بنیان‏گذارى یک سنت آکادمیک / بخش چهارم

گفتگو با ناصر فکوهی

من یک پرسش فرعى دیگر بپرسم و بعد وارد محتواى کتاب انسان‏‌شناسى شهرى بشوم. به‏ نظر مى‏‌رسد شما ضرورت این مقدمات یا این ضمائم را به این دلیل طى دوران دوم تألیفات خودتان احساس کردید که به‏ صورت بسیار عینى با گروهی مخاطبان سروکار داشتید که این کتاب را مى‏‌خواندند یا حتى وظیفه داشتند آن را بخوانند. درنتیجه بعد احساس مى‏کردید که آن نوع کتاب را نمى‏فهمند و باید این مقدمات و ضمائم را به کتاب افزود تا بتوانند با آن رابطه برقرار کنند. کمى درباره این شیفت هم توضیح بدهید و این‏که به‏ طور مستقیم آدم با خواننده کتاب خودش در دانشگاه سروکار داشته باشد و بعد فکر کند مى‏‌شود باتوجه به خوانندگان مشخصى که داریم سنتى را پایه‏‌ریزى کنیم و درنتیجه از آن شیوه نوشتن براى خواننده عامى، که ممکن است به‏ صورت اتفاقى پیدا شود و آن هسته اصلى را بگیرد یا نگیرد، دست بکشیم.
تصور مى‏‌کنم که ما به‏ دلیل اندک بودن منابع، وظیفه‏‌اى بر دوش داریم. این‏که هرکس کتابى مى‏‌نویسد، سعى کند آن را براى بیش‏ترین تعداد مخاطب و نه براى کم‏ترین تعداد مخاطب بنویسد. من خودم در کتاب‏‌هایم همواره این را در نظر دارم. زمانى که این کتاب نوشته مى‏‌شد، چنین تصورى نداشتم که فقط براى دانشجویان رشته انسان‏‌شناسى، که درس انسان‏‌شناسى شهرى را گرفته‏‌اند، قابل استفاده باشد، بلکه سعى کردم این کتاب به‏‌گونه‏‌اى باشد که براى تمامى دانشجویان رشته انسان‏‌شناسى حتى رشته‏‌هاى دیگر علوم اجتماعى و همه کسانى که به نوعى با شهر سروکار دارند، قابل استفاده باشد و بنابراین، فکر مى‏‌کنم این وظیفه‏‌اى است که همه ما داریم؛ بدون این‏که وارد طرح و توصیف مسائل بدیهى شویم. فکر نمى‏‌کنم چیزى که در این کتاب آمده است، چیزى باشد که همه بدانند و تکرارى باشد. فکر نمى‏‌کنم حتى واژه‏‌اى از این کتاب چیزى باشد که بشود آن را بدیهى نامید و لزومى به گفتنش نباشد. منتهاى قضیه، جامع بودن هدفش این بوده است که بتواند بیش‏ترین میزان مخاطب را جلب کند. منتها این مخاطب، طبعاً یک مخاطب دانشگاهى است، یا روشنفکر یا کسى که به‏ صورت حرفه‏‌اى به‏ هرحال با مسئله شهر سروکار دارد. حتى در این کتاب گمان من آن است که تا حدى زیاد شیوه فشرده‏‌نویسى را حفظ کرده‏‌ام. البته این شیوه فشرده‏‌نویسى همیشه در نثر من بوده و گرچه سعى کرده‏‌ام آن را کاهش دهم، ولى این‏جا هم آن‏قدر کم نشده است؛ یعنى باز هم خودم وقتى کتاب را بعد از چاپ مرور مى‏‌کردم، مى‏‌دیدم هنوز خیلى فشرده است و هنوز خیلى از مباحث را مى‏‌توان بسیار باز کرد. درباره آن‏چه در بعضى از صفحات نوشته شده است مى‏‌توان طى دو جلسه در کلاس بحث کرد.

