یک نکتۀ دیگر که شما مطرح کردید ارتباط غیرکلامی است و البته ما در اینجا بیشتر با نقش کلیدی بدن یعنی نمایش نمادین روبرو هستیم، از یک طرف دیدگاه ژرژ بالاندیه را داریم که روی آیین قدرت بحث میکند. و حتی به نمونۀ ایرانی آن، آیین میرنوروزی اشاره ای دارد و از طرف دیگر در کنار این آیینهای قدرت ما برداشت دیگری داریم از سوی کسانی چون باختین، که دیدگاه آنها متفاوت است، خود باختین به نوعی حتی اشاره میکند این آیینهای کارناوالی، زندگی بدنی را نشان میدهند و حتی از آنها با عنوان آیینهای احیای جسم نام میبرد، در مورد رابله که بحث میکند به ویژه این مفهوم مورد اشارۀ اوست. این وضعیتهای آستانه ای و liminal که وضعیتهای انتقال هستند، ما را با وارونگی روبرو میکند که بدن عملاً از مهار خارج میشود؟ و به ویژه با تابو گره میخورد، یک جور وارونگی جنسیت، تداخل جنسی، بینظمی که حال دیگر با آن نظم هم سنخ نیست. ترنر نیز مسئله ضدساختگرایی وضعیت لمینال را شرح میدهد. بر این اساس میتوانیم بگوییم که ما عاملیت را در فضای liminal یا کارناوالی مشاهده میکنیم و یا فضایی که مبتنی بر فضای آستانهای یا انتقال است؟
از این لحاظ ما کاملاً در خط بالاندیه قرار داریم و در موضع انسانشناسان سیاسی آفریقاشناس و بریتانیاییها مثل گلاکمن و غیره که بحث مطرح شده از سوی آنها بسیار روشن است و بحث این است که آن به اصطلاح دورهها و یا موقعیتهایی که ما به آنها موقعیتها یا دورههای واژگونی میگوییم، یا موقعیتهای گذاری(liminal)، این آیینها عمدتاً یا صرفاً کارکردشان این است که امکان کنترل دوباره کالبدی را فراهم کنند. یا حتی کنترل کالبدی دوباره را با شدت بیشتری اعمال کنند و بههیچعنوان نباید این آیینها را نشانههایی از توقف معنادار و پایدار در کنترل کالبدی به حساب آورد.
یعنی شما کارکرد این آیینها را ضدساختاری نمیبینید؟
ابداً. کارکرد اینها برعکس کاملاً در داخل خود ساختار پیشبینی شده است. این بحث به شکلی گسترده در انسانشناسی آفریقا انجام شده است. در برخی از آیینها زمانی که شاه از بین میرود یا کشته میشود، شاه جدید قبل از اینکه بر تخت بنشیند مورد تحقیر قرار گیرد. و مردم به او فحش میدهند و باید از میان مردمی به سمت تخت برود که به شدت به او اهانت میکنند و حتی به او مشت و لگد ضربه میزنند و… در اینجا شما یک نوع تخلیۀ احساساتی را نسبت به کسی که در مرحلۀ قبلی کنترل شدید کالبدی را ایجاد کرده میبینید، ولی هدف اصلی از این تخلیه این است که بعد از به قدرت رسیدن شاه در رأس و روی تخت سلطنت، کنترل کالبدی به همان موثری زمان قبل از او اعمال میشود. بگذارید من یک مثال مدرن در این باره بیاورم که البته ممکن است برای زمان حال چندان خوشایند نباشد: حتی در سیستمهای دمکراتیک که امروزه وجود دارد، آنچه که به آن دورۀ انتخابات گفته میشود که یک نوع جشن و کارناوال است و همان واژگونگی است که از آن صحبت شد. جایی است که مردم حکومت میکنند و دولتها و مردم هستند که تصمیم میگیرند، این عدۀ محدود چند هفتهای به واقع نقش همان حالت واژگونی را ایفا میکند، پیش و بعد از این دوره کنترل کالبدی کامل است و مردمی که در واقع میآیند و در جشن انتخابات و شور و شوق آن شرکت میکنند، مردمیاند که به نوعی کالبد آنها رها شده است. به نوعی کنترل کالبدی به رویشان کاهش پیداکرده است در حالی که در قبل و بعد از این جریان، کالبد آنها کاملاً زیر کنترل است یعنی آنها، آدمهایی هستند که باید در ساعت و روز خاصی به سر کار بروند و عملاً دخالتی در هیچ چیز نداشته باشند جز اینکه سیاست را تحمل کنند، جز اینکه به عنوان مهرهای در بازی سیاسی قرار بگیرند و کسانی که هیچ نوع ارادهای ندارند، هیچ نوع عملی نمیتوانند انجام بدهند؛ و تا زمانی که باز انتخابات انجام بگیرد و در نتیجه شما میبینید که همیشه این حالات گذار،liminal یا واژگونی، هدفی جز تضمین به تداوم سیستم ندارد به تداوم کنترل کالبدی تضمین میدهد. این البته از طریق رهایی نسبی و مقطعی کالبد ممکن میشود. حتی تا اندازهای میتوان گفت که تظاهرات و شورشهای سیاسی نیز چنین نقشی را دارند یعنی در بسیاری موارد پس از آنها با تقویت و تثبیت یافتن قدرت روبرو میشویم و نه با تخریب و از میان رفتن دولت و حتی آنجا که به عنوان مثال یک انقلاب اجتماعی تصور تخریب قدرت را به وجود میآورد باز هم در فرایندهای پساانقلابی در بسیاری موارد ممکن است با بازسازی سیستمهای پیشین به صورتی قدرتمندتر روبرو شویم که در این صورت میتوانیم از دوره انقلابی به مثابۀ یک آیین واژگونی صحبت کنیم.
