بدن و قدرت (بخش پنجم و آخر)

 اما همواره فرهنگ مردمی با مجازات در تاریخ قرون وسطی روبرو بوده است و ادبیات مربوط به آن هم محکوم یا منکوب می‌‏شود. بگذارید من هم برای شما مثالی را مطرح کنم: در کتاب «سیمای ممنوع من» که داستان ظهور و سقوط طالبان در فراز و فرود زندگی زنان افغان است، داستان حاکمیت طالبان با بیانیه‌‏های رادیو شریعت ذکر می‌‏شود، که کاملاً مبتنی بر تفکیک جنسی، نفی هر‌گونه از موسیقی و حتی جشن عروسی بود. در آنجا شما به نوعی در فراز‌های مختلف داستان عاملیت این دختر افغانی و هم‌‏جنسان او را در صورت حرکت به سمت جشن می‏‌بینید. حال اینجا این سؤال مطرح است که آیین به معنای کلی آن در دل فرهنگ مردمی و آیین‏‌های غیر‌روحانی و سکولار به معنای خاص در یک جامعه بسته عاملیت و فاعلیت مبتنی بر نقد قدرت است؟ اینجا شما با یک جنبش آیینی نقد قدرت مواجه هستید، حرکت به سمت شادمانگی، پوشش و رنگ عاملیت است. شما با عاملیت در این شکل موافق نیستید؟

 

بله، اما لزوماً این جشن نیست! این چیزی شبیه جشن است. همیشه گروهی از حرکات ممنوعه وجود دارد که شامل خود همان کنترل کالبدی خواهد شد. وقتی در جامعه‏‌ای جشن ممنوع است یعنی یک کنترل کالبدی در ارتباط با گروهی از حرکات وجود دارد، مثلاً شما منع می‌شوید از این که گروهی از لباس‌‏ها را بپوشید یا گروهی از رنگ‏ها را استفاده کنید. شما منع می‌شوید از این که بدنتان گروهی از حرکت‏ها را داشته باشد. شما منع می‌شوید از این که گروهی از تجمع‏ها را انجام بدهید. حالا شما اسم این‌‌ها را جشن می‌‏گذارید، چرا؟ چون این را شما با رفتارهایی مقایسه می‌‏کنید که در یک سیستم دیگر به آن‌‌ها جشن گفته می‌‏شود. بنابراین می‌‏توان به این پدیده‌‏ها جشن نگفت و آن‌‌ها را رفتارهای ضد‌کنترل کالبدی نامید و به این گونه از رفتارها نام عصیان را داد. در چنین جامعه‏‌ای که جشن ممنوع است، وقتی شما جشن می‌‏گیرید گویی دست به عصیانی واقعی زده‌‌اید.

 

 پس می‏‌توان این تعبیر را به کار برد که شکستن تابو خود یک عاملیت است؟

 

باز بستگی دارد که ما از چه تابویی سخن بگوییم. تابو لزوماً با قدرت و اقتدار منطبق نیست و تابو‌ها می‌‏توانند منشأ‌های مختلفی داشته باشند. تابو‌ها می‌‏توانند کارکردی باشند. من دقیقاً نمی‌‏دانم که شما از چه تابویی سخن می‌‏گویید؟

 

تابویی که نظم و قدرت را ایفا می‌‏کند.

 

بگذارید با مثال بحث را جلو ببریم. مثلاً طالبان پیش از آنکه قدرتشان مبتنی بر تابو باشد بر قدرت فیزیکی متمرکز بود. اگر کسی کالبد خود را به صورتی که آن‌‌ها می‏خواستند درنمی‌‏آورد، با او برخورد فیزیکی می‌‏کردند. بحث تابو یک ممنوعیتی است که کنترل را به خود افراد واگذار می‏‌کند و چیز متفاوتی است. یعنی شما کالبد خودتان را به دلیل ترس فیزیکی و مادی کنترل نمی‌‏کنید بلکه این ترس، عموماً ترس از یک عامل استعلایی و ناشناخته است.

