراغت شهر را در اشکال جدید و به ظاهر متکثر آنها در نظر بگیریم. یک روان-جامعه شناس برای ما روشن میکند که چنین موضوعی چگونه میتواند کنشگران اجتماعی را سرگرم کند، به آنها انرژی یا آموزش دهد…
و سرانجام میتوانیم امتیاز سومی هم برای این شیوۀ کار در نظر بگیریم. این شیوه دادههای عینی را جابجا کرده و ظواهر را روشن میکند. ]در نتیجه] با حرکت از قطب ابژه، ما گرایش پیدا می کنیم واحدهای متمایزی را که شهر عرضه میکند، زیر سوال نبریم. میدان، کافه، بولوار، خیابان، …. مکانهایی هستند که روان-جامعه شناس ممکن است آنها را به عنوان فضاهای اوقات فراغت در نظر بگیرد. اما پرسش این است: آیا ما با این خطر مواجه نیستیم که واقعیت شهری را به همان گونهای درک کنیم که خود آن را دریافت کردهایم یا سایر افراد از آن سخن میگویند! در این جا گسستی شناختشناسانه[۹] بین داده و امر اندیشیده[۱۰] وجود ندارد؛ و بنابراین شناختی علمی هم موجود نیست! برای مثال [همچون] در علم فیزیک که برخی از کیفیتها همچون رنگ سبز، رنگ قرمز، و …. را به مثابۀ دادههایی قطعی و انکارناپذیر در نظر می گیردکه نمی توان آنها را با یک مطالعه کمی جایگزین کرد، چه میتوان گفت.
[۱] projet
[۲] intentionnalité
[۳] articulation
[۴] en-soi
اشاره دارد به اصطلاح «در خود» در فلسفه سارتر:
«سارتر… نظر هوسرل را قبول می دارد که می گفت آگاهی “التفاتی”” است، به عبارت دیگر آگاهی باید همیشه متوجه به متعلقی باشد…. از “می اندیشم” سارتر دو قسم وجود حاصل می شود؛ یکی آگاهی، و دیگری متعلقات آن و وجود این دو قسم موجود به دو نحو مختلف است. سارتر می گوید که آگاهی یک هستی لذاته یا لنفسه دارد و متعلق آگاهی که مورد اندیشه آن واقع می گردد هستی فی حد ذاته یا فی نفسه دارد…. موجود فی نفسه هستی عینی دارد یعنی وجود دارد و قابل ابصار، و لمس و سمع و شم و ذوق است، یعنی خلاصه قابل ادراک است»
از کتاب «ژان پل سارتر» نوشته موریس کرنستن، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۵۴،ص ۷۷
ز.د
[۵] massivité
[۶] bidonville
[۷] psychosociologue
[۸] Dumazedier
[۹] épistémologique
[۱۰] le repensé
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گزاری شده است.