اما همواره فرهنگ مردمی با مجازات در تاریخ قرون وسطی روبرو بوده است و ادبیات مربوط به آن هم محکوم یا منکوب میشود. بگذارید من هم برای شما مثالی را مطرح کنم: در کتاب «سیمای ممنوع من» که داستان ظهور و سقوط طالبان در فراز و فرود زندگی زنان افغان است، داستان حاکمیت طالبان با بیانیههای رادیو شریعت ذکر میشود، که کاملاً مبتنی بر تفکیک جنسی، نفی هرگونه از موسیقی و حتی جشن عروسی بود. در آنجا شما به نوعی در فرازهای مختلف داستان عاملیت این دختر افغانی و همجنسان او را در صورت حرکت به سمت جشن میبینید. حال اینجا این سؤال مطرح است که آیین به معنای کلی آن در دل فرهنگ مردمی و آیینهای غیرروحانی و سکولار به معنای خاص در یک جامعه بسته عاملیت و فاعلیت مبتنی بر نقد قدرت است؟ اینجا شما با یک جنبش آیینی نقد قدرت مواجه هستید، حرکت به سمت شادمانگی، پوشش و رنگ عاملیت است. شما با عاملیت در این شکل موافق نیستید؟
بله، اما لزوماً این جشن نیست! این چیزی شبیه جشن است. همیشه گروهی از حرکات ممنوعه وجود دارد که شامل خود همان کنترل کالبدی خواهد شد. وقتی در جامعهای جشن ممنوع است یعنی یک کنترل کالبدی در ارتباط با گروهی از حرکات وجود دارد، مثلاً شما منع میشوید از این که گروهی از لباسها را بپوشید یا گروهی از رنگها را استفاده کنید. شما منع میشوید از این که بدنتان گروهی از حرکتها را داشته باشد. شما منع میشوید از این که گروهی از تجمعها را انجام بدهید. حالا شما اسم اینها را جشن میگذارید، چرا؟ چون این را شما با رفتارهایی مقایسه میکنید که در یک سیستم دیگر به آنها جشن گفته میشود. بنابراین میتوان به این پدیدهها جشن نگفت و آنها را رفتارهای ضدکنترل کالبدی نامید و به این گونه از رفتارها نام عصیان را داد. در چنین جامعهای که جشن ممنوع است، وقتی شما جشن میگیرید گویی دست به عصیانی واقعی زدهاید.
پس میتوان این تعبیر را به کار برد که شکستن تابو خود یک عاملیت است؟
باز بستگی دارد که ما از چه تابویی سخن بگوییم. تابو لزوماً با قدرت و اقتدار منطبق نیست و تابوها میتوانند منشأهای مختلفی داشته باشند. تابوها میتوانند کارکردی باشند. من دقیقاً نمیدانم که شما از چه تابویی سخن میگویید؟
تابویی که نظم و قدرت را ایفا میکند.
بگذارید با مثال بحث را جلو ببریم. مثلاً طالبان پیش از آنکه قدرتشان مبتنی بر تابو باشد بر قدرت فیزیکی متمرکز بود. اگر کسی کالبد خود را به صورتی که آنها میخواستند درنمیآورد، با او برخورد فیزیکی میکردند. بحث تابو یک ممنوعیتی است که کنترل را به خود افراد واگذار میکند و چیز متفاوتی است. یعنی شما کالبد خودتان را به دلیل ترس فیزیکی و مادی کنترل نمیکنید بلکه این ترس، عموماً ترس از یک عامل استعلایی و ناشناخته است.
