بررسی اجتماعیِ “راستِ فرهنگی جدید” در ایران؛ ریشه‌ها و پیامدها (متن کامل)

پوستر: مرضیه جعفری

در این سخنرانی ما ابتدا، به مفاهیمی که در جامعه ایران به صورت دلبخواهانه و بدون توجه به پایه های نظری و تجربه جهانی، روی دو واژه «چپ» و «راست» گذاشته شده است، اشاره می کنیم و تلاش خواهیم کرد این مفاهیم را در زمینه نظری و چارچوب نظری منسجم و قابل درکشان (در سپهر های کنونی فکری و ادبیات دانشگاهی و غیر دانشگاهی جهان وجود داشته اند و اینکه چرا امروز کم رنگ شده اند) بررسی کنیم و اشاره خواهیم کرد که ارزش های «چپ» و «راست» (بر خلاف نام ها و نهادها) شیوه های کنش اجتماعی و رویکردهایشان، در طول بیش از دو قرن که از آغاز انقلاب صنعتی و به وجود آمدن دولت های ملی (دولت – ملت ها) می گذرد، دارای پیوستاری منطقی بوده اند و بحث ارزش ها و دستاوردهای انسانی را بعدها از نهادها و دولت ها در هر دو حوزه جدا کرد. بنابراین همان اندازه سخن گفتن از یکسان و یک دست بودن لیبرالیسم فلسفی و اندیشه های دیگر فرد- محور با دولت های سرمایه داری بی معنا است که انطباق دادن کامل مارکسیسم یا سایر اندیشه های جامعه-محور به مثابه اندیشه های یکدست و یکپارچه با دولت های سوسیالیستی ی کمونیستی تاریخی یا معاصر.

اما با این مقدمه، قصد ما در این سخنرانی پاسخ دادن نسبی به این پرسش است که چگونه در کشوری که در طول بیش از صد سال قربانی سیاست های سرمایه داری بوده است و هم اکنون نیز یکی از بزرگترین تحریم های تاریخ قرن بیستم را تجربه می کند، هنوز بخش قابل توجهی از نخبگان برای حل مشکلات خود را در گروه پیروی از چنین سیاست هایی آن هم از بدترین نوعش، یعنی سرمایه داری متاخر مالی – پولی می بینند؟ پرسش دیگر چگونگی گره خوردن این پرسش اقتصادی آن هم در یک کشور فاقد سنت بورژوازی ملی که تقریبا تمام قرن بیستم را در انحصارها و رانت های دولتی سرمایه های عمدتا نفتی سیر کرده، با حوزه روشنفکری است.

واقعیت این است که نه شرایط جهانی در حال حاضر با بحران بزرگ سرمایه داری پولی، نه وجود آلترناتیوی غیر سرمایه دارانه در شرایطی که کل جهان به وسیله سرمایه داری اداره می شود، نه سنت های دانشگاهی و روشنفکری غربی که تقریبا همواره آبشخور سنت روشنفکرانه ایرانی بوده اند، و نه حتی سایر سنت ها و موقعیت های روشنفکرانه و دانشگاهی در کشورهای پیرامونی غیر غربی، ظهور یک راست فرهنگی و عقیدتی (و نه یک راست پوپولیستی همچون نمونه اروپایی کنونی) را در چنین شرایطی توجیه کنند. البته آنچه عموما«راست جدید» نامیده می شود، سنتی با ریشه های فاشیستی از یک سو و چپ انقلابی از سوی دیگر در اروپا بود، که با فروپاشی شوروی و آشکار شدن جنایات آن به مثابه شوکی توانست تا مدتی در برخی از محافل روشنفکری و نه لزوما دانشگاهی مثلا در فرانسه (برنار هانری لوی، آندره گلوکسمان، آلن فینکل کراوت) ظهور کند، اما عمر چندانی نداشت. نکته مهم درباره این راست «فرهنگی» جدید نیز آن بود که تقریبا تمام روشنفکران مطرح و تاثیر گذار فرانسه ( به جز استثناهایی معدود که مهم ترینشان رمون آرون بود) از جمله دریدا، فوکو، سارتر، بوردیو و غیره علیه آن یک صدا موضع گرفتند و سردمداران آن را که عمدتا از چپی های مائوئیست تند روی دهه ۱۹۶۰ بودند، در پی شهرت جویی دانستنند.

