پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
ما از این گذشته غیبگویانه صحبت میکردیم که خود را در «تکرار» خویش، نیز در پیشگویی حال، به تحقق میرساند. در واقع ما اینجا با عنصری تنشزا سروکار داریم، میتوان اولویت را به گذشتهای به یاد ماندنی داد، به جملاتی که در گذشته های دور به زبان آمده و ]امروز[ آنها را باید در شهرها بازیابیم – یا برعکس خود را صرفاً به احساسی بسپاریم که شهر امروز در ما ایجاد میکند. ما نمیتوانیم تصدیق کنیم که روستایی پاریس تنها از خلال این راه دوم خود را درک میکند: آیا بنبستهای آن کوچههای تنگ و بستهای نیستند که او را به یاد گذشتهاش میاندازند؟ در کتاب نادیا دوبرتون ، نقاط ملاقات اغلب نامهایی سرشار از تاریخ هستند، «او ]نادیا[ مطمئن است که زیر پاهای ما یک گذرگاه زیرزمینی از کاخ دادگستری آغاز شده (و نشان میدهد از کدام بخش کاخ، کمی به سمت راست پلکان سفید) و هتل هانری چهارم را دور میزند. نادیا با فکر آن که چه چیزهایی در این میدان گذشته و چه چیزهایی خواهد گذشت آشفته میشود». میبینیم که چنین صحنهای تنها میتواند در شهری با گذشتهای غنی روی بدهد. نکته تنها در آن است که هشدارها، پیشآگاهیها و ظهورهای نادیا در لحظه رخ میدهد. اینها اقتدار لازم خود را تنها از خودشان به دست میآوردند. کافی است او پاسخ دهد: «دستتان به من نمیرسد». بدون چنین جمله موجز و مهمی که لحظه را قطع میکند، سخن نادیا نمیتواند به قدرت خارقالعاده خود دست یابد. افزون بر این، باید همه عادتها و نظمهای جامعه را به صفر تقلیل داد، همه چیزهایی که ادعا میشود چون یکبار رخ دادهاند دیگر نمیتوانند رخ بدهند. این از میان رفتن نظم، تنها با یک پایهگذاری مطلق، یک سرآغاز بیقیدوشرط امکانپذیر است و آن … شهر است، شهری که از این لحاظ میتواند همان مکانی باشد که هرچیزی در آن ممکن است، جایی که نامحتملترین تلاقیها نیز امکان کوچکی برای روی دادن دارند.
با حرکت از این نکته، با خواندن نادیا بُعد دیگری از این رمان به چشممان میآید: بُعد آینده، امید، همان چیزی که عنوان کتاب نیز به یادمان میآورد. با حال نسبت به این جنبه از کتاب بسیار حساسیت یافتهایم: «در تمام سخنانش، یک اعتقاد بزرگ و انقلابی موج میزد» و برتون میافزاید: «من متأسفم که انسانها محکوم ]به بردگی[ هستند، که اغلب نمیتوانند خود را از این یوغ خلاص کنند، اما این رنجِ او نبود که مرا نسبت به او متمایل میکرد، تنها قدرت اعتراضش بود و هست ]که انگیزه من بود[ … باید اذعان کنم که این قدمها برای من همهچیز هستند. آنها به کجا میروند، این پرسش حقیقی است. آنها ]با این کار[ راهی را ترسیم خواهند کرد و بر این راه، چه میدانیم، شاید راهی هم برای رها شدن از زنجیرها یا برای کمک به رهایی کسانی که به آن ادامه ندادهاند، پدید آید». ما این متن را تفسیر نمیکنیم زیرا انقلاب دنباله کار شعر را میگیرد و زیرا همه ما طبیعتاً به آنجا میرسیم که شکل دیگری از امر قدسی را پیش روی خود بگذاریم.
یک آزادی مقدس
برای از میان برداشتن هر ابهامی باید بگوییم واقعیتی فراشهری وجود دارد، واقعیتی که برای بیبصیرتها گنگ و نامفهوم است، ولی وجود دارد و وجود خود را صرفا مدیون انسانهاست. انسانهایی که گذشته و تاریخشان درون شهرها انباشت شده است. جنایات، شورشهایی که در سرکوبهای خونین خاموش شدهاند، فرازهای آزادی، لحظات انتظار و اندیشههای مشترک بُعدی به شهرها میدهند که در هیچ جای دیگری قابل بازیابی نیست. آنهایی که پیش از ما در این شهرها میزیستهاند، همه مردهاند، اما چیزی از آنها در این سنگها و این ساختمانها هنوز پابرجاست. گمان؟ احتمالِ عالمانه؟ به نظر میرسد که مردمان کوچه و خیابان، آنها که کمترین دانش را دارند اما بیشترین نزدیکی را با شهر، آن بعد را به صورتی مبهم احساس کردهاند و افتخار و آرزویشان را از آن میگیرند. از سوی دیگر، وقتی دانش ( که اختفا با آن پیوند دارد و بدان معنایی خاص میبخشد) خود را از نو فعال میکند، به یک حس، یک حساسیت بسیار تفاوت یافته، به یک شور تبدیل میشود. و دیگر در برابر زندگی نمیایستد. برعکس به نظر ما میرسد که ما میتوانیم مرزهایش را فراتر از آنچه به چشم میآید ببریم.
با وجود این باید توجه داشت که فرا شهری بودن به این مبادلۀ رازآلود با گذشته مربوط نمیشود، ممکن است چنین چیزی در زمان حال نیز اتفاق افتد. در اینجا، ما به برقراری شورشیِ آزادی میاندیشیم. ما در محدوده این کار نیازی نداریم که از خود بپرسیم آیا آزادی میتواند به یک انقلاب حقیقی بیانجامد، اما به نظر ما آزادی گونهای فتح واقعی و دوباره خیابان و شهر است. شهر بدون آنکه نیاز به یک ضمانت استعلایی داشته باشد تقدس مییابد. برای نمونه ما از «روزهای انقلابی» سخن میگوییم، اما باید توجه داشته باشیم که اینجا با شیوههای پیش پا افتاده از شمارش زمان سروکار نداریم که گویی اگر این روزها با هم جمع شوند به ماه ها و سالها تبدیل میگردند. این روزها ما را به درون زمان دیگر و ارزشمندی میبرند که باید بدان اهمیت دهیم و آن را بسنجیم. نوعی تداوم زمانی پر شتاب و در همان حال کُند: پر شتاب از آن لحاظ که «رویدادها» چنین با سرعت در حرکتند و کندتر زیرا در این سیر زمان، هر ساعت را به خوبی حس میکنیم. شهر تقدسی دوباره مییابد، زیرا در هر لحظه بازآفریده شده و جان تازهای میگیرد، زیرا پیوندهای پراحساس شهر و انسان در روشنایی قرار میگیرند.