اما مری داگلاس در تعریف تابو به اهمیت مسئلۀ نظم در کتاب «پاکی و خطر» اشاره می‏‌کند و تابو می‌‏تواند به صورت یک نهاد در بیاید، یعنی مثلاً جنسیت در اغلب جوامع با تابو‌هایی همراه است و این تابو‌ها می‌‏توانند تبدیل به یک قانون شوند. مثلاًآدم خواری(canibalism)یک تابوست اما مسلماً تبدیل به یک قانون هم می‌‏گردد. به نوعی در برابر شکل‏‌گرایی که به سمت همگون‌‏سازی کالبد می‌‏رود، یک مجموعه شکل‏‌گیری و شکل‌‏گریزی می‌‏تواند عاملیت تلقی شود. برای مثال گریز از پوشش واحد یا تمایل به آرایش کالبد می‏‌تواند صورت‌‏هایی از تفاوت‌گذاری و فاصله‌‏جویی از نظام هنجارهای اجتماعی تلقی شود و منعکس‏‌کننده عاملیت باشد. این طور نیست؟

 

بله در جایی که تعریف مشخصی برای کنترل کالبدی وجود داشته باشد. در یک سیستم ایدئولوژیک که کالبد را در یک پوشش و آرایش خاص تعریف کرده باشد و شکل هنجارمند را عرضه کرده و این را تبدیل به یک قانون یا عرف کرده باشد مقابله با این شکل نه در قالب جشن بلکه در قالب حرکتی خود‌انگیخته در زندگی روزمره می‌‏تواند چنین باشد.

 بنابراین گروه‌هایی که به آن‌ها برچسب ضدفرهنگ می‏زنند حتی در صورت‏‌های مدرن، رپ‌های متال و… که تفاوت‏‌های خود را در نوع پوشش و آرایش و رفتار کالبدی جست‏‌و‌جو می‌‏کنند به یک معنا خرده‌‌فرهنگ(subculture)هستند.

بله باید توجه داشت که این واژۀ ضدفرهنگ یا counter culture از تاریخ آمریکا در اواخر دهۀ ۵۰ و ۶۰ قرن گذشته بیرون آمده است و ضد فرهنگ در آنجا یک عصیان در برابر کنترل کالبدی جامعه بود. هیپی‌‏ها بیش از هر چیز در موهای بلند، ریش گذاشتن برخلاف عرف جامعه، عدم رعایت عرف، اخلاق جامعه، عدم کار کردن و بطالت و موسیقی، با جنگ که در آن زمان یک جنگ ارزشی برای آمریکایی‏‌ها بود، مخالف بودند. و در نتیجه کاملاً این عصیان، نمایان است. بعداً جامعه جهانی و آمریکا از طریق شگردهایی این counter culture  را تبدیل به یک culture کرد، تبدیل به نوعی شیوۀ زندگی و حتی آن را به یک حوزۀ تولید کالایی تبدیل کرد و تمام آن بار عصیان را از آن گرفت و به عبارت دیگر اینجا بود که توانست عصیان را تبدیل به جشن کند، اینجا بود که می‏‌دیدیم که یک حرکت ضد‌نظم و تخریب‌‏کننده به یک حرکت جشنواره‌‏ای که خود تأمین‌‏کنندۀ نظم است، بدل می‏‌شد.

در موقعیت خاص ما یعنی در جوامع خاورمیانه، نشانه‌‏های متعددی در این زمینه‌‏ها وجود دارد. برای نمونه آیرونز توصیفی از زنان ترکمن دارد که انواع روبند‌ها، بندوک، یشماق و پرهیز‌ها و… در جوامعی مثل جوامع ما بدن چه معنایی دارد و تا چه حد با مفهوم عاملیت در طول تاریخ پر‌فراز و نشیب رابطه داشته است. شاید به یاد معدود آثاری چون آثار عبید بیفتیم که آکنده از توصیف بدن و شرح تابوگرای بدن است. این بدن در این فضا و چارچوب(context)که همه چیز باید مکتوم و پنهان و پوشیده باشد، این باطن‌‏گرایی و ظاهر‌گریزی چه وضعی به عاملیت بدن می‌‏دهد؟

 

اول باید بگویم بحث‌‏هایی که ما انجام داده‌‏ایم بحث‌‏هایی کلی است که انطباقی عمومی با جوامع انسانی دارد ولی اگر بخواهیم به شکل ریزتری به هر جامعه بپردازیم باید هر جامعه را به خرده‌‏فرهنگ‏‌های مختلف و اشکال متفاوت زیستن آن تقسیم کنیم و بر اساس این تقسیم‌‌بندی و این خرد‌نگری بحث خود را ادامه دهیم و به هر حال از ارائۀ یک رأی عام پرهیز کنیم. برای نمونه کالبد افراد چه کالبد خام و چه کالبد پوشیده و آرایش شده آن‌ها در عشایر و باز در هر یک از عشایر گوناگون و استفاده‏ای که افراد از کالبدشان می‏کنند تا جوامع روستایی و شهری و…. بسیار متفاوت است. این تفکیک را باید مد‌نظر داشته باشیم و باید بدانیم که از چه جامعه و گروهی و چه زمانی سخن می‏‌گوییم. حتی اگر از شهر‌ها سخن می‏‌گوییم نمی‌‏توانیم شهرهای کوچک را با شهرهای بزرگ مقایسه کنیم. نمی‌‏توانیم اقشار فقیر و ثروتمند را با هم یک کاسه بدانیم.