اما در شرایط کنونی، دو گانه چپ / راست چندان در عرصه اندیشه های روشنفکرانه و فکری و دانشگاهی حتی در اروپا و آمریکا مطرخ نیست و جای خود را به تقابل طرفدارن نولیبرالی از یک سو و طرفدارن نظام های دولت رفاه و نظام های اجتماعی انسان محور در توسعه و البته باقیمانده های جنبش های چپ از جمله در حوزه دفاع از محیط زیست، از سوی دیگر داده اند. بنابرای سئوال این است که چگونه چنین موقعیتی در ایران به وجود آمده و چه پی آمدهایی ممکن است در آینده داشته باشد. این بحثی طولانی است که متاسفانه در خال خاضر نمی توان همه زوایای آ« را بروشنی مطرح کرد. اما باید انی نکته را مورد تاکید قرار داد که بحث به هیچ عنوان بر پایه مقایسه چپ و راست در معانی متعارف آنها پیش نمی رود، زیرا از همان ابتدا وجود چنین دوگانه ای را اگر در تاریخ اروپا وجود داشته است و هنوز هم در ارزش های مورد دفاع آنها با نام های دیگر وجود دارد، در تاریخ ایران به این شکل نمی بینیم و همواره این رویکردها بیشتر از آنکه خود انگیخته باشند، دستکاری شده بوده اند. با وجود این، آنچه برای ما اهمیت دارد، پی آمدهای خطرناکی است که این اندیشه (همچون اندیشه های چپ افراطی و کلاسیک) می تواند برای آینده ایران داشته باشد. البته روشن است که تمام این مباحث در این نوشته کوتاه قابل ارائه کامل نیستند و مقالاتی دیگر شاید در آنیده این مباحث را دنبال و تکمیل خواهند کرد.

سخن گفتن از «راست» و «چپ» در ایران، بلافاصله ما را به سال های نخست انقلاب و بحث ها و درگیری هایی می کشاند که تا امروز ادامه پیدا کرده اند. در آن سالها پیش از انقلاب، این دو واژه دارای معنایی بودند که تا حدی با معانی جهانی آنها انطباق بیشتری داشتند. تا سالهای دهه ۱۹۷۰، بنا بر یک سنت قدیمی که به انقلاب فرانسه و محل قرار گرفتن نمایندگان دو جناح (در چپ یا راست مجلس) بر می گشت، طبقه بندی احزاب و گرایش های سیاسی به «راست» و «چپ» کاملا رایج بود و گاه نیز در ادبیات آنگلوساکسون از دو واژه «لیبرال» در معنایی نزدیک به «چپ» و «محافظه کار» در معنایی به راست استفاده می شد که تا امروز هنوز در بریتانیا و امریکا ادامه دارد.

معنای کلاسیک دو واژه، جناح های راست را در طرفداران حفط وضع موجود، مخالفان سلطه و دخالت های دولت بر اقتصاد و برعکس طرفدار دولت های مقتدر نظامی و انتظامی، طرفداری از بازار خصوصی و به ویژه بازار بدون ضابطه و کنترل دولتی بر بازار، و از لحاظ اجتماعی طرفدارن نبود کمک های اجتماعی دولت به اقشار فقیر و مخالفان مفهوم دولت رفاه تعریف می کرد. در حالی که جناح های چپ را به مخالفان موضع موجود، طرفدارن انقلاب و زیر و رو شدن جامعه، طرفدارن اقشار فقیر، کمک به این اقشار، مخالفان با سرمایه داری و نبود ضابطه در بازار و به خصوص طرفداران سفت و سخت دولت تعریف می کرد.