بروم فایلد انسانشناس آمریکایی معتقد است که جنسیت، فرقه، طبقه، سن، قومیت و…. خود افراد و عامل فاعلیت و عاملیت هستند. در حوزۀ آیینهای کارناوالی عملاً تداخل جنسی، به هم خوردن نظم یا ادبیات دوگانه که به قول باختین زمان چندصدایی که تبدیل به زمان مدرن میشود، باختین حرکت جامعه اروپایی به سمت رنسانس را به معنی قدرت گرفتن آیینهای مردمی و آیینهای رسمی دانست. بر این اساس شما هیچ عاملیتی برای آیینها قائل نیستید؟
در اینجا یک نوع عاملیت را میتوانیم ببینیم و آن این است که خود نفس به وجود آمدن دوران گذار روی کسانی که در این دوران گذار شرکت دارند و کسانی که کنترل کالبدی را پیش و بعد از دوران گذار در دست دارند، تأثیرگذار است. یعنی که پیش و بعد از دوران گذار ما کنترل کالبدی را داریم اما لزوماً پیش و بعد از آن دوران، کنترل کالبدی یکسان نیست. به عبارت دیگر واژگونی همیشه به نوعی تأثیرگذار است، تأثیر اولیه یا کارکرد اولیه در تداوم سیستم است اما سیستم از این دوران توقف کالبدی برای تغییر شکل خود تأثیر میپذیرد. کما اینکه برای مثال همانگونه که گفتیم اگر انقلابهای سیاسی در نظر بگیریم آنها را به معنایی میتوان به دورههای گذار یا واژگونی تعبیر کرد. بعد از دورههای گذار میبینیم که سیستم دوباره تجدید شده است، یعنی دوباره قدرت خود را بازساخته است و دوباره اعمال نفوذ میکند و افراد زیر نظر هستند اما این قدرت کمابیش شروع به تغییر هم کرده است. شکل و گروهی از روابط آن تغییر کرده و آن را متحول میکنند. این استدلالی قابل پذیرفتن است و میتوان به آن تأثیر عاملیت نام داد که در دوران واژگونی وجود دارد. پیش و بعد واژگونی، در واقع همه چیز شبیه به هم نیست، قدرت در جای خودش است و قدرت به نوعی تضمین میشود. اما شکل قدرت به هر حال شروع به تغییر میکند.
باختین اشاره میکند که این آیینها ممکن است به ظاهر در برابر قدرت منکوب شود اما در طول زمان خود به تغییر قدرت منجر میشود. در واقع انباشت این آیینها و قدرتگیری ساختاری آنها با طول یک عصر نو همراه میشود، بر این مبنا جستوجوی مدرنیته از دل آیینهای کارناوالی و مادی و سکولار ممکن میشود. آیینهایکارناوالی با طرح مفهوم جنسیت به ویژه به نقد قدرت منجر میشوند. و این را در خصوص رابله مشاهده میکنیم. باختین در اینجا به رویکرد انتقادی ساختار کارناوالی در نقد قدرت معتقد است.
