پرویز کلانتری، با نقاشی هایش، با رنگ هایش و با زندگی اش، یک عمر برای همه ما الگوی خوشبختی و امید و زندگی و سرشار از شادی و شادمانی بود؛ پرویز. یک عمر سرمشقی بود که چگونه با سختی های زندگی کنار بیاییم، لبخند بزنیم و به کار خود ادامه دهیم. چگونه با وجود همه جریان های مخالف، همچنان بر باورها، هنر و اندیشه خود پای فشاریم و چگونه بی توجه به خرده گیری های بی حاصل و سترون، آینده را بر اساس خلاقیت های خود و دیگران بسازیم. پرویز یک عمر با شادی، خنده، سرزندگی، شوخی، نگاه لطیف و بازیگوشانه اش به زندگی، به مردمان این پهنه -دورافتاده ترین مردمان آن را- و تاریخ این پهنه- دورترین نقاط تاریخی آن را- و به همه ما کودکانی که بر نیمکت های دبستانی می نشستیم آموخت تا امروز که بزرگ شده ایم بتوانیم توانایی نوشتن و اندیشیدن داشته باشیم.
تا امروز چیزی از هویت و شناسنامه ای فرهنگی در ذهن هایمان وجود داشته باشد. پرویزی که بود، به ما آموخت چگونه در سخت ترین شرایط کار کنیم و یک لحظه به خستگی فکر نکنیم و آرامش را برای زندگی و زندگان پس از خود بگذاریم. پرویز اما، خود در سخت ترین شرایط، در اندوهی از غم که اطرافش را فراگرفته بود و ناتوانی دوستان و دوستدارانی که نمی دانستند برای او که با سکته مغزی نزدیک به دو سال بود در موقعیتی میان مرگ و زندگی در تعلیق بود، چه باید بکنند، از میان ما رفت. بدون لبخند هایی که نمی توانست بزند، بدون شادمانی ای که نمی توانست احساس کند و بدون حس انسان دوستی و محبت ها و همبستگی ها و دلبستگی هایی که بخشی جدایی ناپذیر از وجود و حضور همیشگی اش بود. این هم شاید دست تقدیر و بی رحمی زندگی بود که پرویز این گونه جمع دوستانش را ترک کند. اما پرویز رفت که بماند و پرویزی که خواهد ماند، همان اندازه و شاید حتی بیشتر از عمری که برای ما گذاشت، در تاریخ فرهنگی ایران، پایدار خواهد ماند. نسل های پی درپی خواهند آمد و خواهند رفت و نقش هایی که پرویز در ذهن همه کودکان دیروز و امروز رقم زد؛ تصاویر هویت روستایی و عشایری و زندگی روزمره، کویر و بیابان ها، سبزه زارها و مردمان گوشه وکنار این کشور، تاریخ ما از قدیمی ترین ایام تا امروز و البته هنر او به مثابه یک نقاش برجسته و از خیل آنانی که در دهه ١٣۴٠، پایه های نوعی مدرنیسم هنری را برای ایران ریختند، برای همیشه باقی خواهد ماند. در تاریخ هنر ایران، هنر سقاخانه ای، بسیار وام دار کلانتری است که ترکیب هایی آوانگارد را در آن وارد کرد و با استفاده از عناصر تجسمی و طرح های سنتی، با کولاژهایی از تکه های فلزی، نشانه ها، آجرها و کاشی ها و… زمینه هایی خیره کننده برای ذهنیتی که مدرنیته را در تضاد با سنت نمی دانست، به وجود آورد و از آن بیشتر، زمانی که کلانتری به سوی موتیف کویر و مواد کاهگلی رفت، وقتی نقش ها و رنگ های بیابان در کارهایش به صورتی گسترده وارد شدند، ما را به نوعی با هویت های کهن خود پیوند زد با بازارها، کلبه ها، کوچه های پیچاپیچ روستایی، درها و پنجره های قدیمی و آجرهای سردر، و رنگ آمیزی های تند روستایی که روی کاهگل، هم معنایی آوانگارد می یافتند و هم پیامی اساسی را دائما به ما منتقل می کردند. اینکه مدرنیته، معماری، شهرسازی و حتی آخرین فناوری های ما که در مجموعه «موبایل و اساطیر» او خود را نشان می دهند، نمی توانند بدون کوله باری از میراث فرهنگی با عمری هزاران ساله، که خواسته و ناخواسته بر دوشمان سنگینی می کند، راه به جایی ببرند. آثار کلانتری، تا قرن ها، حامل فرهنگ مردمی این پهنه باقی خواهند ماند و پرویزی که خواهد ماند، بار دیگر خاطره پرویزی که بود را، در زندگی و شادکامی و لبخند های صمیمی و همیشگی اش برای ما، هر روز در مرور گذشته و حال و آینده مان زنده خواهد کرد.
روزنامه شرق ، شماره ۲۵۸۹ به تاریخ ۳/۳/۹۵، صفحه ۱ (صفحه اول)