ایرانشناسی از منظر علوم اجتماعی، خلاصه سخنرانی ناصر فکوهی در «همایش بینالمللی لارشناسی»
آخرین روزهای سال گذشته «همایش بینالمللی لارشناسی» به تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۸۷ برگزار شد که ناصر فکوهی، دانشیار گروه انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و نایب رئیس انجمن انسانشناسی ایران در آن به ایراد سخنرانی پرداخت. آنچه در پی میآید خلاصه سخنرانی وی در این همایش است.
یک رویکرد آسیبشناختی
رویکرد عمومی ما در اینجا، رویکردی آسیبشناختی است. البته این امر به معنی نفی ارزش عام مطالعات ایرانشناسی نیست. در این رویکرد نقد عمومی متوجه محتوا و روششناسی ایرانشناسی از منظر علوم اجتماعی و نه نقد کار فردی ایرانشناسان و در جهت بهبود موقعیت ایرانشناسی است. پیشفرض ما، ریشه گرفتن الگوی عام ایرانشناسی ایران از ایرانشناسی اروپایی به مثابه بخشی از «شرقشناسی» اواخر قرن نوزده و نیمه نخست قرن بیستم است. در این الگو، تقسیم علوم انسانی و اجتماعی بر اساس پیشفرض عمومی تقسیم جهان به دولتهای ملی و موقعیت پهنههای سرزمینی نسبت به این الگو یعنی کشورهای متمدن «پیشرفته»، کشورهای دارای تمدن باستانی ولی در «رکود تاریخی»، و پهنههای «ابتدایی» فاقد تمدن و بر این اساس تبیین سه علم جامعهشناسی، شرقشناسی و مردمشناسی انجام گرفته است.
پیشینه تاریخی الگوی پایه
این رویکرد در فاصله قرون هفده تا نوزده با اوجگیری در قرن نوزده به وجود آمد. در قرن نوزده جریان ملتسازی اروپایی عمدتاً از خلال رومانتیسم ادبی و هنری به این الگو دامن میزند. این الگو همچنین از قرن هفدهم ولی به خصوص از قرن هجدهم به شدت تحت تاثیر جریان موسوم به «بیگانهگرایی» (اگزوتیسم) است که نمونههای معروف آن را در نقاشی اروپایی و در متونی ادبی چون «نامههای پارسی» میبینیم. الگوی ایرانشناسی، همچون الگوهای مصرشناسی، هندشناسی و چینشناسی همگی از الگوی واحد شرقشناسی ریشه میگیرند. این الگو عمدتاً به وسیله تاریخشناسان و زبانشناسان به وجود میآید و تقریباً همواره مرزهای خود را در چارچوب تاریخ، ادبیات و زبانشناسی محدود میکند.
الگوی ایرانی دوره نخست: ۱۹۴۰ – ۱۹۲۰
این الگو همزمان با شکلگیری دولت ملی با تشویق دولتهای اروپایی و به ویژه بریتانیا در ایران به وجود میآید. در این الگو تلاش میشود نوعی رومانتیسم ایرانی گاه با همان روشهای ادبی و هنری برای فرایند ملتسازی به وجود بیاید. رفرانس اصلی در این دوره، هویت ایران باستان است و در عین حال که ساختار عمومی تاریخ، ادبیات، زبان حفظ میشود اولویت مطلقی به دوره پیش از اسلام داده میشود. در این الگو رفرانسهای محلی تقریباً به طور کامل به زیر سئوال میروند، زیرا دولت ملی در تلاش برای ایجاد انسجام سیاسی است که هویتهای محلی در تضادی اساسی با آن قرار دارند. دوره نخست فرهنگستان، تغییر نام کشور به «ایران»، تخته قاپو کردن عشایر و سرکوب سران آنها به این دوران تعلق دارند.
دوره دوم ۱۹۵۳- ۱۹۴۰
این الگو در دوره دموکراتیزاسیون نسبی ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ شکل میگیرد و با کودتای ۲۸ مرداد پایان میگیرد. رفرانس هویتی باستانی اندکی تقلیل مییابد، برعکس رفرانسهای ملی به صورتی انعطافپذیرتر مطرح میشوند. رفرانس هویتی محلی در خارج از چارچوبهای قومی، همچون رفرانسهای اسلامی به دور از چارچوبهای سیاسی، تنها تحمل میشوند. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه از دهه ۱۹۵۰ ورود مردمشناسان اروپایی به ایران آغاز میشود که شروع به ساختن الگوی این علم در ایران بر اساس مدل کلاسیک اروپایی میکنند، و رابطه اروپا با کشورهای غیراروپایی به نوعی در رابطه میان مرکزیت ملی با حاشیه محلی تکرار میشود. ایرانشناسی با همان الگوی کلاسیک و در همکاری نزدیک با مستشرقین ادامه مییابد و مردمشناسی از الگوهای مردمنگارانه اروپایی تبعیت میکند.