از این رو معمولا در جناح راست، احزابی قرار می گرفتند که قدرت را در دست داشتند و طرفدار سرمایه داری بودند و در جناح چپ، احزاب و گروه های مخالف دولت و مخالف سرمایه داری. تبعا هر دو جناح طیف های گسترده ای را شامل می شدند که از آرام ترین تا افراطی ترین افراد و نظرات را در خود جای می دادند.

اما چند سال بعد از انقلاب و با از میان رفتن گروه های چپ سنتی، این دو واژه در ایران معانی نسبتا جدیدی پیدا کردند. به صورتی که هر دو گروه طرفدار قدرت حاکم بودند، اما یک گروه (چپ) به اقتصادی ساختاری و جلوگیری از رشد سرمایه داری مصرف گرا و گروه دیگر به ویژه پس از دوران جنگ طرفدار اقتصاد آزاد و گسترش مصرف به مثابه موتور اقتصاد می نگریست. و البته چپ و راست هنوز هم در جامعه ما بیشترین از این زاویه دیده می شوند.

اما اگر به موضوع راست جدید برسیم. اصل این اصطلاح به اروپا در سال های دهه ۱۹۷۰ یعنی هنگامی باز می گردد که بحران های پی در پی، نظام های کمونیستی وابسته به شوروی و سپس چین را رسوا کرده بودند و کشتارها و جنایات دوران توتالیتاریسم بر ملا شده بود. در این زمان، گروهی از متفکران جوان که اکثرا خود به جناح های تندرو چپ (عموما مائوئیستی) سابق تعلق داشتند، جریانی را به راه انداختند که در فرانسه «فیلسوفان نو» نام گرفت. این گروه به روشنی نه تنها ایده های کلاسیک چپ، مارکسیسم، طرفداری از جهان سوم، و مخالفت با سرمایه داری را زیر سئوال می بردند، بلکه معتقد بودند حتی در مسائل تاریخی که مورد اجماع کامل همه گروه های چپ و ختی میانه رو بود مثلا زیان بار بودن عمومی فرایند استعمار و آپارتاید دولت اسرائیل، باید تجدید نظر کرد. این گروه ها نقطه اصلی تجمعشان در فرانسه بود و شخصیت های اصلی شان کسانی همچون هانری لوی، گلوکسمان و فینکل کراوت، و هرگز در فرانسه از جانب سپهر روشنفکری این کشور جدی گرفته نشدند، چون همانگونه که گفتیم در برابر خود اندیشمندان قدرتمندی چون فوکو و دریدا و بوردیو و بسیاری دیگررا داشتند. راست جدیدی نیز با روی کار آمدن مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در امریکا از ابتدای دهه ۱۹۸۰ شروع به ظهور کرد. این نمونه بر خلاف گرایش فرانسوی که نخبه گرا بود، شکل کاملا پوپولیستی داشت. این راست جدید بازهم با استفاده از رسوایی فروپاشی کمونیسم و بر ملا شدن جنایاتش در شرق، با افتخار از ارزش های قدیمی راست همچون ملی گرایی، برتری غرب نسبت به سایر نقاط جهان، مثبت بودن فرایند استعمار و به ویژه برتری سیستم سرمایه داری و محدود کردن کنترل دولت و کاهش نقش آن در خدمات عمومی سخن می گفتند و در عین حال معتقد بودند که دولت باید به مثابه دستگاهی نظامی و امنیتی تقویت شود. رویکردی که در آمرکاو انگلستنا به صورت گسترده افتاد یعنی کمک های به اقضار ضعیف قطع شدند اما بودجه نظامی و امنیتی دولت ها به شدت افزایش یافتند. چند جریان راست جدید دیگر نیز از همین دهه به گروه های قبلی اضافه شدند: نخست راست نو فاشیستی و ملی گرای اروپایی که شعار اصلی اش ضدیت با خارجیان و به خصوص مسلمانان بود ( لو پن در فرانسه و احزاب نو فاشیست در بریتانیا، آلمان ، اطریش و …). این گروه ها در طول مدت سی سال توانستند بنا بر نوع انتخابات به گستره ای بین ۵ تا ۲۰ درصد کل آرا برسند. جریان دیگر، نیز گروه های مافیایی – سیاسی بودند که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ در ایتالیا (عمدتا در قالب شخصیت برلوسکونی) و در روسیه (عمدتا در قالب شخصیت پوتین) ظاهر شدند. این گروه ها، یک راست پوپولیستی را نمایندگی می کردند که هدف خود را در دست گرفتن رسانه ها ی زرد و برخی دیگر از رسانه ها (به خصوص شبکه های تلویزیونی عامه پسند و خبرگزاری ها) و کلوب های ورزشی به خصوص در فوتبال، قرار داده بودند تا بتوانند نفوذ بالای اجتماعی را برای خود تضمین کنند. و در این زمینه موفقیت زیادی داشتند به صورتی که توانستند نمایندگان خود را، برغم رسوایی های مالی و فساد بی پایان، به صورت دراز مدت در راس قدرت های سیاسی نگه دارند و در کشورهایی چون روسیه حتی شخصیت هایی مافیایی و رئیس پیشین سازمان ک گ ب را در قالب یک قهرمان جدید برای مدتی نامعلوم در راس یک نظام مافیایی عمومی قرار دهند.

