پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
سنگرها خود تصویری را به ذهن میآورند، تصویری که این بار زیر زمینی است. گویی خیابان به ضرب یک زمین لرزه ناشناخته برانگیخته شده و سطح خویش را به شدت تکان داده تا ناهموار شود. در این حرکت زمین از اعماق خود جهانی تاریکی را به سطح شهر میکشاند که در مواقع متعارف مهار میشود. خاکی که در شهر به چشم میآید، خاکی مادی و طبیعی نیست، بلکه ماده اولیه نه چندان اشرافی است، که حال چه سخت باشد (سنگفرش ها) چه سست (خاکریزها و زبالهها). ما باید به این تصویر مضمون «اعماق شهر» را بیفزاییم: همه چیزهای پست، کثیف، در هم و بی نظم، طرد شده از سوی نظم اجتماعی، به هنگام تنشها بالا میآیند. این مضمون اهمیت زیادی برای تخیل دارد، زیرا آن را با مفاهیم بیش از اندازه جبرگرایانه محدود نمیکنند. شاید این تصویر قبل از هرچیز به جانورانی همچون موشها را به خاطر آورد که جذب خرابهها و زبالهها میشوند. بدین ترتیب است که پاریسیها متوجه میشوند که صدها هزار موش در زیر پای آنها زندگی میکنند. از این پس آنها وجود موشها را احساس میکنند، از خود میپرسند آیا این موشها حامل بیماریها نیستند. آنها خود نیز، وقتی انبارهای شکر و خواربار برای خود درست میکنند، نشان میدهند که همچون موشها روحی جونده و حریص دارند. این موشها را میتوان در بطن شورش در دانشگاه سوربن قرار داد که تاکنون در خود تنها «موش های کتابخانهای» داشت. باید آن جا را سمپاشی کرد و این ترس وجود دارد که مبادا این تودۀ انبوه موشها با شتاب در این یا آن محله شهری جمع شوند و بدین ترتیب تعادلی را که تلویحا و بدون شک میان مکانها، جانواران موذی، انبارهای زیرزمینی، آذوقه و انسانها وجود دارد، از میان ببرند. موشها نباید در حرکت جابه جایی خود کشتی شهری را واژگون کنند. در واقع موشها با ظهور خود به ما هشدار میدهند. ما در یک کشتی خسارتدیده و بهگلنشسته هستیم و دلیلش هم این است که موشها دیگر صرفا در انبارهای کشتی باقی نماندهاند.
بنابراین اعماق شهری تا حدی این ظهور موشها را به یاد میآورد، همچنین آنچه را که وزیر کشور «طایفۀ دزدان» میخواند: کت چرمیهای سیاه، موتورسواران حومهها، خارجیها، سیهچردگان، یا آنها که بیش از حد موطلایی هستند. در نهایت آنها هم نشان میشوند و در سوربن قرار داده میشوند. تنها تخیل است که نامطمئن باقی میماند. لازم است بنابر منطق خیالین آنها از اعماق به سطح شهر بیایند ( و این جز برای برخی از خلافکاران که تا آن موقع در کرتیه لاتین پنهان شده بودند، صدق نمیکند). گفته میشود که گروهی دیگر از عناصر مشکوک از حومهها یا از کشورهای خارجی میآید. این پافشاری بیشتر گویای یک نفوذ است تا یک عمل بالا آمدن.
