آقاى دکتر فکوهى اگر کارنامه کتابنویسى شما را نگاه کنیم، به آسانى مىشود دو دوره در آن تشخیص داد. من از این دورهها با تعبیر کتاب روشنفکرى و کتاب دانشگاه یاد مىکنم و این دو را در تقابل با هم قرار مىدهم. در دوره نخست شما کتابهایى نوشتید که بیشتر اهداف روشنفکرانه داشتند و در دوره دوم، کتابهایى بیشتر با اهداف دانشگاهى. مىخواستم بدانم آیا شما خودتان این تقابل را به رسمیت مىشناسید یا خیر و اگر به رسمیت مىشناسید، هر کدام را اندکى بیشتر توضیح دهید.
من در واقع کار خودم را با ترجمه شروع کردم و این برمىگردد به حدود ۱۵ سال پیش، و نخستین ترجمههایى هم که منتشر کردم، ترجمههاى ادبى بودند. شاید علت این بود که مىخواستم رابطهاى با اوضاع فکرى در ایران داشته باشم و در آن موقع امکان چنین رابطهاى را صرفاً از راه ترجمههاى ادبى مىتوانستم بیابم. در این دوره چند ترجمه از من منتشر شد، ازجمله «زندگى تولستوى» و «خاطرات جوانى» که هر دو، اثر رومن رولان هستند. چند کار هم بود که در آن زمان منتشر نشدند، ازجمله «داستانهاى شرقى» مارگریت یورسنار که قبل از انتشار ترجمه دیگرى از آن در ایران چاپ شد و من چون در ایران نبودم، دیگر چاپ این کتاب را پىگیرى نکردم. این کار ادبى را البته من بعدها بهصورت بسیار حاشیهاى ادامه دادم، ازجمله با ترجمهاى از لوکلزیو، نویسنده بسیار معروف فرانسوى و یکى از نویسندگان مطرح در چند سال گذشته و نامزد نوبل ادبیات، که البته کمتر در ایران شناخته شده است. این ترجمه هم هنوز چاپ نشده است و من خودم هم زیاد موضوع را دنبال نکردم.[هر دو این کتابها بعدها منتشر شدند- ن.ف.]
آخرین تجربه من در زمینه ترجمه ادبى که کارى در آنِ واحد ادبى و علمى و پیوندى است میان این دو، ترجمه «امپراتورى نشانهها» از رولان بارت است؛ کتابى با نثرى کاملاً شعرگونه که حتى میان سایر آثار بارت کاملاً این شعرگونگى بارز است، اما درعینحال یک کتاب نشانهشناختى و انسانشناختى است. در کنار این کارها، ترجمههاى سیاسى هم داشتهام که کموبیش در این سالها ادامه داشتهاند. بعضى از اینها را زمانى که در خارج بودم نتوانستم منتشر کنم، ازجمله کتابهاى «حاکمان»، «محکومان» و «سالهاى گورباچف». بنابراین، نخستین ارتباط من با حوزههاى فکرى و انتشاراتى در ایران، حوزه ترجمه بود. به واقع زمانى که به ایران برگشتم و پیش از آنکه وارد دانشگاه بشوم، کارهایى را آغاز کردم که شما به آن با عنوان کتابهاى روشنفکرانه اشاره کردید. اینها کتابهایى بودند که لزوماً در ارتباط با یک بخش خاص و رشته خاص در دانشگاه یا غیر آن نوشته نشدهاند، چون در آن زمان من به صورت ثابت در کادر دانشگاهى نبودم. در آن موقع هم البته تدریس مىکردم، اما به صورت تقریباً حاشیهاى و حقالتدریسى و هنوز به استخدام دانشگاه درنیامده بودم. درنتیجه از لحاظ کارهایى که مىتوانستم انجام بدهم، خیلى آزادتر بودم و کتابهایى که در آن زمان نوشتم کتابهایى بودند که از الزامات دانشگاهى تبعیت نمىکردند، آزادتر بودند؛ نه از این لحاظ که علمى نبودند، از این لحاظ که خودشان را به یک شاخه خاص و دقیق از حوزه دانشگاهى پیوند نمىدادند. ولى بعد از اینکه بهطور خاص در کادر دانشگاهى و به ویژه در داخل رشته انسانشناسى قرار گرفتم، تصمیم گرفتم بیشتر یا شاید تمامى کار خودم را صرف این کنم که به ادبیات این رشته کمک کنم و این کار