در ایران، راست سنتی، که عمدتا در قالب بازار سنتی، خود را نشان می داد، بیشتر از آنکه مباحث سیاسی عمیق را در مد نظر داشته باشد، ترجیح می داد سیاست های پوپولیستی را پیش بگیرد. اما دو مشکل اساسی در این راه وجود داشت: نخست گفتمان به شدت ضد سرمایه داری انقلاب که با هر گونه سازش با کشورهای سرمایه داری غربی مخالف بود و پایه خود را مردم مستصعف یا اقشار کم درآمد جامعه اعلام می کرد و بنابراین نمی توانست از گفتمان های طرفدار آشکار سرمایه داری دفاع و یا حتی آنها را نادیده بگیرد و به نوعی باید دولت رفاه را در برابر یورش آنها حمایت می کرد. اما مشکل دومی نیز وجود داشت و آن اینکه بنا بریک سنت قدیمی در ایران، روشنفکران و اقشار تحصیلکرده که دائما نیز بر تعداد آنها افزوده می شد ، مخالف نظریات راست، سرمایه داری، و غلبه اندیشه های بازار بودند. البته بسیاری از این روشنفکران که یا قدیمی تر بوده و ریشه «توده ای» داشتند و یا جدید تر بوده و ریشه در گروه های چپ افراطی مسلح اوایل انقلاب را داشتند، از دهه ۱۳۷۰، با چرخشی اساسی وارد جبهه راست شده بودند و روی مدل گروه نخست راست («فیلسوفان نو») فرانسه تلاش می کردند که با تغییر نام از «راست» به «لیبرال» ، وجهه خوبی برای خود به وجود بیاورند و به سوی منابع معدود اما به هر حال موجودی که در سنت لیبرالی برای دفاع از نظرات خود داشتند (پوپر،راولز، رورتی و پیش از آن هایک و فریدمن و …)رفته و نوعی جذبه روشنفکری برای این جریان به وجود بیاورند. و البته در این راه با مبالغه بسیار زیاد بر جنایات و خیانت های حزب توده در ایران و یکی کردن آن با تاریخ کل چپ، حتی چپ غیر مارکسیستی و غیر سوسیالیستی، و از آن فراتر گرایش های ملی به ویژه مصدقی، موقعیت های جدید خود را که اغلب در موضع اقتصاد دانان نولیبرال رانت خوار یک دولت متکی بر درآمدهای سهل الوصول نفتی قرار گرفته بودند، توجیه کنند. در آمدهای خاصل از رانت خواری این امکان را فراهم می آورد که شبکه و رویکردهایی نظیر ایتالیا و روسیه را نیز برای ایران برنامه ریزی کرد که هدفش البته نه به وجود آوردن بک دولت مستقل و متکی بر ژئو پلیتیک مستقل منطقه ای، بلکه ایجاد زمینه های یک پیوند جدید با غرب و به خصوص آمریکا بود.