‌خوب سراغ محتواى کتاب برویم. به این‏که انسان‏‌شناسى اکنون در حالت گذار از مردم‏‌شناسى به انسان‏‌شناسى است و شاید انسان‏‌شناسى شهرى به‏ عنوان یکى از شاخصه‏‌هاى انسان‏‌شناسى، نقش عمده در این گذار داشته باشد، اشاره کردید. اغلب تصورى که ما از انسان‏‌شناسى داریم، در واقع در تقابل با شهر قرار دارد. این ترکیب انسان‏‌شناسى شهرى به چه معناست و چه شده که انسان‏‌شناسان با مسائل شهر سروکار پیدا کرده‏‌اند؟ آن‏‌ها بیش‏تر تمایل داشتند به مطالعه مسائل اقوام، روستاها، یا جوامع ابتدایى بپردازند.
این تقسیم‏‌بندى آخرى که شما اشاره کردید؛ یعنى، این‏که حوزه مطالعاتى انسان‏‌شناسى جوامع غیرشهرى، غیرمتمدن، و ابتدایى است یک تقسیم‏‌بندى کلاسیک و ابتدایى در علوم اجتماعى بین انسان‏‌شناسى و جامعه‏‌شناسى بوده است. بعد از این‏که کشورهاى تحت استعمار به استقلال رسیدند، این تقسیم‏‌بندى عملاً مخدوش و کنار گذاشته شد، زیرا دیگر اروپایى‏‌ها، که در دوران قبلى این حق را براى خودشان قائل بودند که جوامع غیراروپایى را مورد مطالعه قرار دهند، این حق را نداشتند، بلکه خود مردمان این کشورها شکلى از علوم اجتماعى بومى را به‏ وجود آوردند و خودشان روى جوامع خودشان مطالعه کردند، درنتیجه خیلى از این انسان‏‌شناسان به جوامع خودشان برگشتند. در ضمن ما در طول این مدت، به‏‌ صورت کاملاً پیوسته و بدون توقف رشد شهرنشینى داشته‏‌ایم. یعنى از ابتداى قرن بیستم روند شهرنشینى به شکل شتابزده افزایش پیدا کرد. در ابتداى قرن بیستم، جهان، یک جهان روستایى بود و بیش‏تر مردم جهان در روستاها زندگى مى‏‌کردند، درحالى‏‌که امروز بیش‏تر مردم جهان در شهرها زندگى مى‏‌کنند و این روند همین‏‌طور ادامه دارد؛ یعنى روندى نیست که به عقب برگردد. منتها آیا این شهرى شدن شتابزده به این مفهوم است که تمامى مسائل، تمامى مقوله‏‌ها، تمامى ذهنیت‏‌هایى که پیش از شهر وجود داشته‏‌اند به همراه این شیوه زیستى از بین مى‏‌روند؟ مسلماً این‏طور نیست. در بیش‏تر این موارد، تمامى این ذهنیت‏‌ها، تمامى این روابط و غیره به داخل شهر منتقل مى‏‌شوند. هر اندازه شتاب سریع‏‌تر باشد، این انتقال هم به‏‌گونه‏‌اى وسیع‏‌تر انجام مى‏‌گیرد، چون افراد ذهنیت‏‌ها و باورهای‌شان را نمى‏‌توانند به‏ سرعت تغییر دهند و درنتیجه ما هرچه بیش‏تر با شهرهایى روبه‏‌رو هستیم که هرچند به ظاهر شهر هستند، اما درونشان هنوز بسیارى از روابط پیشین را با خود دارند. پس بنابراین، این‏جاست که مى‏‌بینیم بخش مهمى از موضوع کلاسیک انسان‏‌شناسى به داخل شهرها منتقل مى‏‌شود. ولى حتى اگر از این هم بگذریم، خود شهر و خود شیوه زیست شهرى مسائلى جدید به‏‌وجود مى‏‌آورند که کاملاً فرهنگى هستند و مى‏‌توان از یک دیدگاه انسان‏‌شناسى به آن‏‌ها نگاه کرد و این‏جاست که انسان‏‌شناسى شهرى وارد عمل مى‏‌شود. در واقع هرجا به نوعى ما با مسئله فرهنگ و خرده‏‌فرهنگ‏‌هاى شهرى سروکار داشته باشیم، مى‏‌توانیم از یک انسان‏‌شناسى شهرى صحبت کنیم. البته انسان‏‌شناسى شهرى رشته‏‌اى جدید است. حتى مى‏‌توانیم بگوییم که در کشورهاى اروپایى و امریکا عمر آن در حدود ۳۰ یا ۴۰ سال بیش‏تر نیست، به‏‌ویژه اگر بخواهیم بر این عنوان تأکید داشته باشیم. ولى پیشینه‏‌اى بیش‏تر از این، به‏ ویژه در امریکا، وجود دارد که به مکتب شیکاگو مى‏‌رسد؛ پیشینه‏‌اى که بین دو جنگ جهانى وجود داشته است. البته در آن زمان این تفکیک بین جامعه‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى، به‏ ویژه در امریکا، به آن شکل انجام نمى‏‌شد. بنابراین، مکتب شیکاگو را مى‏‌توانیم همان اندازه یک مکتب جامعه‏‌شناسى به‏ حساب آوریم که یک مکتب انسان‏‌شناسى را. هرچند این مسئله مورد پذیرش خیلى‏‌ها نیست، ولى من به آن اعتقاد دارم و آن این است که در موقعیت کنونى علوم اجتماعى، ما هرچه بیش‏تر به‏ سوى وضعیتى مى‏‌رویم که مرزهایى دقیق، آن علوم را از هم جدا نمى‏‌کنند. مرزهایى که این علوم را از هم جدا مى‏‌کنند در واقع مرزهاى روش‏‌شناختى هستند نه مرزهاى موضوعى؛ مرزهایى که به روش پژوهش برمى‏‌گردند. بنابراین، آن‏چه امروز انسان‏‌شناسى را از جامعه‏‌شناسى جدا مى‏‌کند، عمدتاً روش پژوهش است. روش پژوهشى که در انسان‏‌شناسى از جامعه‏‌شناسى متفاوت است و هر کجا که جامعه‏‌شناسى به روش‏‌هاى کیفى، میدانى، و غیره نزدیک شده درحقیقت به انسان‏‌شناسى هم نزدیک شده است. ما مثلاً نمى‏‌توانیم بین آن چیزى که به جامعه‏‌شناسى فرهنگى یا جامعه‏‌شناسى کیفى معروف است و انسان‏‌شناسى تفاوت زیادى قائل شویم. هرچند ممکن است نه آن‏‌ها این مسئله را بپسندند نه انسان‏‌شناسان، ولى واقعیت این است که جامعه‏‌شناسى کیفى و انسان‏‌شناسى بسیاربسیار به هم نزدیک‏‌اند و مى‏توانند کاملاً بر هم منطبق شوند.

ادامه دارد

گفت‏گو با حامد یوسفى، روزنامه شرق شماره ویژه‏‌نامه هفدهمین نمایشگاه بین‏‌المللى کتاب تهران، اردیبهشت ۱۳۸۳.