پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
وقتی تظاهرات به پایان میرسید، گروهها متفرق میشدند و همانطور که تعداد افراد کمتر میشد تاسف و بیخبری بیشتر میشد. تظاهرات موفق بود اما انتظار بیشتری از آن میرفت: پایان گرفتن امتیازات قدیم، ظهور دنیایی کاملا متفاوت. اندک اندک خیابانها و شهر چهرۀ عادی خویش را بازمییافتند. از این لحظه آدمها دیگر نمیدانستند چگونه موقعیت خود را تشخیص دهند، در این روز که دیگر چندان روزی معمولی از هفته به شمار نمیآمد و صرفاً حال و هوایی شبیه به یکشنبهها داشت.
یک تاریخ دان شاید، در این راهپیماییهای مردمی، چهرۀ یک رمانتیسم انقلابی را ببیند که دیگر از میان رفته است (این خطوط در سال ۱۹۶۴ نوشته شده اند)، و جای خود را به یک دنبالهروی اجتماعی یا به مبارزهای آگاهانهتر و عقلانیتر داده است. باور ما این است که واقعیت پیچیدهتر از این است یا بهتر بگوییم انقلاب با نوعی رومانتیسم همراه است، از این لحاظ که در هردو فراخوانی برای آزادی وجود دارد. از طرف دیگر، انقلاب به چشم بسیاری به مثابۀ امکانی دیده میشد که برای دگرگون کردن زندگی، تمام زندگی و پیش از هرچیز زندگی روزمره؛ شهری که دیگر به خود پشت نمیکرد، خیابانی که در آن دیگر رهگذران پشت نقابهایی که برسر راهشان قرار داشت پناه نمیگرفتند – و این شکلگیری دوبارۀ شهر بود که تظاهرات با گذارش از خیابانها طرح آن را ترسیم میکرد.
شهری که شهریارش یک دانشجو بود
سخت گیریهای روش شناسانه ما ممکن است در این فصل به نوعی ابهام دامن بزنند. ما همچنان به دنبال تدقیق آن هستیم که انسان چگونه فضای شهری را تصاحب میکند و در این جا ما به سراغ یک کنش انقلابی میرویم. ما نمیگوییم که این امر صرفاً در این بُعد خلاصه میشود، چرا که در این صورت باید به شکلی شتاب زده آن را با یک واحد جبری گسترده یا با یک درام روانی بیانتها و حتی با نوعی ارگاسم جمعی تشبیه میکردیم. ممکن است ما با یک تلاش جادویی برای تصاحب شهر و همچنین با ارادهای برای زیروکردن نظم اجتماعی سروکار میداشتیم. با وجود این نباید اهمیت مشخصه اول را دست کم میگرفتیم. جشن به خودی خود از این موهبت برخوردار است که به شیوهای خارقالعاده تمرکز نیروهای سرکوب را از هم بپاشد. از سوی دیگر وقتی خطوط مترو دیگر کار نکنند، وقتی حمل و نقلی در کار نباشد، وقتی صفهای عظیم تظاهرکنندگان در خیابان هایی که قبلا به انحصار رفت و آمد خودروها بود، شکل بگیرند، این تحول پیش از هرچیز توجه انسانها را به خود معطوف و شگفتزدهشان میکند. ما نباید این تغییر محسوس را صرفا تغییری سطحی در نظم پیشین تلقی کنیم. روابط ما در فضای شهری، فواصل جغرافیایی و اجتماعی ما متفاوت میشوند. و ما با قدمهایی که برمیداریم، با سخنانمان، با شادیمان یا با وحشتمان در زمان حاضر، به یاد گذشتهها میفتیم.
