ایموس راپاپورت: سازمانیافتگى فضا
حضور انسان در جامعه، بیش از هر چیز حضورى کالبدى است. پیشازاین بر این نکته تأمل کردیم که در فرهنگهاى انسانى انتقال میراث انباشتهشده مادى و معنایى، بهویژه از راه کالبد و فنون آن (مارسل موس) انجام مىگیرد و هر جامعهاى مىکوشد از راه کنترل کالبد اعضاى خویش، به خود و به فرهنگ خود تداوم بخشد. همانگونه که افراد و گروههاى اجتماعى نیز به درجههاى متفاوت سعى دارند در فرایندهاى «تفاوتیابى» و هویتیابى، کالبد خود را درآنواحد از محدودیتهاى بیولوژیکى و فرهنگى تحمیلشده به آن بیرون بکشند و آن را بهسوى اشکال متفاوت خاصبودگى هدایت کنند. بنابراین، مىتوان ادعا کرد که «حضور اجتماعى» و به یک معنا «حضور فرهنگى» افراد در جامعه، حضورى کالبدى است. درعینحال نباید از یاد برد که کالبد پیشوبیش از هر چیز نوعى «اشغال فضا» و یا بهتر بگوییم نوعى «رابطه فضایى» است که فرد در هرلحظه باید از خلال آن وجود خود را بهمثابه یک فضا با سایر فضاها ازجمله کالبدهاى انسانى دیگر و فضاهاى پیرامونى ساختهشده احساس، درک و از آن مهمتر «تنظیم» کند. تنظیم رابطه کالبدى با فضا بدون شک از ساختارهاى شناختى و الگوهاى ذهنى متعدد و گوناگونى تبعیت مىکند که در فرایند آموزش و انتقال فرهنگى از هنگام تولد آغاز و تا هنگام مرگ ادامه مىیابند. دراین نوع از آموزش که در بیشتر موارد به صورتی ناخودآگاه در روند زندگى «روزمره» اتفاق مىافتد، فرد بهتدریج توانایى «خوانش» محیط پیرامونى خود را به دست مىآورد و این محیط براى وى هرچه شفافتر مىشود. کِوین لینچ، نظریهپرداز معمارى آمریکایی، خوانشپذیری (یا خوانایى) را بهویژه در شهر با به وجود آوردن گروهى از نشانهها (نظیر راهها، مرزها، تقاطعها، پهنهها و نشانههاى معنایى) امرى ضرورى براى زیستپذیر شدن آنها مىداند.
واقعیت آن است که حیات اجتماعى و فرهنگى ما باید خود را عمدتاً از خلال «حضور» متبلور کند و این حضور، نه شکلى ایستا که شکلى عمدتاً پویا (دینامیک) دارد؛ بنابراین، بخشى بزرگ از تولید فرهنگ از خلال حرکات فضایى کالبدى درزمینهٔ روزمرگى اتفاق مىافتد و این امر نیاز به آن دارد که کالبدها بتواند حرکات فضایى خود را با یکدیگر بهگونهای تنظیم و سازماندهی کنند که اصل «اقتصاد»؛ یعنى کمترین هزینه و بیشترین فایده، براى خود و براى دیگرى به دست بیاید. دراین حال، اگر از اشکال آنومیک (بىهنجارى) و آسیبشناختى (پاتولوژیک) بگذریم، قاعدتاً براى آنکه بتوان این حرکات را انجام داد، «نقشه»هایى متعدد لازماند که بتوانند ذهن را (از راه حواس) با جهان بیرونى مرتبط کنند. نقاط تماس حسها، نشانههاى فضایى هستند که باید پیوسته کالبد را به ارسال پیامهاى معنایى هدایت کنند. بهاینترتیب، کالبد مىتواند در یک «محیط آشنا» خود را راحت احساس کند و به حضور خویش ادامه دهد و برعکس در یک محیط «ناآشنا» احساس بیگانگى و عذاب کند و حضورش بىمعنا، بىحاصل و حتى تنشآمیز شود.
