پرسش بعدى من: مىخواستم بپرسم در شرایطى که تلقىها در ایران از انسانشناسى خیلى مردمشناسانهاند (تلقیات عام)، یک مرتبه پدید آوردن کتاب انسانشناسى شهرى با این یال و کوپال و این طول و تفصیل چه ضرورت دانشگاهى و چه ضرورت روشنفکرانهاى دارد؟
این را مىتوان گفت یک نوع شوک درمانى! از این لحاظ که شاید در خیلى از موارد ما نتوانیم در زمینههاى علمى در شرایطى که علم با این سرعت در حال پیش رفتن است، انتظار داشته باشیم که دانشمندان و دانشگاهىها ذرهذره پیش بروند، بدون اینکه کوچکترین شوک و مسئلهاى ایجاد شود. بنابراین، من فکر مىکنم که در اینجا چارهاى نیست. وقتى رشته و شاخهاى به نام انسانشناسى شهرى بهشکل مؤثر و گسترده در کشورهاى اروپایى و امریکایى وجود دارد، دلیلى ندارد که ما خود را از چنین مباحث و مسائلى محروم کنیم. اینکه ما در یک حالت گذار هستیم و تلقى عام نسبت به مردمشناسى و انسانشناسى تلقىاى است که هنوز شهر را زیاد نمىپذیرد یک واقعیت است، اما این تلقى عام به سرعت در حال تغییر یافتن است. البته شاید جامعهشناسى شهرى پیش از ما باید دست به تألیف و ارائه چنین کتابى مىزد، اما این را دیگر جامعهشناسان شهرى ما باید پاسخگو باشند و شاید برعهده آنها باشد که در آینده بتوانند کتابهایى بهتر و مطالعاتى بیشتر عرضه کنند. من همانطور که در این کتاب در بخش تحلیل منابع گفتهام، کارى که عمدتاً در مورد شهر انجام شده است از سوى علوم اجتماعى در ایران نبوده و به وسیله حوزه شهرسازى و شهرشناسى صورت گرفته است. یعنى بیشتر کار را کسانى انجام دادهاند که ما آنها را در معمارى جاى مىدهیم. امروز، بسیارى افراد مانند دکتر سیدمحسن حبیبى و دکتر حسین سلطانزاده هستند که از نظر من در زمینه شناخت فرهنگ شهر بسیار کوشیدهاند و علوم اجتماعى دین زیادى نسبت بهکار آنها دارد. اینکه علوم اجتماعى این کار را نکرده، مشکل مربوط به عقبماندن علوم اجتماعى است که باید هرچه زودتر جبران شود. ولى ما نمىتوانیم چون در واقع دیگران کار کردهاند، خودمان را به نوعى از تقصیر مبرا بدانیم و با رد کردن و ارزش نگذاشتن به کار دیگران توجیه کنیم. من سعى کردم در این کتاب روى کار کسانى که در علوم اجتماعى نیستند ولى از نظر من سهمى بزرگ در شناساندن شهر داشتهاند، ارزش بگذارم.
پرسش دیگرم مربوط به قابهایى است که در این کتاب و در کتابهاى قبلى شما هم مثل کتاب نظریات و مکاتب تعبیه کردهاید. در این قابها شما گروهی متن اصلى را از کسانى که شرح نظرات آنها را آوردهاید و گروهی متن اصلى را، که به شرحهایى که شما نوشتهاید کمک مىکنند، نقل کردهاید. اغلب آدمهایى که از آنها متنى در اینجا نقل شده است، به سنت کتابهاى قبلىتان نویسندگان تراز اول حوزه علوم اجتماعى هستند، مثل انگلس و … اتفاقى که اینجا مىافتد این است که ما گروهی نویسندگان فارسى هم در این قابها داریم. «مهندسین مشاور آتک» یا احمد اشرف و … که باز مىتواند یک مسئله طبیعى تلقى شود. اما از این جالبتر این است که شما یک گروه قابها را به دانشجویان خودتان اختصاص دادهاید؛ یعنى رسالهها یا مقالاتى را که دانشجویان خودتان هم نوشته بودند، نقل کرده و به آنها ارجاع داده بودید. در این شرایطى که اغلب اساتید دانشگاهى چندان دانشجویان خود را جدى نمىگیرند، مگر آنکه مقاله دانشجو امتیاز یا ارتقایى براى استاد به همراه داشته باشد که آن را به اسم مشترک خود و دانشجویانشان چاپ کنند، این کار عجیب است.