بار دیگر ممکن است به این نکته توجه کنیم که تظاهرات صرفا مسیرهایی دلبخواهانه، یا حتی مسیرهایی که صرفا استراتژی ایجاب کرده باشد، را طی نمیکنند. در شهر واقعا مسیرهایی ممتاز وجود دارند، در زمان نخستین تظاهرات بزرگ، افراد به دعوت سندیکاهای حاضر، مسیر مرسوم باسیتی به ناسیون را طی میکردند: مسیری کمابیش مقدس زیرا در باستی یک خدا مرده بود در ناسیون خدای دیگری، یعنی جمهوری، زاده شده بود. راهپیمایی که با خاطرات افتخارآفرین تضمین میشد، نباید دوباره تکرار میشد و برای این امر دلیلی وجود داشت. به همان میزان که شورش شکل و شمایلی تازه به خود میگرفت و دیگر حاضر نبود بی سر و صدا در قالبهای معمول شکل بگیرد، راه و مسیر خود را نیز تغییر میداد. این تظاهرات دیگر نمیتوانست خود را بر مسیرهای پر ارج دوران قدیم انطباق دهد. مردم از دانفرروشرو و به مونپارناس ، یا از دروازههای پاریس به ایستگاه راه آهن لیون یا از مونپارناس به ایستگاه راه آهن اوسترلیتس تظاهرات میکردند. اهمیت ایستگاهها بدین ترتیب به روشنی ظاهر میشد: به همین دلیل بود که کسی نمیتوانست آنها را از گذشتهای که تصور میشد از میان رفته، جدا کند. در واقع پرسش این بود که چرا به ایستگاهها میرفتند و نه به نقاط استراتژیک (که البته بیشتر محافظت میشدند). ایستگاه راه آهن هنوز در خود یک اسطوره شناسی کارگری را حمل میکرد. این کاتدرال عظیم بتونی و شیشهای که میتوانست به معنای مصیبت تمدن صنعتی باشد. انسانها از شهرستانها ]به این نقاط یعنی ایستگاهها[ میرسیدند تا در پاریس از مصایبی شهری رنج بکشند. در دورانی خاص، همۀ دردها و نومیدیهای انسان به این محلات، که جامهای خاکستریتر از محلات دیگر به تن داشتند، پناه میبردند. در این محلهها بود که افراد نخستین تجربههای شهری خود را به دست میآوردند، و وقتی برای چند روز به سرزمین مادری خود بازمیگشتند، بار دیگر ناچار بودند راه همان ایستگاه راه آهن را پیش بگیرند. بهرغم گسترش خودروهای خصوصی، از وقتی به کارگران «مرخصی باحقوق» اعطا شد، هر تابستان میلیونها مسافر و به ویژه خانوادهها روانه ایستگاههای راه آهن میشدند. نقش ایستگاهها امروز که انسان بسیاری از فضاهای دیگر را نیز ابداع کرده اند، همچنان شگفت انگیز است و میتوان گفت فضاهای جدید فاقد آن بار مقدس هستند.
برعکس دانشجویان پذیرفتند که ]برای تظاهرات خود[ از خیابان گوبلنز تا ورزشگاه شارلتی راهپیمایی کنند. بنابراین جوانان به سوی زمین چمن، به سوی ورزشگاه میرفتند و نه به سوی دکور باستانی ایستگاههای راه آهن. وقتی برخی از سندیکاها مثل ث.اف.د.ث و تعدادی از اعضای سندیکای ث.گ.ت به آنها میپیوستند، مسیر تردیدآمیز، پرپیچ و خمتر، از کوچه پس کوچهها و خطوط زیگزاگ را انتخاب میکردند که به نظر عدم قطعیت و ناهمگنیشان را بازتاب میداد، زیرا دارای تعهدات ]سیاسی[ متفاوتی بودند. آنها در مسیرهای طولانی در پاریس راهپیمایی کردند و این انحراف از مسیر که طاقت فرسا بود، به سادگی قابل فهم نبود. آیا انتخاب این مسیرها حاصل تصمیم رهبرانی بود که برای پرهیز از رودررویی با کسانی که از آنها میگریختند، توان نیروهای خود را به تحلیل میبردند؟
ادامه دارد …