من متوجه هستم و نظرتان را قبول دارم اما اگر به‌طور مثال بازنمایی تصویر بدن را در هنر ایرانی بخواهیم مثلاً با جامعه‏هایی نزدیک با تمدن‏‌هایی مثل هند یا یونان مقایسه کنیم، آکنده از تصاویر اروتیک هستند و مجاز است که این هنر بدن را ترسیم کند، حال آن‌که در جامعه ایرانی ما چنین تصویری نداریم. و این دیگر به یک گروه یا دوره خاص مربوط نمی‌‌‌‌‏شود و با جهان‌‌‌‌‌‏بینی یک جامعه گره می‏خورد.

 

علت این‌که ما چنین تصویری نداریم، تا جایی که من می‏‌دانم و می‌‏توانم در این باره اظهار‌نظر کنم آن است که فرهنگ ما چه فرهنگ پیش و چه فرهنگ بعد از اسلام فرهنگی بوده که در آن اعتقادات به‌طور عام و به ویژه اعتقادات دینی ما بر پایه انسان شکل‌انگاریanthropomrphism)) نبوده است، نه خدایان مزدایی پیش از اسلام و نه خداوندی که اسلام برای ما تشریح و ترسیم کرده است، برخلاف سنت یونانی و مسحایی به انسان‏ها شباهتی ندارند، بنابراین چه پیش و چه پس از اسلام جامعۀ ایرانی جامعه‏ای است که با انسان شکل‏‌انگاری بیگانه است در حالی که معمولاً برای این‌که ما تصاویر تجسمی به شکلی که مطرح گردیده و در هند و یونان داشته باشیم باید ابتدا یک انسان شکل‏‌انگاری داشته باشیم و به همین دلیل است که ما در هند و یونان با این موارد روبرو هستیم. نوع انسان شکل‌انگاری نیز خود تعیین‏‌کنندۀ شکل تصاویری است که داریم؛ مثلاً جامعۀ مصر قبل از اسلام انسان شکل‌‏انگاری بسیار متفاوت از انسان شکل‌‏انگاری یونان است. می‏‌دانیم که در مصر خدایان ترکیبی هستند از حیوانات و انسان و آنچه در مصر می‌‏بینیم شباهتی به یونان و هند ندارد. در نتیجه در اینجا باید به ریشه‌‏های تمدنی و اعتقادی توجه داشت. جایی که انسان شکل‌‏انگاری وجود نداشته باشد اشکال تجسمی لزوماً در قالب‌‏های انسانی شکل نمی‌‏گیرند و همچون کالبد‌هایی که ما در یونان و یا در هند می‌‏بینیم به طرف عریانی نمی‏‌روند. البته موضوع برهنگی بحث مفصل‌‏تری را می‏طلبد، کالبد انسانی در این تمدن‌‌‏های غیرانسان‌شکل‌گرا چندان به نمایش گذاشته نمی‌‏شود، یعنی چندان برهنه نمی‌‏شود و یا اصولاً پنهان و پوشیده باقی می‌‏ماند. به خصوص در مورد زنان‌‌که پوشیدگی بیشتری دارند مگر زنان طبقات پایین یا کاست‌‏های پایینی جامعه. به هر حال عریانی به طور کلی پدیده‏ای است که پستی اجتماعی را نشان می‌‏دهد و نزدیکی به حیوانات را، که آن‌ها نیز برهنه‌اند (و به معنایی به دور از فرهنگ هستند) این چیزی بوده که در فرهنگ ایران پیش از اسلام وجود داشته و این چیزی است که از فرهنگ پس از اسلام تا حال نیز ادامه پیداکرده است. فرهنگ ایرانی امروز هم تا اندازه زیادی یک فرهنگ اسلامی است و بنابراین شما امروز هم حضور کالبد را به‌‌طور خیلی گسترده در هنر نمی‌‏بینید. هنر ما گرایشی نهادی به نوعی گرافیسم انتزاعی دارد که این گرایش خود ظاهراً نشان‏‌دهنده پرهیز از کالبدی شدن یا به معنایی پرهیز از به نمایش گذاشتن بدن است، به این ترتیب شاهد آن هستیم که کلمات و حروف با پیچ و تاب‌هایشان‌که خم و چم‌‏های بدن را به یاد می‌‌آورند، جایگزین بدن شده و آن را به کلی از عرصه تصویر بیرون می‏‌رانند و شاید هم برخی بگویند آن را به صورتی نمادین در عرصۀ تصویری باز می‌‏آفرینند.