اما آیا می توان راست جدید ایران را تنها متشکل از این گروه دانست؟ به باور ما ، خیر. این جریان بسیار پیچیده تر است: حتی اگر از جریان های سنت گرا بگذریم که بحثی جداگانه را می طلبد، راست جدید در آن واحد هم رویکرد فکری داشت و هم با روشی وارد عمل شد که همانگونه که گفتیم به مورد ایتالیا و روسیه شباهت داشت، یعنی سرمایه گزاری گسترده رسانه ای و در ورزش های نمایشی و پرطرفدار. اما با یک تفاوت عمده، و آن اینکه این راست جدید به جای رسانه های زرد که به دلایل مختلف، از جمله محدودیت های استفاده از عناصر و تصاویر و موضوع های غیر اخلاقی، چندان بردی در جامعه نداشتند، به سراغ نشریات موسوم به «روشنفکرانه» رفت. و در عین حال به سخنان و رفتارهای خود نوعی شکل و شمایل «اپوزیسون» نیز داد تا بدین ترتیب بهتر بتواند گفتمان های جدید راست را به پیش ببرد. به ناگهان ده ها مجله و روزنامه پرهزینه ظاهر شدند که در آنها ساختار اصلی رویکردهای راست روی مدل «فیلسوفان نو» بود: تجد نظر طلبی در شعارهای ضد سرمایه داری انقلاب، تاکید بر رابطه با دولت های غربی به ویژه آمریکا به عنوان تنها راه حل خروج از بحران و موقعیت های اقتصادی شکننده ایران، تجدید نظر در رابطه با اسرائیل و سخن گفتن از این دولت آپارتایدی به مثابه یک «واقعیت ِ عملا موجود و حقوقی» و تلاش بری پیوند زدن ضدیت با اسرائیل با یهود ستیزی، زیر سئوال بردن تمام نیروهای چپ در گذشته و «توده ای کردن» آنها، و در عین حال زیر سئوال بردن تمام شخصیت هایی که در گذشته و حال نمی توانستند آنها را این گفتمان وابسته به قدرت و ثروت خود جای دهند، اعم از چپ و یا معتدل، و… البته شگرد اساسی، این گروه حفظ لایه ای از «اپوزیسیون» روشنفکرانه و استفاده گسترده ای بود که از روشنفکران «چپ» یا «میانه رو» به مثابه ویترین و با دستکاری شدن شدید آنها می کرد. این روشنفکران نیز تا حد زیادی «بی خبر» از همه جا و یا با بی دست و پایی و ناآگاهی کاملا حیرت انگیز، و یا سرانجام صرفا برای آنکه جای دیگری وجود نداشت و در پی شهرتی کاذب و «چهره» شدن و رفتن روی جلد رنگین نامه ها، وارد این بازی شدند تا زمانی که به قول معروف «آش آنقدر شور شد که خان هم فهمید». بدین ترتیب این گروه خود را هر چه بیشتر منفرد دیدند زیرا دیگر روشنفکران مترقی اعم از روشنفکران چپ یا لیبرال (در معنی واقعی کلمه) و متفکران متعلق به گرایش های دینی مترقی، رابطه و همکاری خود را با آنها کمابیش قطع کردند یا کاهش دادند، زیرا مشاهده کردند که درون دامی افتاده اند که نه یک امر ایدئولوژیک و فکری بلکه مجموعه ای از روابط ناسالم اقتصادی و سیاسی است و آنها را بدل به عروسک هایی کرده اند که به بدترین شکل مورد استفاده ابزاری قرار می گیرند.

