پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
بنابراین لازم بود که پاریسیها مقاومت کنند، که انسانها با تمام انرژی خود با ساختاری که در لختی و ماندگراییاش ، که به دنبال جا انداختن خویش و نقطه تعادل خود بوده، مقاومت کند. همه پاریسیها مقاومت کردند: پیشهورانی که اصرار کردند در مغازههایشان باقی بمانند، آدم شیک پوش و سیاستمداران که به اتفاق می خواستند همچنان بلوارهای[پاریسی] را داشته باشند، هنرمندانی که همچنان دلبند و وابسته تپه های بلند بلویل و مونمارت بودند، بورژوازی قدیمی که حاضر نبود از محله ها (فوبورها) ی خود دست بکشد، دانشجویانی که دوست داشتند در پاریس زندگی کنند، یعنی فرهنگ خود را بالا ببرند، بحث کنند، غذا بخورند و در کرتیه لاتن به یکدیگر عشق بورزند.
شکی نیست که درون این پهنه نوسانهای زیادی صورت گرفت؛ هرچند نباید در میزان تاثیرگذاری آنها مبالغه کرد و لویی شوالیه به درستی می گوید که شانزه لیزه به رغم تمام شکوهش، هرگز نتوانست یا نخواست که در این پاریس زنده جایی داشته باشد. چه شاهدی میتوان آورد؟ مشکلی که سینماها و به خصوص تئاترها برای تحمیل خود به این خیابان دارند. البته میتوان تک و توک سینماهایی را دید که چند فیلم انحصاری را به نمایش بگذارند اما خبری که موج گسترده سینماهای مردمی بلوارهای پاریسی نبود. مطبوعات نیز همچنان در اینکه در آنجا مستقر شوند تردید دارند و کمتر روزنامه پرتیراژی در آنجا خانه کرد.بر عکس بیشتر با استقرار آژانسهای تبلیغاتی یا مسافرتی در آنجا روبرو هستیم که حال و هوای بیشتر امریکایی داشته و چندان با سبک و سیاق پاریسی خوانایی ندارد. در این عدم ادغام [یعنی تردیدی که برای ورود به این پهنه وجود دارد]، با دلایلی چند مواجهیم که نتیجتاً میتوانند ما را درباره کیفیتهای یک محله زنده آگاه کنند. لازم است که همه مردم به یک مرکز رفت و آمد داشته باشند، برای مثال در رژیم پیش از انقلاب، طبقههای مختلف (اشراف، بورژوازی و مردم عوام) میتوانستند به پاله رویال رفت و آمد کنند – افزون بر این، یک شهر نباید به صورت تصادفی پراکنده شده و از هم بپاشد، بلکه باید به خود تداوم ببخشد و بیشتر در پی طولانی کردن عمر خود باشد. حال آن که ردیف درختان، ساختمانهای [اشرافی] نوعی صحنه[پردازی] سبز یا نوعی سکوت را میان کنکورد و شانزهلیزه به وجود آوردهاند. بالاخره آنکه مکانهای ممتاز نیز باید به نوبه خود بر کانونهایی بیچون و چرا گرد بیایند و تمرکز یابند. خیابان شانزه لیزه بیش از اندازه پهن است و با خیابانهای دیگری که بر آن عمود هستند با زاویه راست قطع میشود، زوایایی که [تداوم] گذر را حفظ نکرده و حرکت پیادهها را تقریبا حالت تعلیق درمیآورند.
وقتی یک شهر در لاک خود فرو میرود- آن هم نه از ترسِ آن که با جهان بیرون وارد مبادله شود بلکه برعکس، برای آنکه با این «تمرکز» چنین مبادلهای را ممکن کند، این نخستین شرط برای هرگونه گفتگویی است، آن هم درزمانی که ساکنان آن شهر با توافقی ناگفته، مکانهایی یکسان را انتخاب کنند و این اطمینان را به وجود بیاورند که از خلال یک امر قدسی استعلایی در پی چنین مکانهایی نباشند. انسانها زیر فشار این اشکال امر قدسی که ما تحلیلشان کردیم، یا به دلیل آن که درک می کنند این آنها را به خوشبختی میرساند، خود به خود مکانهایی را برمیگزینند مکانهایی که دیگر گریزناپذیر خواهند شد: زیرا انسانها در آنجا زندگی می کنند، زیرا در آنجا خوراک ارزشمندی برای هوشمندی و احساس خود مییابند. زیرا که تنها با فرو رفتن در بطن این یا آن شهرک میتوان آوای طپش [زنده] آن را شنید. حتی در هولناکترین لحظهای تاریخ، مردمان ثروتمند و مردمان فرودست، هنرمندان و بورژاوزی محافظه کار، عشاق بناها و دوستداران چهرهها بر سر گروهی از چیزها [مکانها] با یکدیگر هم داستانند و همینها به باور ما اساسی هستند.
۷
پیشرویهای شهری
با کنار گذاشتن ضرورت هایی صرفا قدسی، ما اکنون میخواهیم تشخیص دهیم که کدامیک از پیشرویهای شهری با عملکرد ما، بی آنکه ایجابش کند، همخوانی دارد:پیشرویهای جغرافیایی که ناشی از رخدادهایی در زمین شهری بودهاند، پیشرویهایی روانشناختی که خود را در قالب سفرهای طولانی فردی یا مهاجرت های جمعی نشان میدهند. امر اجتماعی در هر دو مورد خود را نشان میدهد: در یکی به عینیت در میآید و در دیگری درونی میشود.
پیشرویهای جغرافیایی
ما نسبت به تصور عدم بسیار بی اعتنا به نظر میرسیم.میدانیم که آلن نوشته های معروفی دارد که در آن ها روستا و شهر را مقابل یکدیگر قرار داده است. در یک روستا، انسان در پی آن است که نقاط وجود آب، باد، چرخش خورشید را به حساب آورد. و از همینجاست که نوعی زیبایی شکل میگیرد؛ نوعی زیبایی که از هوشمندی انسان و از پیشامدها و محدودیتهای طبیعت ریشه میگیرد.اما شهر امکاناتی بیشماری در اختیار دارد و همین امر سبب میشود بتواند ]پستی و بلندیهای طبیعت را[ از میان برداشته و هموار کند و از دامنههای آن آن طرحهای مناسب خود بیرون بکشد. [در شهر] مفهوم بی آن که محدودتی بپذیرد خود را درون ماده به تحقق میرساند و این ماده را میتوان به خواست خود به هر شکلی درآورد: این حوزه فن است نه هنر. آنچه به ضرورتهای طبیعی مربوط میشود در یک شهر از میان میرود و جای خود را به اندیشه و ساخته های دست و روح انسان می دهد. ما میخواهیم در پیِ لویی شوالیه نشان دهیم که همواره چنین نبوده است؛ میخواهیم نشان دهیم که اقلیم، عناصری چون خورشید، باد، رطوبت حتی تا چندی پیش در شکل گیری یک شهر – این طبیعت جدید که انسان باید خود را درونش بازیابد- نقش بزرگی داشتهاند. بنابراین ما با طرحهایی طبیعی، با «گذرهایی احساسی» درون شهری چون پاریس سروکار داشتهایم. حتی از این هم بیشتر: این چشم انداز که انسان از خلال تاریخ بر آن تاثیر می گذارد درون خود تنوع حیرت انگیزی دارد، تنوعی همتراز جهانی «وحشی» و «رام ناشده».