را بر اساس یک منطق مشخص انجام بدهم که همیشه از آن دفاع کردهام، و آن منطق این بود که در هر رشته علمى از کتابهاى پایهاى و اساسى آغاز کنیم، ادبیات پایه و ادبیات اولیه را بهوجود آوریم، بعد بهسراغ نظریهها و روششناسى شاخههاى آن رشته و سرانجام شاخهها و کتابهایى که بهصورت کاربردى، آن رشته را پیاده کردهاند، برویم و آنها را منتشر کنیم. در مورد انسانشناسى مىتوان گفت این رشته که در ایران با نام پیشین خودش؛ یعنى مردمشناسى، شناخته مىشود، پیشینهاى طولانى دارد و ادبیات زیادى هم در این مورد وجود داشته است. منتها ما امروز در ایران در یک حالت گذار هستیم؛ یعنى، به نوعى داریم از مردمشناسى که در سالهاى گذشته یک حوزه کار محدود و مشخص داشت عبور مىکنیم و بهسوى رشته انسانشناسى مىرویم که حوزه مطالعاتى بسیار گستردهترى دارد و رشتهاى است که مىشود گفت تا اندازهاى در حال نوسازى رشته مردمشناسى است. در تمامى دنیا این اتفاق رخ داده است، در امریکا این اتفاق از دهه ۶۰ آغاز شد، در اروپا هم در طول ۲۰ سال گذشته این اتفاق افتاد، همهجا رشته جدید انسانشناسى بهعنوان یک رشته کاملاً نو، یک رشته کاملاً کاربردى، رشتهاى که نهفقط موضوعات کلاسیک مردمشناسى را حفظ مىکند و به آن مىپردازد، بلکه به تمامى موضوعات جدیدتر دیگر نیز مىپردازد، مطرح شده است و من فکر مىکنم که ما در ایران هم در یک چنین وضعیتى هستیم.
بنابراین، شاید بتوان ادعا کرد این رشته بهنوعى دوباره دارد تأسیس مىشود و من در خودم به عنوان عضوى از اعضاى کالبد علمى که این رشته را در ایران تدریس مىکنند، احساس مسئولیت مىکردم و مىکنم که سهم خودم را در این فرایند ادا کنم و پژوهشها و کتابهایى در این زمینه به چاپ برسانم. البته این نکته را باید اضافه کنم، کتابهایى را که در این زمینه نوشتم لزوماً در طبقهاى که در ایران به آن «کتاب درسى» گفته مىشود، قرار نمىدهم. کتاب درسى را من داخل گیومه مىگذارم. چون کتاب درسى در ایران یک معناى خاص دارد، بیشتر یک جزوه تبدیل شده به کتاب است و همین باعث مىشود که از بیرون این نام و این نوع طبقهبندى یک نوع برخورد خاص ایجاد کند و اینطور بهنظر برسد که کتاب درسى براى کسانى که دانشجوى آن درس نیستند و نمىخواهند آن درس را بیاموزند، قابل استفاده نیست. این طرز تلقى بهدلیل تعداد زیادى از کتابهایى بوده است که در ایران با این عنوان منتشر شده و اغلب در حوزه خارج از علوم انسانى بودهاند، ولى تعداد زیادى هم در حوزه علوم انسانى به این صورت منتشر شدهاند. چنین طبقهبندىاى در کشورهاى اروپایى و امریکایى به این صورت وجود ندارد؛ یعنى اینطور نیست که یک کتاب درسى یا هر کتابى را صرفاً دانشجویان بخوانند.
بنابراین، مىتوان گفت کتابهایى هستند که براى دانشجویان بیشتر کاربرد دارند تا براى عموم مردم، ولى اینکه ما بگوییم کتابى هست که صرفاً باید دانشجویان آن را بخوانند و براى درسشان بخوانند و عموم مردم نمىتوانند بخوانند، چنین طبقهبندىاى وجود ندارد. در دانشگاههاى غرب، استادها به تعداد زیادى کتاب استناد مىدهند که در هر زمینهاى وجود دارند و دانشجویان بنابر مورد و حتى بنابر سلیقه خودشان، بنابر قابلیتهاى مختلف خودشان و بنابر امکانات خودشان به این کتابها رجوع مىکنند، و دستهاى موسوم به کتاب درسى به آن شکل؛ یعنى به معنایى که ما به یک کتاب درسى مىدهیم، وجود ندارد.