شروع ضربه ای که به این جریان وارد شد در سال های آخر دولت های نهم و دهم بود زیرا در این هنگام در اوج گفتمان «اپوزیسیونی» خود بودند و در عین حال اقتصاددانان نولیبرال آنها بودند که شاکله اصلی رویکرد آن دولت ها را می ساختند و حتی برنامه مخربی مثل مستقیم کردن یارانه ها را برای آن دولت ها ترسیم کردند. اما پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، این جناح بازهم توان خود را از دست نداد و این بار باز با استفاده از حافظه کوتاه مدت جامعه، همان اقتصاددانان نولیبرال که حالا جامعه شناسان و متفکران راست دیگری نیز به ایشان اضافه شده بودند. برنامه ای تماما نولیبرالی برای تغییر در تمام رویکردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و … کشور تنظیم کردند که اساس آن تزهای تجدید نظر طلبانه در همه حوزه ها بود. بدون توجه به اینکه با یک جامعه مرده روبرو نیستند و بالا رفتن سرمایه های فرهنگی در این جامعه، جوان بودن آن و حضور گسترده زنان در آن و به ویژه وجود شبکه های اجتماعی گسترده و قابل دسترس برای همه، می تواند پروژه تجدید نظر طلبی عمومی را به کلی زیر سئوال ببرد. درست به همین دلایل در ایران نشریات و رسانه های زردی وجود نداشتند که این گروه از طریق آنها وارد کار شود و جای آنها را نشریات «روشنفکری» مثلا «اپوزیسیون» گرفت که ناباوری نسبت به آنها هر روز بیشتر شد.

در عین حال بسیاری از مسئولان،اندیشمندان درون قدرت، و سایر متفکران که به هیچ رو به چپ تعلق نداشتند اما حاضر نبودند ببینند که تمام دستاوردهای سی ساله مردم ایران در حال فدا شدن برای کسانی هستند که خوابشان صرفا بر پا کردن یک عراق یا افغانستان جدید در منطقه است، بسیاری از اهداف این راست جدید را بر هم ریخت. بالا رفتن سرمایه های فرهنگی به ویژه این حسن را داشته است که امروز کمتر می توان کسانی را پیدا کرد که به سادگی این گفتمان به اصطلاح «لیبرالی» را که با تکیه بر چند روشنفکر محدود در غرب و با نادیده گرفتن سنت بزرگ روشنفکری در همین پهنه از انقلاب فرانسه تا امروز از جمله در کشورهای فرانسه، بریتانیا، و امریکا، گزاره هایی به ساده اندیشی اینکه: رابطه با آمریکا مشکلات ما را حل می کند و یا دولت باید هیچ حضوری در حوزه اقتصادی نداشته باشد و همه چیز را به «بخش خصوصی» واگذار کند، یا حتی مشکل ما آن است که با یک رژیم آپارتایدی و بنیادگرای دینی (اسرائیل) سر سازش نداریم و غیره را بپذیرند و واقعا معتقد باشند ریشه مشکلات چنین چیزهایی هستند و با حل آنها به وضعیت مطلوب می رسیم.