اما در کنار این نشانهشناسىِ محیطشناختى نباید از یاد برد که کالبدها – و فرهنگى که این کالبدها ناقل آن هستند – در حال کنشى متقابل با محیطاند تا بتوانند با سازمان دادن و بازسازمان دادن به محیط تداوم «حضور» را ممکن کنند. درنتیجه ما بهگونهاى پیوسته شاهد آن هستیم که کالبدهاى پیرامونى (محیطزیست) به کالبدهاى مرکزى (انسان) و برعکس شباهت پیدا مىکنند. در همان حال که هر دو گروه از کالبدها باید پیوسته در جهت فرایندهاى هویتیابى خود با یکدیگر «فاصلهگذارى» کنند. ازاینروست که شاید هیچ کجا نتوان به شکلى کاملتر و متراکمتر از معمارى، شاهد تبلور یک فرهنگ بود. هرگونه ساخت معمارى در هر یک از زوایاى خود گویاى بخشى از فرهنگ و روابط انسانى است که در خود جایداده است و یا مىتواند جاى دهد تا تولید معنا و کارکرد کند. بازهم بهگونهاى منفى مىتوان بر این نکته پاى فشرد که هیچچیز بیشتر از بىهویتى معمارى (همچون معمارى کنونى ما) نمىتواند بهتر از این، بىهویتى یا بحران هویتى فرهنگى را به نمایش گذارد.
در متن کوتاه زیر که از نوشته ایموس راپاپورت گرفتهشده است، نویسنده تلاش مىکند بحث سازمانیافتگى فضا را بیش از هر چیز بهمثابه یک عامل حیاتى براى تداوم بقاى انسان در محیطهای مدرن نشان دهد. مدرنیته ویژگىهایى متفاوت و متعدد را بر انسانها تحمیل مىکند که از آن جمله مىتوان به پیچیدگى بیشازاندازه معانى و اشکال و تعدد بىپایان کارکردها و همچنین به تداومیافته سنتها و نوزایىهاى سنتى درون زمینههاى مدرن و به وجود آمدن ترکیبهاى گوناگون میان سنت و مدرنیته و درنهایت به وجود آمدن نوعى «عدم قطعیت» عمومى و اجتنابناپذیر بهمثابه شرط اصلى و اساسى تداوم حیات انسانى اشاره کرد. دراین حال، دو فرایند «نشانهگذارى» و «سازمانیافتگى» فضایى، بهشدت پررنگ مىشوند. نویسنده با تکیهاى که بر پیوندها و گسستها دارد، در حقیقت به دنبال آن است که نشان دهد چگونه دو فرایند تفاوتیابى – پدید آمدن فضاهاى جدید یا سازمانیافتگىهاى جدید درون فضاهاى پیشین – و هویتیابى – تداوم و تکرار فضاهاى پیشین و بازگشت به سازمانیافتگىهاى پیشین – بهمثابه فرایندهایى تکمیلکننده در جهان مدرن و در سطح معمارى و شهرسازى جریان دارد.
ایموس راپاپورت، یکى از مهمترین چهرههایى است که در طول سه دهه اخیر، پیوندى میان انسانشناسى و معمارى به وجود آورده است. او استاد ممتاز مدرسه معمارى و برنامهریزى دانشگاه ویسکانسین در ایالات متحد و سردبیر مجله محیطشناسى شهرى است. آخرین کتاب راپاپورت با عنوان فرهنگ، معمارى و طراحى (۲۰۰۳) به شکلى گسترده مباحث او را درزمینهٔ رفتارشناسى محیطشناختى تشریح کرده است. متن زیر از مقالهاى با عنوان «سازمانیافتگى فضایى و محیط انسانساخت» (۱۹۹۹) گرفتهشده است:
…به همان میزان که جوامع انسانى بزرگتر و پیچیدهتر مىشوند، گروهى از دگرگونىها در آنها ظاهر مىشوند که پیامدهایى مهم بر سازمانیافتگى فضا دارند. این اثرگذارىها باوجود هر الگوى تطور اجتماعى که با آن سروکار داشته باشیم، روشن هستند. هرچقدر شمار گروهها و همگنى میان آنها افزایش مىیابد، این گروهها کدهاى شناختى بسیار متنوعترى به وجود مىآورند. بدین ترتیب، روابط میان گروهها و فضاها یا مجموعههاى فضایى که اشغال کردهاند، روى به پیچیدهتر شدن مىگذارند. البته این امر را نباید صرفاً به افزایش شمار و تنوع مجموعهها در تخصصیشده یا در پیوندها و گسستهاى آنها مربوط بدانیم. در بسیارى از موارد، روند «طبیعى» رشد به دلایلى همچون سیاستگذاریهای مبتنى بر ایدئولوژى یا سیاست، یا کدها، ضوابط و الزامات گوناگون و غیره دچار تغییر مىشوند. افزون بر این، اکثر افراد یا گروهها هر چه بیشتر بهجای آنکه براى خود دست به تعیین فضا یا شکل دادن به محیطى خودساخته بزنند، در ساختمانهاى موجود جاى مىگیرند. البته این افراد و گروهها مىتوانند با تغییر دادن نحوه استفاده از این ساختمانها یا دگرگون کردن عناصر نیمه ثابت درون آنها، این فضاها را به گونههایى متفاوت مورداستفاده قرار دهند؛ یعنى، نظامهایى جدید از مجموعههاى فضایى درون آنها به وجود آورند.
