پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
ما میتوانیم لذت و شادمانیای که این تظاهرات به آنها میداد را درک کنیم: اینکه از خیابان قویتر باشند، یعنی از جامعه قویتر باشند، اینکه در کاری شرکت کنند که بزرگ و تأثیرگذار باشد، اینکه واقعاً و کاملاً خودشان باشند و در میان کسانی قرار بگیرند که سرنوشت آنها را به دوستان همکارشان تبدیل کرده و حالا همه تصمیم گرفتهاند با هم زندگی کنند. بدین ترتیب خیابان برای آنها به پهنهای تبدیل میشد سرشار از چهرۀ دوستانشان و شاید بهتر باشد به زبانی سادهتر بگوییم سرشار از چهرهها. میخواهیم بگوییم در خیابان که هرروز از آن عبور میکنیم انسانها ناپدید میشوند و این ناپدید شدن به سود ویترین مغازهها، اشیا و حرکتی گنگ اتفاق میافتد- و اینکه در تظاهرات همه در زیرورو کردن کامل چشماندازها مساعدت میکنند. انسانها و فقط انسانها بودند که اهمیت داشتند. آنها برای شکلدهی به تزئینات بولوار کافی هستند.
در انتها باید به معنای آیینی این راهپیمایی بپردازیم و بر این یا آن لحظه مهم و بیشتر نمادین تاکید کنیم. از جمله میتوان به نظم تظاهرات اشاره کرد که بیشتر به یک راهپیمایی دینی شباهت داشت تا به یک رژه سیاسی. رژۀ نظامی در شکل اجرایی خود مکانیکی باقی میماند، زیرا هرگونه بداهه سازی یا سرگرم ساختن دیگران در آن نفی میشود: فرماندهیها و جمعیتهای شرکت کننده در این رژه شبیه به هم هستند. افراد از برابر یک شخصیت رژه میروند، یک صف از افراد در پشت یک نشانۀ اغلب مقدس حرکت میکند. این در حالی است که در تظاهرات مردم به دنبال پرچمها و پلاکاردهایشان که در جلو قرار دارند، رژه میروند. گویی صف بلندی از راهپیمایان در جرکت است که با هر آنچه میتواند حرکتش را جهت داده و پرسروصدا کند، سرمست میشود.
پیش از هرچیز هم باید به خستگی ناشی از طی مسیر، از شعارهایی که فریاد کشیده میشوند، سرودهایی که برغم گرفتگی صدا خوانده میشوند، گرد و خاک و آفتاب اشاره کرد: بدون گرد و خاک و آفتاب در یک بولوار یکدست و تمیز ، راهپیمایی جدیت خودش ر را از دست میدهد. چنین حرکتی دیگر چندان شایسته به نظر نمی رسد، دیگر کسی را گیج و از خود بیخود نمی کند. در چنین حالتی بسیاری از افراد دست کم در میان کسانی که شور کمتری دارند، دیگر بیشتر به لحظهای میاندیشند که راهپیمایی تمام شود و آنها بتوانند از دیگران جدا شوند و به خانه هایشان برگردند.
پس باید به جادهای اشاره کرد که به جایی میرود، همچون زیارتی که بدین سان از تشویش راهپیمایی احتمالی میگریزد. پس به کجا میروند؟ به مرکز شهر، مرکزی تاریخی یا پرجمعیت یا مرکزی صرفاً اداری (برای مثال فرمانداری): وقتی به این مرکز میرسند، تظاهرکنندگان از رهبرانشان، از دبیران سندیکایی که دوستشان دارند، تحسینشان میکنند، رهبرانی که مشهورند، خواهند شنید که آنها با تصاویرشان جزء بزرگترینها بودهاند، آنها انتظار خواهند کشید تا رهبرانشان از کنارشان بگذرند و اقدامات مهمی را اعلام نمایند. آنکس که مرکز شهر را در دست داشته باشد، شهر را، منطقه و کشور را در دست دارد: البته اگر شهر ما پاریس باشد.
بدین ترتیب راهپیمایی سیاسی تکراری است از به دست گرفتن قدرت با انقلاب. هدف از این راهپیمایی صرفا این نبود که گروهی از درخواستها را اعلام کند و حتی فراتر از یک حرکت استراتژیک میرفت تا بتواند خود را نشان دهد و نیروی ناشناخته خود را، که اربابان و و دولت باید از آن بترسند، نمایش دهد. در طول دقایق و در طول کیلومترها، راهپیمایی به گروهی از افراد امکان داده که یک شهر را در دست بگیرند، یک کیهان را که به آنها تعلق داشته و همواره از دست آنها ربوده شده است. فتح عملی قدرت نیاز به صبر و استقامت زیادی دارد، نیاز به بهره بردن از فرصتها، سازشهایی که به نظر میرسد همچون پذیرش موقعیتی است که میخواهند واژگونش کنند. تظاهرات بزرگ مردمی این فتح قدرت را به شیوهای حماسی و بلافصل به نمایش درمیآورده است. برای مثال، همیشه یک بانک سخت گیر و ریاکار وجود داشته که تظاهرکنندگان در برابر آن توقف کنند و هو بکشند، گویی در پشت نمای خالی آن، شرارت خانه کرده است. اینجا دیگر بانک یک بنا نیست که درونش مجموعهای عملیات مالی انجام میشود. اینجا بانک به نماد سرمایهای همیشه قدرتمند و همه جا حاضر تبدیل میشود که کارگران در ناتوانی خویش باید علیهاش قیام کنند، بیآنکه دقیقاً بدانند کجاست.