راست جدید در ایران در نهایت هرگز نتوانست و به نظر ما نمی تواند از چهارچوب چند روشنفکر درجه دو و سه که نقشی در گذشته و آینده فکری ایران، جز در توهماتشان، نداشته اند و چند اقتصاد دان و جامعه شناس ساده لوح یا طمع کار که از هم اکنون خود را در نقش «کرزی» های آینده ایران می بینند، فراتر رود. سرنوشت این راست از سوی دیگر ربطی به سرنوشت چپ در معنای مارکسیستی آن ندارد. در جهان امروز انتخاب بر سر سرمایه داری یا سوسیالیسم نیست. بلکه انتخاب میان یک سرمایه داری وحشی قرن نوزدهمی در نمونه جدید متاخر و مالی آن است که در نولیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی خود را بروز می دهد و یک سرمایه داری اجتماعی نسبتا معقول که می داند قرن بیست و یکم را نمی توان بدون توجه به برابری نسبی انسان ها و دولت ها و ملت ها و ایجاد توازنی جهانی در دسترسی به امکانات بهره برداری از امتیازات جهان، به دور از جنگ و خشونت های بزرگ نگه داشت. راست ما نیز همچون بسیاری از حوزه های دیگر فکری مان حدود چهل یا پنجاه سال از تاریخ عقب است و امروز در حال تکرار حرف ها و اندیشه هایی است که در اروپا در سالهای دهه ۱۹۷۰ مد و رایج بود و سپس نیز از میان رفت. به گونه ای که امروز حتی در جهان سرمایه داری نیز ما با پدیده راست جدید و با گرایش هایی از نوع تاچریسم و ریگانیسم سروکار نداریم. و آنجا هم که مساله یک راست مافیایی همچون ایتالیا و روسیه است می بینیم چه وضعیتی وجود دارد و سرانجام آنجا که مدل سرمایه داری همچون قرن نوزدهم در جریان است (چین) باز شاهد آن هستیم که موقعیت های اجتماعی بدون حفظ سیستم توتالیتاریست کمونیستیِ حزبی قابل دوام نیست.

از این رو به گمان ما روشنفکران نادم از گذشته چپ و افراطی (و باز هم اعلب مائوئیستی) خود که همواره از گرایش های ملی مصدقی نفرت داشتند، بهتر است بار دیگر تاریخ این کشور را بخوانند و به خصوص بهتر از همیشه روند پر جوش حیات و اندیشه را در این کشور مشاهده کنند تا درک کنند که رویکردهایی نظیر «فیلسوفان نوی فرانسه» ، «پوپولیسم و تجدید نظر طلبانه ریگانیستی و تاچری» و سرانجام «مافیای از نوع روسی و ایتالیایی» در ایران با توجه به این نیروها و این اندیشه های شکوفا و سرگذشت سی سال گذشته، «راه حل» هایی ناممکن هستند.

سرانجام این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که گروهی از عناصری که قاعدتا باید با توجه به تجربه جهانی، در ترکیب یک راست جدید وارد می شدند، باز به دلیل عقب بودن فکری روشنفکران ایرانی از جریان جهانی و واکنشی اندیشه آنها، لزوما و کاملا در این گروه حضور ندارند (هر چند در آن غایب نیستند و در مسائلی مثل سخت گیری نسبت به اقوام ایرانی به شدت ابراز علاقه برای همکاری می کنند) که مهم ترین آنها ملی گرایی شووینیستی است. در ایران گرایش های این حوزه که شاخص ترین مولفه برای راست های جدید در کشورهای اروپایی هستند، لزوما در نولیبرالیسم مشارکت ندارند، و گروه های حاشیه ای هستند که هر چند می توانند به سرعت در جامعه به جریان های شووینیستی و ضد قومی دامن بزنند، اما به دلایل گوناگون تاریخی درون حباب هایی دور افتاده یا در شبکه های اجتماعی مجازی خودشیفته و در فاصله نجومی با آکاهی علمی در همان زمینه ها، اسیر و سرگردانند. با وجود این راست جدید رسانه ای، به شدت از عناصر ضد قوم گرایانه در گفتمان خود بهره برده و همچنین به جریان های تاریخی ملی گرایانه معتدل به ویژه نهضت ملی شدن صنعت نفت و شخص دکتر مصدق یورش می برد و برای این کار از تضاد های موجود میان نیروهای تاریخی در جریان این نهضت همچون در دوره مشروطه به شدت استفاده می کند.

 

نمونه نخستین این نوشته ابتدا به صورت یک سخنرانی در همکاری مشترک میان «انسان شناسی و فرهنگ» ، موسسه «عصر خرد» و «خانه نواندیشنان علوم انسانی» در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ ارائه شد. نمونه ای از این سخنرانی در روزنامه اعتماد ۱۹ فروردین ۱۳۹۳ منتشر شده است. نمونه حاضر، شکل نهایی و تکمیل شده و تنها نسخه مورد تایید ما است.