نمیتوانیم بگوییم که هیچ نوع رویکرد انتقادی وجود ندارد، بحث بر سر این است که به چه چیزی انتقاد بگوییم. به عنوان مثال آیا رویکرد انتقادی را یک شکل آگاهانه زیر سؤال بردن نظم و اشکال قدرت به حساب میآوریم یا نه. من فکر نمیکنم که در این آیینها و حتی اعتراضات سیاسی نظم به شکل آگاهانه زیر سؤال رفته و نفی شود. آن چیزی که در واقع نفی میشود نظم نیست، بلکه شکلی از نظم است که به پایان رسیده است، مثل شاهی که میمیرد ولی بلافاصله بحثی که مطرح میشود این شعار معروف است که: «شاه مرد، زنده باد شاه»، یعنی نظمی که به وجود میآید تداوم نظم قدیم است و نقش این واژگونی هم این است که بتواند این تکرار را امکانپذیر کند. شما میبینید که بسیاری از شورشها در قالبی آیینی-مناسکی نقش آن را دارند که این به اصطلاح گذارها را از طریق به وجود آوردن یک فرکانس یعنی فراوانی زمانی تا جایی که ممکن است تحت کنترل در بیاورند. مثلاً ما میبینیم که در گروه زیادی از جشنها یا مراسم سال نو، فرکانس و تکرار خود از یک منطق پیروی میکند. مثلاینکه منتظر نشویم شاه بمیرد تا آیین و واژگونی را ایجاد کند و به جای این انتظار به شکل نمادین شاه را بکشیم و دوباره او را زنده کنیم؛ به شکل نمادین شاه را از تختش پایین کشیده و دوباره او را بر سر جایش بنشانیم.
به گمانم آنچه شما میگویید در مورد آیین شاهکشی به ویژه در حوزۀ فرهنگی آفریقا که اشاره کردید صدق میکند و بحث من بیشتر بر روی ساختار کارناوال متمرکز است البته من در مورد آیینهای شاهکشی با شما همنظرم اما در مورد کارناوال نظریه بالاندیه را صادق نمیدانم بلکه با نظر باختین و ترنر همسو هستم.
بستگی دارد شما از چه کارناوالی صحبت کنید، سبکهای کارناوالی بسیار متفاوت هستند. خود واژه کارناوال ریشه در واژۀ روزه دارد. یعنی در واقع به معنی خروج از یک محدودیت فیزیکی دردآور است و لذت را تداعی میکند. بنابراین خود این امر میتواند به این صورت تلقی شود که کنترل کالبدی و نظم نوعی درد باشند. کارناوال بازگشتی به لذت است و حالت بعد از کارناوال بازگشتی به درد است. بنابراین من باز به چرخۀ درد – لذت – درد اشاره میکنم که در حقیقت در آن لذت بین دو درد میآید و درد بعدی را امکانپذیر میکند.
من کارناوال را بر مبنای تعریف باختین و انسانشناسانی که متأثر از کار او هستند چنین تعریف میکنم، یعنی یک موقعیت تعلیق که در آن خردهفرهنگهای مغلوب و نظامهای ارزش خاموشی یا مطرود امکان ظهور پیدا میکنند و این خود با بازتعریف مفاهیمی چون سکس، جنسیت، غذا، لباس و … همراه است و زبان رسمی به معنای وسیع آن کنار نهاده میشود.
بسیار خوب این با تعریف من چه از منظر و ریشهشناسی یعنی شکستن دوره و چه چرخه درد – لذت – درد چه تفاوتی میکند؟
تفاوتش در عقب رفتن مرزهای فرهنگ رسمی است. یعنی فرهنگ رسمی در طغیان رابلهوار و فرهنگ مردم، مجبور به پذیرش واقعیت زندگی مردم و سبک این زندگی است. در اینجا مفهوم آزادی و طغیان مطرح است. در اینجا عصیان بدن، عصیان بر علیه مرزهای قدرت است، یعنی همان واژگونی جنسیت یا نظم جنسی که شکسته میشود. اصلاً سخن یا گفتمان جنسی دارای یک ناخودآگاهی سیاسی مرتبط با ساختار قدرت است،که نمونههای روشن آن رابله و عبید هستند.
به نظر من کارناوال شکل عصیان نیست، جشن و کارناوال را نمیتوان عصیان تلقی کرد، اینها ممکن است شکل عصیان داشته باشد ولی عصیان نیستند.
با توجه به آنکه یکی از موضوعهای اساسی قدرت بدن است، بدن چگونه در برابر قدرت عصیان میکند و به عاملیت میپردازد؟
بدن میتواند به صورتهای بینهایتی این کار را انجام بدهد و بستگی دارد که ما از کجا و کی و چه روابطی صحبت بکنیم. در واقع هر نوع خروج از نظم نه در قالب یک جشن کارناوال بلکه در قالب یک شورش، گویای یک نوع تعصب کالبدی است. فرض بکنید یک جشن را با یک شورش مقایسه کنیم. در یک جشن افراد کار نمیکنند، اما کالبد به کار وادار میشود و زیر یک فشار کالبدی حرکات مشخص را انجام میدهد. کالبد میتواند برود و هر کاری که میخواهد در خیابان بکند به این دلیل که مجازات نمیشود به همین دلیل هم من میگویم که شما با عصیان روبرو نیستید. ولی فرض کنید که کالبد شما به جای اینکه صبح برود سر کار در خانه بماند و بخوابد، و استراحت کند. این را من یک عصیان میگویم.