ما از این موقعیتها که چندان با یکدیگر همخوانی ندارند، روی برمیگردانیم. در واقع مسئله ما آن نیست که دربارۀ ظهور ناگهانی آنها که به خودیخود جادویی است، از خود سؤال کنیم؛ مسئله آن است که این قضاوت را به روشنی توضیح دهیم، قضاوتی که طبق آن ورود آنها مقرر میکند: کشتی به گل نشسته است. شرایط مناسب سبب شده که سیاهپوشان یا ماجراجویان در یک درهمآمیزی اجتماعی بایکدیگر آمیخته شوند، بی آنکه برخوردی میانشان به وجود آید. همه شهر به اعماق بدل شده است. گویی زبالهها دائم بر هم انباشت میشوند، گویی شهر بی وقفه مصرف میکند و با این همه به تصادف بر پیادهروها مدفوع میکند، شهر بوی گندی به خود گرفته است. تمدن شهری نوعی پاکیزگی برقرار کرده بود که روستاها همواره نمی توانستند دلیل نیاز به آن را بفهمند: بدون پاکیزگی، شهرها بازهم همچون گذشتهها با بیماریهای همهگیری مواجه میشدند که در طی قرون آنها را ]گاه به گاه[ از میان میبردند. از این رو ناپاکی یا حتی عدم رعایت ]کامل[ پاکیزگی به همان اندازه در برابر «نظم شهری» قرار میگرفتند. درباره این نکته، تصویر را میتوان به گونههای مختلف تفسیر کرد. این رو شهر گونهای آرایش داشت، مثل یک پیرزن مرتب که با مهارت میتوانست کاستیهای خود را بپوشاند. شرایط سبب میشدند که او دیگر توان آرایش کردن خود را نداشته باشد، که نتواند توهم ایجاد کند، و سرشتش از نو ظاهر شود. حال میتوانستی به او نگاه کنی: پیرزن ، فرسوده و بدون تکلف. تا دیگر جهان باستان کهنگی خود را نپوشاند و ما دیگر چندان برای نابودیاش حسرت نخوریم.
با وجود این اگر میتوانیم به برخی نهادها ایراد بگیریم که چرا منسوخ و کهنه هستند، گذشت قرنها نمیتواند موضوعی بهانهگیری به دستمان دهد و تنها عنوان پر افتخار برای یک شهر است. زیرا شهری که چندین قرن پیشینه دارد به تمام مردمانی که در آن زیستهاند تعلق دارد، نه به گروهی خاص. شهر خود را از مردگان میسازد، از رنجهای نسلهای پیشین، و از این رو بیهوده نیست که شورشیان خود را در شهر باستانی آسودهتر مییابند تا در شهری جدید. و این بوی غالباً نامطبوع که نمی توان آن را نپذیرفت، بوی مرگ و بوی زندگی است. بویی که از تجزیۀ برخی عناصر ]شهر[ بلند میشود و گویای ظهور رویدادی دیگر است. اگر بعضی محلات شهری را استثنا کنیم، همچون بازار له آل که میوه و تره بار را در آن خالی میکردند، یا محلههایی با رستورانهایی که میگذارند غذاهای زیادیشان بیرون برده شود (همچون بعضی از خیابان های کرتیه لاتن)، شهر ]جدید[ به شهری بدون بو تبدیل شده بود. شهر در میان بخار عصارهای غرق میشد که همه چیزهای دیگری را که میتوانستند حس بویایی را تحریک کنند، خنثی میکرد. ترجیح آن بود که از یک عطر بسیار نمادین پاریس صحبت شود: ظرافت نامحسوس جهان پاریسی، زن پاریسی. وقتی پاریس تا به این اندازه بو میدهد، بی شک باید پنداشت که شهرداری خدمات خود را به خوبی انجام نمیدهد، اما همچنین نشانهای است از این که شهر در خشم خویش از نو به یک هستی بدل شده است- همچون روستاهای مدیترانهای یا شهرهای اسپانیایی که در آنها میتوان بوی چوب کاج یا بوی سرخ شدن روغن زیتون را حس کرد. باید خیابان را از این صندوقهای میوه پاک کرد، از این زبالهها، از این میوههای گندیده، اما پیش از آن باید بقایای دیگر گذشتهها را جارو کرد که ریاکارانه خود را «درخور و شایسته» معرفی میکردند. در این دوره های گذار به سختی میتوان آنچه را که به پختگی و آنچه را به گندیدگی میرسد، از هم تمیز داد. واژه های فرسوده و واژه های پرشور را، آنچه را که تجزیه میشود و آنچه را که زاینده است. و بدون شک، گمان بر آن است که، به شکلی کمابیش آگاهانه، نظم جدیدی از این آشوب در حال زاده شدن است.