دوره سوم ۱۹۷۹- ۱۹۵۳
بازگشت دیکتاتوری نظامی- سلطنتی با افزایش تدریجی گرایشهای آمرانه به خصوص در انتهای دوره که خود از دلایل اصلی واکنش انقلابی جامعه است. بازگشت به رفرانسهای باستانی با تحمیل هر چه بیشتر آنها و با نفی آمرانه سایر الگوهای هویتی به ویژه الگوهای محلیِ قومی و الگوهای اسلامی و در عین حال پذیرش نسبی الگوهای محلی غیرقومی با آزاد گذاشتن روششناسی مردمنگارانه بر اساس مدل اروپایی. شکلگیری مردمشناسی و ایرانشناسی ایران عمدتاً در این دوره انجام میگیرد. غلبه کامل الگوهای اروپایی در هر دو رشته از طریق کنشگران (اساتید دانشگاهها و پژوهشگران)، نهادها و متون مورد رفرانس.
دوره چهارم – ۱۹۹۰- ۱۹۷۹
دوره چهارم شامل دوره نخست انقلاب و جنگ تحمیلی میشود. در این دوره محدودیت و تشدید گاه آمرانه رفرانسها به هویت اسلامی بیشتر میشود. مقابله با سایر هویتها به ویژه هویتهای ایران باستانی به دلیل نزدیکی مفروض این استناد به نظام گذشته، و استنادهای محلی به دلیل نزدیکی مفروض این الگوها به گرایشهای قومی و تجزیهطلبانه از ویژگیهای این دوره است. در این دوره تلاش کمابیش ناموفقی صورت میگیرد برای ایجاد الگوهای محتوایی و روششناختی خارج از الگوهای غیربومی: یا همان فرایند بومیسازی که عمدتاً در حد ابراز تمایل و تلاشهای اولیه و غیرمتداوم محدود میشود. در اواخر این دوره شاهد بازگشت تدریجی به الگوهای دوره دوم هستیم و پژوهشهای ایرانشناسی و مردمشناسی بر اساس الگوی اروپایی صورت میپذیرد
دوره پنجم: ۱۹۹۰ تا امروز
از دهه دوم انقلاب تا به امروز را میتوان دورهای دیگر به شمار آورد. شاخصه این دوره پذیرش و تقویت رفرانسهای اسلامی، ایرانی و محلی به طور همزمان و کمابیش هموزن است. در این برهه رفرانسهای قومی که به تدریج در حال تغییر است همچنان به صورت تابویی باقی میمانند. از دیگر ویژگیهای این دوره میتوان به موارد زیر اشاره کرد: حرکت به سوی نوعی تعادل محتوایی، باقی ماندن مشکل عمدتاً در حوزه روششناسی به ویژه در روشهای گردآوری، نبود یا کمبود ساختارهای تحلیل، نامشخص بودن رابطه میان انسانشناسی، زبانشناسی، تاریخ و ادبیات، اصرار به استفاده از واژه «مردمشناسی» به جای anthropology به وسیله سازمان میراث فرهنگی بر خلاف مشی دانشگاه تهران و با استناد به ترجمه قدیمی فرهنگستان که برای واژه آنتروپوس به معنی انسان واژه مردم را در معنای قدیمی آن در فارسی به کار برده بود، تاثیر این امر در کلیشهای و غیرکاربردی کردن گستره موضوعی انسانشناسی و … در این دوره همچنین شاهد شکلگیری حوزههای ایرانشناسی در خارج از ایران به وسیله مهاجران آکادمیک با موقعیتی مبهم در میان آکادمی ملی خود در کشور مقصد و نظام آکادمیک ایران با پیامدهای سیاسی غیرقابل کنترل و منفی هستیم.
بدینقرار لزوم بحث عمیق و بینرشتهای میان رشتههای کلاسیک ایرانشناسی (ادبیات، تاریخ، زبان) و رشتههای جدید آن (جامعهشناسی، انسانشناسی، جمعیتشناسی …) احساس میشود. ایجاد زمینههای لازم برای تبدیل ایران به مرکز جهانی مطالعات ایرانشناسی از جمله از طریق افزایش مبادلات دانشگاهی و علمی نیاز کنونی ماست. بحث عمیق و نقادانه درباره موقعیت دایاسپورای علمی ایرانی و رابطه آن با دولتهای ملی مستقر در آن و با ایران، تمرکززدایی از نظام دانشگاهی پژوهشی ایرانشناسی از جمله از طریق بازنگری برنامه سیاستگزارانه بنیاد ایرانشناسی،
بازبینی عمیق و سخت در رشته ایرانشناسی به گونهای که در بنیاد ایرانشناسی تدریس میشود، انتقال دادهها و نتایج این بازبینی به سطح بنیادهای ایرانشناسی منطقهای، ایجاد رابطه میان این بنیادها و گروههای علمی- پژوهشی علوم اجتماعی در دانشگاههای مناطق از یکسو و با نهادهای اجرایی و به ویژه شهرداریها از سوی دیگر، از اقتضائات و نیازهای این دوره محسوب میشوند.
این گزارش در خبر آنلاین نیز به انتشار رسیده است.