اما مری داگلاس در تعریف تابو به اهمیت مسئلۀ نظم در کتاب «پاکی و خطر» اشاره میکند و تابو میتواند به صورت یک نهاد در بیاید، یعنی مثلاً جنسیت در اغلب جوامع با تابوهایی همراه است و این تابوها میتوانند تبدیل به یک قانون شوند. مثلاًآدم خواری(canibalism)یک تابوست اما مسلماً تبدیل به یک قانون هم میگردد. به نوعی در برابر شکلگرایی که به سمت همگونسازی کالبد میرود، یک مجموعه شکلگیری و شکلگریزی میتواند عاملیت تلقی شود. برای مثال گریز از پوشش واحد یا تمایل به آرایش کالبد میتواند صورتهایی از تفاوتگذاری و فاصلهجویی از نظام هنجارهای اجتماعی تلقی شود و منعکسکننده عاملیت باشد. این طور نیست؟
بله در جایی که تعریف مشخصی برای کنترل کالبدی وجود داشته باشد. در یک سیستم ایدئولوژیک که کالبد را در یک پوشش و آرایش خاص تعریف کرده باشد و شکل هنجارمند را عرضه کرده و این را تبدیل به یک قانون یا عرف کرده باشد مقابله با این شکل نه در قالب جشن بلکه در قالب حرکتی خودانگیخته در زندگی روزمره میتواند چنین باشد.
بنابراین گروههایی که به آنها برچسب ضدفرهنگ میزنند حتی در صورتهای مدرن، رپهای متال و… که تفاوتهای خود را در نوع پوشش و آرایش و رفتار کالبدی جستوجو میکنند به یک معنا خردهفرهنگ(subculture)هستند.
بله باید توجه داشت که این واژۀ ضدفرهنگ یا counter culture از تاریخ آمریکا در اواخر دهۀ ۵۰ و ۶۰ قرن گذشته بیرون آمده است و ضد فرهنگ در آنجا یک عصیان در برابر کنترل کالبدی جامعه بود. هیپیها بیش از هر چیز در موهای بلند، ریش گذاشتن برخلاف عرف جامعه، عدم رعایت عرف، اخلاق جامعه، عدم کار کردن و بطالت و موسیقی، با جنگ که در آن زمان یک جنگ ارزشی برای آمریکاییها بود، مخالف بودند. و در نتیجه کاملاً این عصیان، نمایان است. بعداً جامعه جهانی و آمریکا از طریق شگردهایی این counter culture را تبدیل به یک culture کرد، تبدیل به نوعی شیوۀ زندگی و حتی آن را به یک حوزۀ تولید کالایی تبدیل کرد و تمام آن بار عصیان را از آن گرفت و به عبارت دیگر اینجا بود که توانست عصیان را تبدیل به جشن کند، اینجا بود که میدیدیم که یک حرکت ضدنظم و تخریبکننده به یک حرکت جشنوارهای که خود تأمینکنندۀ نظم است، بدل میشد.
در موقعیت خاص ما یعنی در جوامع خاورمیانه، نشانههای متعددی در این زمینهها وجود دارد. برای نمونه آیرونز توصیفی از زنان ترکمن دارد که انواع روبندها، بندوک، یشماق و پرهیزها و… در جوامعی مثل جوامع ما بدن چه معنایی دارد و تا چه حد با مفهوم عاملیت در طول تاریخ پرفراز و نشیب رابطه داشته است. شاید به یاد معدود آثاری چون آثار عبید بیفتیم که آکنده از توصیف بدن و شرح تابوگرای بدن است. این بدن در این فضا و چارچوب(context)که همه چیز باید مکتوم و پنهان و پوشیده باشد، این باطنگرایی و ظاهرگریزی چه وضعی به عاملیت بدن میدهد؟
اول باید بگویم بحثهایی که ما انجام دادهایم بحثهایی کلی است که انطباقی عمومی با جوامع انسانی دارد ولی اگر بخواهیم به شکل ریزتری به هر جامعه بپردازیم باید هر جامعه را به خردهفرهنگهای مختلف و اشکال متفاوت زیستن آن تقسیم کنیم و بر اساس این تقسیمبندی و این خردنگری بحث خود را ادامه دهیم و به هر حال از ارائۀ یک رأی عام پرهیز کنیم. برای نمونه کالبد افراد چه کالبد خام و چه کالبد پوشیده و آرایش شده آنها در عشایر و باز در هر یک از عشایر گوناگون و استفادهای که افراد از کالبدشان میکنند تا جوامع روستایی و شهری و…. بسیار متفاوت است. این تفکیک را باید مدنظر داشته باشیم و باید بدانیم که از چه جامعه و گروهی و چه زمانی سخن میگوییم. حتی اگر از شهرها سخن میگوییم نمیتوانیم شهرهای کوچک را با شهرهای بزرگ مقایسه کنیم. نمیتوانیم اقشار فقیر و ثروتمند را با هم یک کاسه بدانیم.