من فکر مىکنم که در ایران این تقابل دوگانه، تقابلى بسیار جدى است؛ یعنى در حوزه علوم انسانى، ما خیلى آسان مىتوانیم دوگونه کتاب را تشخیص دهیم، یکگونه کتابهاى روشنفکرىاند و یک گونه کتابهایى هستند که براى دانشگاه یا با اهداف دانشگاهى نوشته مىشوند. فعلاً من تعبیر «کتابهاى درسى» را به کار نمىبرم، ولى بعداً با این تعبیر هم کار دارم. در کتابهایى که با هدف دانشگاهى نوشته مىشوند، نویسنده مقدماتى مىچیند، شکل خاصى از توضیح را اتخاذ مىکند، نثرى ساده، روان، مشخص، و شفاف را بهکار مىگیرد و در کتابهایى که با اهداف روشنفکرى نوشته مىشوند، اتفاقاً برعکس، نویسنده سعى مىکند بیشتر شاعرانه بنویسد، بیشتر ادبى بنویسد، و به همین ترتیب. منظورم این نیست که این نوع کتاب مقدماتى است و آن دیگرى مقدماتى نیست. مثلاً فرض کنیم کتابهایى که بابک احمدى مىنویسد و در زمره کتابهاى روشنفکرى قلمداد مىشوند، کتابهایى مقدماتى هستند و همچنین مىکوشند نظریهاى را توضیح دهند. به ظاهر هم مىتوانند اهداف دانشگاهى داشته باشند. ولى با نثر و شیوهاى شاعرانه نوشته شدهاند و بیشتر کتابهایى روشنفکرى تلقى مىشوند. در دانشگاه شاید نشود آن کتابها را به آسانى تدریس کرد چون در این کتابها فرم نوشتن و شیوه بیان مهمتر بوده است، ولى کتابهاى دانشگاهى سعى مىکنند خیلى روشن و واضح و شفاف باشند مثل همین کتابى که شما نوشتهاید. پرسش من این است که شاید اگر این کتاب را شما مىخواستید براى دلخودتان بنویسید، بسیارى از مقدمات و مؤخراتش را حذف مىکردید و اصلاً با فرمى کاملاً متفاوت نسبت به فرم حاضر آن را مىنوشتید. این فرم، اکنون یک فرم کاملاً شفاف و مشخص است. نخست، تاریخچه بحث درباره شهر را توضیح مىدهد، بعد آرامآرام با نظرات متفکران مختلف تا آخر کتاب پیش مىآید. شاید اصلاً ممکن بود فرمى دیگر برایش انتخاب کنید و از آخر آغاز کنید. ممکن بود آن را با فرمى ساده بنویسید یا هر چیز دیگرى. در تفکیک کتاب دانشگاهى از روشنفکرى، در بحث فرم کتاب، آنچه بیشتر براى من اهمیت دارد این است که چه مىشود که شما به این فرم تن مىدهید؟
دقیقاً آن چیزى که میشود در مورد یک کتاب علمى گفت و واژه کتاب علمى را من در این مورد مىپذیرم، این است که کتاب علمى از یک روششناسى دانشگاهى مشخص حرکت مىکند. در این حال، نویسنده باید ابتدا در هر زمینهاى مفاهیمى را که به کار مىگیرد روشن کند، و بعد بر اساس مفاهیمى که توضیح مىدهد، مابقى کار را جلو ببرد؛ باید همیشه پیشینههاى حرفى را که مىخواهد بزند و ایدههایى را که مىخواهد بیان کند، مطرح کند. بنابراین لازم است پیشینه نظرى و پیشینه دانشگاهى موضوع را مشخص کند و بعد باید به همین ترتیب تا به انتها جلو برود.
آن چیزى که در مجموع داخل کتاب مىآید، باید تماماً با آن روششناسى قابل انطباق باشد. در این صورت مىتوان گفت ما با یک کتاب علمى سروکار داریم که درعینحال براى همه علاقهمندان دیگر به موضوع نیز قابل استفاده است. اتفاقاً در همین کتاب «انسانشناسى شهرى» در انتها، من چند مقاله از خودم را دوباره منتشر کردهام که یکى دو تا از این مقالات کاملاً همان چیزى هستند که شما به آن «روشنفکرانه» مىگویید؛ یعنى، مقالاتى که خیلىخیلى فشردهاند که حتى با نثرى تا حدى شاعرانه نوشته شدهاند. در بین مقالات آنقدر الزام نداشتم که همه چیز را توضیح بدهم و فرض را بر این گرفتهام که خوانندهاى که آن را مىخواند خیلى چیزها را مىداند.
ادامه دارد
گفتگو با حامد یوسفى، روزنامه شرق شماره ویژهنامه هفدهمین نمایشگاه بینالمللى کتاب تهران، اردیبهشت ۱۳۸۳.