آوردن آن چیزهایى که در این کتاب به صورت قاب آمدهاند، کاملاً با یک ذهنیت دانشگاهى انجام شده است و با این هدف که این قابها به صورت ابزارهایى براى کار مورد استفاده قرار بگیرند. من به هیچعنوان نسبت به آوردن چنین قاب هایى و قراردادن آنها در کار و حتى نسبت به ارجاع دادن به آنها یک نوع تفکر ارزشگذارانه نداشتهام. یعنى اگر چیزى آورده شده است به معنى این نیست که آن چیز ارزشى بسیار بالا دارد و آن چیزهایى که آورده شدهاند همهشان در یک سطح ارزشى هستند. اصلاً چنین چیزى نیست. قابهاى مختلفى که آورده شدهاند، به موضوعاتى مشخص که در فصول مختلف مطرحاند، برمىگردند و این کارى است که در ادبیات علوم اجتماعى در کشورهاى اروپایى و امریکا بسیار مرسوم است. در آنجا هم ممکن است حتى کسى قابى یا متنى را که صددرصد با آن مخالف است و یک ضد ارزش است، بیاورد و مىخواهد صرفاً نشان بدهد که چرا یک ضد ارزش است و چرا آن چیزى را که مىگوید درست است. در واقع ۵۲ قاب در این کتاب هستند که ۳۵ مورد از اینها نوشتههایى هستند که من از فرانسه یا انگلیسى ترجمه کردهام. در اینجا این ملاحظه را در نظر داشتهام که تعداد زیادى از این کتابهایى که من تکههایى را از آنها برداشتهام، طبعاً تاکنون ترجمه نشدهاند و احتمالاً در سالهاى آینده هم ترجمه نخواهند شد، ولى دلیلى ندارد ما خودمان را از اینها محروم کنیم. مىتوانیم بخشى را از این کتابها بیرون بکشیم و استفاده کنیم. از این کتابها یک نوع استفاده گزینشى مىشود کرد و اینها را آورد. موارد دیگرى هم بودند که من از نویسندگانِ فارسىزبان یا از ترجمه اینها و یا از کتابهاى خودشان استفاده کردهام که از نظر من مواردى کاملاً قابل استفاده بودهاند و مىتوانستند کمک کنند. در همین حال که نویسندگانى را هم معرفى مىکردهاند، رویکردها و دیدگاههاى دیگرى را هم معرفى مىکردهاند. نظر من به ویژه این بوده که دیدگاههاى مختلف را بشود معرفى کرد و کتاب صرفاً دیدگاه یک فرد نباشد.
این کتاب یک بیاننامه نیست، بلکه نشاندهنده یک علم و یک رشته است با تمامى چیزهایى که در آن وجود دارد؛ حتى چیزهاى ضد و نقیض. قابهایى که در اینجا آمدهاند به این معنى نیستند که تمامى آنها با هم رویکردى یکسان را به مسئله مىرسانند، ممکن است حتى رویکردهاى متضاد را برسانند. درحقیقت هدف آن بوده است که کتاب، کنشى متقابل با خواننده ایجاد کند. خواننده باید با ذهن فعال با کتاب برخورد کند؛ چیزى که امروزه در دانشجویان نمىبینیم. دانشجو مىخواهد کتاب را حفظ کند و امتحان بدهد. این بدترین روش براى فهمیدن یک مسئله است. از اینکه بگذریم، ۸ قاب هم بهکارهایى که در کلاس به صورت کار کلاسى یا به صورت رساله نوشته شدهاند، اختصاص دارد. در اینجا هم هدف این بوده که مثالهایى روشن زده شوند که یک کار کلاسى خوب چیست و علت اینکه من از کار دانشجویان استفاده کردم، این است که همه دانشجوها این قابلیت را در خودشان ببینند که مىتوانند یک کار کلاسى ارزنده انجام دهند. کار کلاسى خوب یک چیز خیلى خاص و عجیب و غریب نیست و درعینحال دِینى است که من نسبت به دانشجویان داشتهام و همیشه دارم. من همواره در آغاز کتابهایم، ابتدا از دانشجویانام تشکر مىکنم، چون فکر مىکنم اگر این رابطه استادى و دانشجویى نباشد، اگر این کنش متقابل بین این دو نباشد، ذهن ما نمىتواند آن خلاقیتى را که شاید اکنون دارد، داشته باشد. من البته اصلاً طرفدار ساختن اسطوره از دانشجویان نیستم، رفتارم هم اصلاً رفتار دانشجوگرا نیست. من نه از دانشجو و نه از آنسوى قضیه بُت نمىسازم. دیدگاه من یک دیدگاه واقعگرایانه است. همانطورکه معتقدم که خیلى از مشکلاتى که ما اکنون در دانشگاهها و حوزه دانشگاهى داریم، مربوط به دانشجویان است؛ یعنى بىانگیزگى، نبود دید علمى در دانشجویان، نبود یک انتخاب واقعى در دانشجویان، و غیره. ولى درعینحال، ما دانشجویان خیلى خوبى هم داریم که این انگیزه و علاقه را دارند و در چنین مواردى مىبینیم که حاصل کار خیلى خوب است و باید کار را تشویق و از آن استفاده کرد. این کارى است که ما در آینده و به وسیله رسانههاى جدید مثل شبکه اینترنت نیز ادامه خواهیم داد.