من متوجه هستم و نظرتان را قبول دارم اما اگر بهطور مثال بازنمایی تصویر بدن را در هنر ایرانی بخواهیم مثلاً با جامعههایی نزدیک با تمدنهایی مثل هند یا یونان مقایسه کنیم، آکنده از تصاویر اروتیک هستند و مجاز است که این هنر بدن را ترسیم کند، حال آنکه در جامعه ایرانی ما چنین تصویری نداریم. و این دیگر به یک گروه یا دوره خاص مربوط نمیشود و با جهانبینی یک جامعه گره میخورد.
علت اینکه ما چنین تصویری نداریم، تا جایی که من میدانم و میتوانم در این باره اظهارنظر کنم آن است که فرهنگ ما چه فرهنگ پیش و چه فرهنگ بعد از اسلام فرهنگی بوده که در آن اعتقادات بهطور عام و به ویژه اعتقادات دینی ما بر پایه انسان شکلانگاریanthropomrphism)) نبوده است، نه خدایان مزدایی پیش از اسلام و نه خداوندی که اسلام برای ما تشریح و ترسیم کرده است، برخلاف سنت یونانی و مسحایی به انسانها شباهتی ندارند، بنابراین چه پیش و چه پس از اسلام جامعۀ ایرانی جامعهای است که با انسان شکلانگاری بیگانه است در حالی که معمولاً برای اینکه ما تصاویر تجسمی به شکلی که مطرح گردیده و در هند و یونان داشته باشیم باید ابتدا یک انسان شکلانگاری داشته باشیم و به همین دلیل است که ما در هند و یونان با این موارد روبرو هستیم. نوع انسان شکلانگاری نیز خود تعیینکنندۀ شکل تصاویری است که داریم؛ مثلاً جامعۀ مصر قبل از اسلام انسان شکلانگاری بسیار متفاوت از انسان شکلانگاری یونان است. میدانیم که در مصر خدایان ترکیبی هستند از حیوانات و انسان و آنچه در مصر میبینیم شباهتی به یونان و هند ندارد. در نتیجه در اینجا باید به ریشههای تمدنی و اعتقادی توجه داشت. جایی که انسان شکلانگاری وجود نداشته باشد اشکال تجسمی لزوماً در قالبهای انسانی شکل نمیگیرند و همچون کالبدهایی که ما در یونان و یا در هند میبینیم به طرف عریانی نمیروند. البته موضوع برهنگی بحث مفصلتری را میطلبد، کالبد انسانی در این تمدنهای غیرانسانشکلگرا چندان به نمایش گذاشته نمیشود، یعنی چندان برهنه نمیشود و یا اصولاً پنهان و پوشیده باقی میماند. به خصوص در مورد زنانکه پوشیدگی بیشتری دارند مگر زنان طبقات پایین یا کاستهای پایینی جامعه. به هر حال عریانی به طور کلی پدیدهای است که پستی اجتماعی را نشان میدهد و نزدیکی به حیوانات را، که آنها نیز برهنهاند (و به معنایی به دور از فرهنگ هستند) این چیزی بوده که در فرهنگ ایران پیش از اسلام وجود داشته و این چیزی است که از فرهنگ پس از اسلام تا حال نیز ادامه پیداکرده است. فرهنگ ایرانی امروز هم تا اندازه زیادی یک فرهنگ اسلامی است و بنابراین شما امروز هم حضور کالبد را بهطور خیلی گسترده در هنر نمیبینید. هنر ما گرایشی نهادی به نوعی گرافیسم انتزاعی دارد که این گرایش خود ظاهراً نشاندهنده پرهیز از کالبدی شدن یا به معنایی پرهیز از به نمایش گذاشتن بدن است، به این ترتیب شاهد آن هستیم که کلمات و حروف با پیچ و تابهایشانکه خم و چمهای بدن را به یاد میآورند، جایگزین بدن شده و آن را به کلی از عرصه تصویر بیرون میرانند و شاید هم برخی بگویند آن را به صورتی نمادین در عرصۀ تصویری باز میآفرینند.