ایران‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى / بخش پنجم

گفتگو با ناصر فکوهی

در زمینه مونوگرافى یا تک‏‌نگاشت به‏ نظر مى‏‌رسد که دیگر گرایش عمده‏‌اى در بررسى‏‌هاى مردم‏‌شناختى نیست؛ یعنى کارى که به‏ وسیله ساعدى و جلال آل‏‌احمد انجام گرفت، جز در کارهاى آقاى صفى‏‌نژاد و آقاى فرهادى (نامه کمره) و … تکرار نشد. چرا مونوگرافى و مطالعات مربوط به آن در ایران کاستى گرفتند؟
علت این است که خواسته یا ناخواسته تلاش شد تک‏‌نگارى‏‌ها در حوزه سنتى مردم‏‌شناسى در روستاها، ایلات، و عشایر محدود باقى بمانند. زندگى ما در سه چهار دهه گذشته تغییرات زیادى کرد اما مردم‏‌شناسى در ایران این تغییرات را دنبال نکرده است. واقعیت آن است که در طول سى تا چهل سال گذشته، ما از یک نرخ شهرنشینى زیر ۴۰ درصد به نرخ شهرنشینى بالاى ۶۰ درصد رسیده‏‌ایم. امروزه شکل زیست و زندگى عشایر به‏ صورتى تبدیل شده که تنها ۱ و در نهایت یک و نیم درصد از جمعیت ایران را شامل مى‏‌شود. حال آن‏که همان‏طور که گفتیم ۶۰ تا ۸۰ درصد از مردم ایران در شهرها زندگى مى‏‌کنند. آن درصد از مردم ایران هم که در روستاها زندگى مى‏‌کنند، در مکان‏‌هایى به‏ سر مى‏‌برند که کاملاً با روستاهاى ۲۰، ۳۰ یا ۴۰ سال پیش متفاوت‏‌اند. در اکثریت روستاهاى امروز ما، امکانات شهرى وجود دارد: برق، رسانه‏‌هاى جمعى، و … . درنتیجه ذهنیت روستایى هم تغییرات فراوانى کرده است. این دگرگونى یا تغییر عظیمى که در زندگى ما رخ داده، پیامد روش‏‌شناختى در مردم‏‌شناسى نداشته است. درحالى‏‌که در کشورهاى دیگر چون کشورهاى غربى، جدا شدن تمدن از حوزه استعمارى، پیامدهایى را به دنبال داشت و یکى از آن‏‌ها گسترش حوزه انسان‏‌شناسى بود. انسان‏‌شناسى با این تحول شروع به‏ کار بر روى شهرها کرد. ما نیز براى آن‏که روش مونوگرافیک را احیا کنیم، نیاز داریم که وارد شهرها شویم. یعنى لازم است که مونوگرافى‏‌هاى شهرى تهیه کنیم و اگر این مونوگرافى‏‌ها یا اتنوگرافى‏‌هاى شهرى رشد کنند، مى‏‌توانیم سنت مزبور را احیا کنیم. این کارى است که ما در دانشکده علوم اجتماعى شروع کرده‏‌ایم و با ایجاد درس انسان‏‌شناختى شهرى، از دانشجویان مى‏‌خواهیم که گزارش‏‌ها و مونوگرافى‏‌هاى شهرى تهیه کنند و با انجام روش‌مند این کار، ارزش مونوگرافى باز ظاهر خواهد شد. ما این سنت را حتى در روستاها نیز مى‏‌توانیم احیا کنیم. امروز با توجه به تغییر زندگى روستایى و بومى و پیچیدگى زندگى، شیوه تهیه مونوگرافى‏‌ها متفاوت شده است و از نظر من، اگر مى‏‌خواستیم به همان صورت پیش برویم، مسلماً به بُن‌بست مى‏‌رسیدیم.