یکى دیگر از پیامدهاى این امر، آن است که شمار و تخصصىشدن مجموعههاى فضایى، چه مجموعههاى شناختى و چه مجموعههاى واقعى، به نحوى قابلتوجه رو به افزایش دارند، زیرا کدهاى شناختى پایه تکامل بیشترى مىیابند (داگلاس ۱۹۷۳؛ برنشتاین ۱۹۷۱). این امر بهنوبه خود، به سازمانیافتگى فضایى پیچیدهتر با همسازیهای بیشتر میان عناصر، قواعدى بیشازپیش متنوع و پیوندها و گسستهایى بیشازپیش پیچیده منجر مىشود. این روند نیز سبب مىشود که گروههایى پرشمارتر و ناهمگنتر ظاهر شوند و نیاز به علائم، نشانهها و شاخصهایى را به وجود آورند که مرزها و رفتارهاى مورد انتظار را درون مجموعههاى فضایى به شکلى شفافتر و گویاتر درآورند. به همین جهت است که در مناطق، شهرها و ساختمانهاى مدرن نیاز به نظامهای پیچیده تصویرى و نشانههاى کلامى وجود دارد و این نشانهها همچون لایهاى بر سازمانیافتگى فضایى قرار مىگیرند، زیرا آن سازمانیافتگى دیگر نمىتواند بهتنهایی ارتباطات را به شکل مناسب ایجاد کند (…) در شهرها و سایر مجموعههاى فضایى معاصر، دیوارها، پرچینها، درها، دروازهها، نشانگرها و سایر نشانهها براى دستیابى به اهداف مشابه ضرورى هستند. البته ممکن است در برخى از زیرمجموعههاى دیگر نظیر فضاهاى مقدس یا اسطورهاى و سنتى، سازمانیافتگى فضایى به همان اندازه یا بیشتر از فضاهاى مدرن پیچیده باشد؛ اما بىرنگ شدن نشانهها همواره کمتر است.
دراین حال، سنتى بودن را نباید صرفاً امرى مربوط به زمان دانست (راپاپورت ۱۹۸۹) برخى از گروههاى سنتى در کشورهاى درحالتوسعه وجود دارند که بنا بر میزان انطباق خویش با الگوهاى مدرن غربى، استفاده و شکل محیطهای ساختهشده خود را تغییر مىدهند. همچنین اشکالى متعدد از درهمگرایی و آمیزش میان این دو نیز وجود دارد (…) حتى در کشورهایى نظیر ایالات متحد و یا بریتانیا، گروههایى مختلف وجود دارند که فضا و بهویژه فضاهاى خانگى را به شیوههاى «سنتى» مورداستفاده قرار مىدهند، به این معنى که اتاقى واحد ممکن است داراى مجموعههاى فضایى باشد که بهطور همزمان یا بهطور پىدرپى به وجود بیابند (بورچر ۱۹۷۹؛ هنسون ۱۹۸۳ – ۱۹۸۲؛ کنت ۱۹۸۴). این موارد همچنین امکان تشکیل شدن و مقایسه کدهاى فضایى مختلف با یکدیگر را فراهم مىکنند تا تغییرات آنها قابلمشاهده شوند.