پرسش آخر: یک مسئله شخصى براى من وجود داشته که چه با دیدن کتاب قبلى شما، تاریخ اندیشه و نظریههاى انسانشناختى، و چه با «پارههای انسانشناسى» که لطف مىکنید و هر هفته در روزنامه شرق مىنویسید و چه با دیدن این کتاب تازه انسانشناسى شهرى در ذهنم ایجاد شده و آن این است که آیا خسته نمىشوید و حوصلهتان سر نمىرود از این شرحهایى که مىنشینید مىنویسید؟ خصوصاً گاهى وقتها یک چیزهایى را باید شرح بدهید که شاید هزاران بار از آغاز دوران تدریستان توضیح دادهاید یا نوشتهاید. این کار شما را خسته نمىکند؟ از نظر من اغلب روشنفکران ایرانى به این دلیل کتاب دانشگاهى نمىنویسند که حال و حوصلهاش را ندارند و به این دلیل هرازگاهى کتاب غیردانشگاهى مىنویسند، چون نوشتن آن خیلى سادهتر و دردسرهایش کمتر است. مىنشینند از ابتدا تا انتها مىنویسند و دستکم از فرم نوشته خودشان لذتى هم ممکن است ببرند. اینجا اما، کار خیلى طاقتفرسا بهنظر مىرسد.
اول اینکه من از کار و از فرم نوشتن خودم لذت مىبرم و فکر مىکنم که آن لذتبردن به اینکه ما چه چشماندازى داشته باشیم، برمىگردد. من همیشه معتقد بودهام که خلاقیت «روشنفکرى» و در واقع شکوفایى «روشنفکرانه» و شکوفایى فکرى از داخل زمینهاى مىآید که آن زمینه به شکلى مناسب فراهم شده باشد؛ یعنى، از داخل یک دموکراسى فرهنگى بیرون بیاید و من عمیقاً به این مسئله اعتقاد دارم که تا فرهنگ دموکراتیک نشود، ما نمىتوانیم شاهد شکوفایىهاى فرهنگى باشیم و حتى اگر داشته باشیم، این شکوفایىهاى فرهنگى دوامى نخواهند داشت و از بین خواهند رفت. ممکن است شما در یک باتلاق ببینید که یکى دوتا گل بیرون بیاید، ولى مسلماً این گلها از بین خواهند رفت چون ریشههایشان در باتلاق است. فکر مىکنم باید گروهى به این چشمانداز برسند که ما باید فرهنگ را عمومى و دموکراتیزه کنیم.
ما باید فرهنگ را در بیشترین گستره اجتماعى ببریم تا به اینترتیب بتوانیم شرایط رشد و بروز نخبگان واقعى را فراهم کنیم. در واقع از نظر من، نخبهپرورى (و نه نخبهگرایى) و دموکراسىِ فرهنگى لزوماً با هم در تضاد نیستند. یک نخبهپرورى واقعى و یک خلاقیت اصلى، صرفاً مىتواند از داخل یک فرهنگِ عمومیتیافته بیرون بیاید. فکر مىکنم کارهایى که انجام دادهام در این راه بودهاند و تا جایى که بتوانم در این راه، کار خود را ادامه مىدهم و امیدوار هستم که دیگران هم این کار را بکنند. وسوسههاى «روشنفکرانه»اى که ما را صرفاً به سوى فردگرایى فرهنگى بکشانند، همواره در همه ما وجود دارند، ولى از نظر من، دستکم باید بعضى از افراد بخشى از زندگیشان را براى این هدف جمعى بگذارند؛ هرچند که ممکن است خوشایند نباشد یا ممکن است همه اینقدر عمیقاً معتقد نباشند. ولى واقعاً باید در این زمینه بحثى گسترده بشود که ما ببینیم اشکال کار از کجاست. گمان مىکنم اشکالى که ما داریم این است که نمىتوانیم به یک خلاقیت روشنفکرانه واقعى برسیم، نمىتوانیم به شکوفایى برسیم – درحالىکه بسیارى از کسانى که از این فرهنگ مىروند و در یک محیط دیگر قرار مىگیرند بسیار زود مىتوانند شکوفا شوند، به خلاقیت برسند، و تولید خیلى بالایى را در عرصه فکرى عرضه کنند – علتش در آن زمینه است، علتش در آن پایهاى است که در اینجا متفاوت است. افراد باید در یک بیابان خشک خودشان را پرورش بدهند و همهاش باید از جان خود مایه بگذارند و تعداد زیادىشان هم از بین مىروند و خسته مىشوند. درحالىکه اگر برویم به سمت دموکراتیزه کردن فرهنگ، از نظر من این مشکل تا اندازهاى حل مىشود.
گفتگو با حامد یوسفى، روزنامه شرق شماره ویژهنامه هفدهمین نمایشگاه بینالمللى کتاب تهران، اردیبهشت ۱۳۸۳.