پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دو دانگه
یورشهای روانی- اجتماعی
ما باید دو نوع تجربه را از یکدیگر تمایز دهیم: گروه نخست تجربههایی هستند که هدف صریح آنها بازشناسی شهر است؛ و گروه دوم تجربههایی هستند که آنها نیز به این روند روشنگرانه افزوده میشوند،اما هرگز آن قدر اتفاقی نیستند که بتوان نادیدهشان گرفت.برای نمونه، در مورد نخست میتوانیم به ورود یک مسافر به یک شهر بیندیشیم: او از گذشته خود گسسته است، او خود را تنها احساس میکند و میخواهد تنها باشد. تجربه او از آزادی و تجربۀ شهر از آزادی در هم میآمیزد. او نمیتواند تجربه آزادی را درک کند، مگر آن را تا حدی محقق کند که شهر از زیر نگاهش بگذرد، بی آنکه هرگز از شهر پاسخی بخواهد یا در پی به خاطر سپردنش باشد.درنگاه او، کاملاً روشن است که برای شهر تا چه حد امکانهای شکوفایی وجود دارد: خیابانها، هتلها و محلههایی که میتوان انتخابشان کرد. بنابراین او تجربه شهر را به گونهای بازی از سر میگذراند. زیرا او اگر بازیگر این بازی نبود نمیتوانست خود را در این بازی تصور کند و آن را به این شکل بخواهد. آرایش شهر در اینجا نقشی اساسی دارد. اگر او به شهری کوچک وارد شده بود، نشانهای به کوچکی یک باران ظریف به او امکان میداد که تجربه خود را درک کند. باران به نگاه او امکان میداد که [بر سیمای شهر] پرسهای بزند. شهر سر در گریبان خود فرو برده، پردههایش را پایین کشیده و پردههایش را پایین کشیده است. هیچکس آنجا نیست که مترصد و پذیرای مسافر ما باشد.شهر خاموش و محتاط، آماده است که مسافر تماشایش کند.
اما برای دومین نوع تجربه، می توانیم به گریز یک فرد تحت تعقیب اشاره کنیم. او می خواهد فرار کند. می خواهد خود را نجات دهد؛و فینفسه چندان برایش مهم نیست که با چه شهری سروکار دارد یا اینکه شهر برایش جذاب است یا نه.با وجود این، ناگزیر استکه اگر شهر هم برایش ناشناس باشد، محورهای اصلی شهر را بشناسد.ممکن است، ناچار، متر به متر شهر را کشف کند، به دیوارهایش بچسبد، از سوی درهایش فراخوانده شود، خود را با کمترین روزنههایش همگام کند، و گریز او به یکی از نشانههای شناسایی تبدیل خواهد شد.
به صورتی عمومی می توان گفت که انسان ها اغلب درگیر جریان حرکت امیال خود می شوند و همواره فکر می کنند پیش از هرچیز در پی لذت، پول یا دیدار [این و آن]هستند.اما آن ها به سرعت به مکانهایی بر میخورند که میلهایشان را ارضا میکنند. فضای شهری خود را به آنها در قالب مادی شدن اضطرابها، جنونها و نیازهایشان عرضه میکند. مسیری که قاعدتا باید آنها را به بالاترین یا پایین ترین موقعیت اجتماعی یا موقعیت انسانی بکشاند،[اغلب] با یک مسیر شهری درهم آمیخته میشود.آیا صعود کردهاند یا سقوط؟ این خود یک محور اساسی در مسیرهای گذار ممکن [شهری] است. شاید این محور به دلیل یکنواختی و پیش پا افتادگیاش، اسباب تعجب میشود. در پی چه چیزی باید بود؟ موفقیت و باز هم موفقیت! انتخاب یک محله شیک تر، با یک ورودی زیباتر، با سرایداری به مراتب مؤدبتر؛ یا برعکس زندگی کردن در یک آپارتمان مبله که در آن حتی به ندرت دستمالسفرهها را تغییر می دهند. اثر نبوغ آمیز بالزاک را می توان در همین معما خلاصه کرد. باباگوریو هرچه به سود دخترانش فقیرتر می شود، مسافرخانه به مسافرخانه «از اعتبارش کم میشود».راستینیاک امیدوار است به محض آنکه وضعیت اجتماعی بهتری پیدا کرد، مسافرخانه وُکیه را ترک کند… اسباب کشی های پی در پی خودِ بالزاک به او امکان می دهد زندگی مؤلف کمدی انسانی را ترسیم کند. بدون شک پاسخ داده خواهد شد که قهرمانان بالزاکی ، در پی به انجام رساندن سبعیتی بیمانند هستند و فجایع زندگی آنها به صورتی سرسام آور به وقوع می پیوندند. باید افزود که آثار او در زمانهای (سرمایهداری رقابتی) نوشته میشوند که در آن انسانها باید تمام اراده خود را به کار میبردند. آنها مظهر جاهطلبی بودند و مبارزه اجتماعی [برای معاش] اغلب شبیه به نبردی در جنگل بود. امروز ما با رقابتهایی آرامتر و کم شورتر سروکار داریم. افزون بر این در قهرمانان بالزاک، ما با نوعی شور و هیجان پرتوان روبرو هستیم که تقریبا رمزآمیز به نظر میرسند. امر ناپیدا از امر پیدا پیشی میجوید. بالزاک،بیش از آن که مشاهدگر [و راوی] رفتارقهرمانانش باشد، در وصف کارهایشان شاعری میکند.