اما یک نکته این‏جا در میان است و آن این‏که کار ارزشمند غلامحسین ساعدى در اهل هوا تبدیل به آثار و فیلم‏‌هاى مستند ناصر تقوایى (زار، بادجن و …) مى‏‌شود. در این‏جا هم دید اجتماعى و اومانیستى ساعدى بر نگاه نو تقوایى چیره است. با وجود این به نظر مى‏‌رسد که تک‏‌نگارى‏‌هاى ساعدى شاید در سینماى مستند ایران تأثیر خود را گذاشته‏‌اند و تک‏‌نگارى اگرچه سنت پژوهشى خود را به‏ صورت کتاب ادامه نمى‏‌دهد، اما به سینماى ایران انتقال پیدا مى‏‌کند. حتى شاید بتوان جسورانه گفت که آثار سینمایى مستند – داستانى ایران نیز شاید به نوعى نگاه اتنوگرافیک خود را از تک‏‌نگارى‏‌هاى ارزشمند مورد بحث، وام گرفته‌اند. در سینماى هنرى ایران نمونه‏‌اش هم کار «گاو» ساعدى و نگاه مردم‏‌نگارانه آن است که در فیلم مهرجویى تکرار مى‏‌شود. آیا این‏ها گونه‏‌اى ادبیات اتنوگرافیک و مونوگرافیک نیستند که به سینماى ایران راه یافته‏‌اند؟
بى‏‌شک، من کاملاً فکر مى‏‌کنم آن چیزى که به‏ عنوان سینماى هنرى ایران مطرح است و در آثار کسانى که شما از آن‏‌ها نام بردید چون کیارستمى، مخملباف، مجیدى، و … تبلور مى‏‌یابد. به تعبیرى آن سینمایى که در فستیوال‏‌هاى بین‏‌المللى شاهد آن هستیم، سینمایى است که عنصر اساسى‏‌اش یک عنصر اتنوگرافیکى است. البته من نمى‏‌خواهم در این‏جا وارد بحث درباره نقد سینماى ایران بشوم، اما واقعیت آن است که در این سینما عنصر اتنوگرافیک به‏ شکل مبالغه‏‌آمیزى دیده مى‏‌شود و آن‏‌هایى که بدبین هستند، حتى به‏ نوعى به استفاده سازمان یافته و هدفمند – اگر نگوییم سودجویانه – از مواد اتنوگرافیک در سینماى مستند و داستانى ایران اشاره مى‏‌کنند. بحث بسیار مفصل است. من به دلایل متعدد نمى‏‌خواهم وارد این بحث بشوم. این بحث سینماى ایران مثل خیلى از مباحث دیگر یک بحث سیاسى شده است و صحبت کردن درباره آن ما را به سمت جهت‏‌گیرى‏‌هایى مى‏‌برد که از نظر من زیاد علمى نیستند. اما این قضیه مى‏‌تواند در یک محیط آرام صورت بگیرد. در یک محیط کاملاً علمى با حضور مؤلفین هنرى و مردم‏‌شناسان، در این‏‌صورت مى‏‌توان تأثیر واقعى اتنوگرافى را در سینماى مزبور سنجید. باید به این پرسش پاسخ داد که آیا در درازمدت ما مى‏‌توانیم سینماى اتنوگرافیک داستانى داشته باشیم؟ از نظر من، نه. جاى فیلم اتنوگرافیک در چارچوبى خاص است و باید در آن‏جا ظاهر شود.

به نظر مى‏‌رسد که در ایران سینماى مستند داستانى، ژانرى را به‏ وجود آورده است که در آن طبیعت و قومیت دو مضمون (بُن‏‌مایه) اصلى آن هستند، به‏‌نظر نمى‏‌آید که این سینما بخواهد بیاید پا جاى سینماى مستند مردم‏‌شناس بگذارد. شما به کارهاى پاراجانف نگاه بفرمایید؛ اگرچه سرشار از فرهنگ عامه، آیین، اسطوره، ادبیات، و نمادگرایى قومى‏‌اند و از این لحاظ جنبه اتنوگرافیک دارند اما روایت با فردیت، حدیث نفس، و نگاه شخصى کارگردان مى‏‌آمیزد. به‏ نظر مى‏‌رسد که ما در سینماى مستند داستانى با کارکردى سه‏‌گانه روبه‏‌رو هستیم: کارکرد اتنوگرافیک، کارکرد فردگرایانه (حدیث نفس) کارگردان (مؤلف) و کارکرد جریان اجتماعى. این جریان اجتماعى در آثار جدید قوم‏‌پرداز ایران که مثلاً به کردها مى‏‌پردازد، و فقر و تنگدستى آنان را زیر پرسش مى‏‌برد، مثل کار سمیرا مخملباف در تخته سیاه یا کار قبادى در زمانى براى مستى اسب‏‌ها، مشخص و روشن است؟
بحث من این نیست که سینما بخواهد پا جاى پاى سینماى مردم‏‌شناسى بگذارد. بحث من این است، این ژانرى که ما در آن سخن مى‏‌گوییم، به نظر مى‏‌رسد بیش از اندازه «مقطعى» است؛ یعنى وابسته به یک موقعیت خاص است و این موقعیت خاص، موقعیت کنونى ماست. باید مشخص شود که ما با این سینما به کجا مى‏‌خواهیم برویم؟ هدف ما در نهایت از این سینما چیست؟ از نظر من اشکالى در این‏جا وجود دارد اگر اشکالى وجود داشته باشد، تداخل حوزه‏‌ها درهم است و البته این تداخل حوزه‏‌ها را به شکلى گسترده امروزه در ایران مى‏‌بینیم. آن‏چه را امروزه ما شاهد آن هستیم، مى‏‌توان با نام سیاست‏‌زدگى از آن نام برد که چنین تداخلى را موجب مى‏‌شود؛ یعنى کسانى که نه زمینه و نه دانش آن را دارند وارد حوزه سیاسى مى‏‌شوند. و این تداخل را به حوزه‏‌هاى دیگر نیز مى‏‌کشانند این کاملاً در حوزه علمى هم دیده مى‏‌شود. در حوزه اجتماعى، در حوزه مدیریتى و … ، در همه جا این واقعیت را مى‏‌بینیم. از نظر من این یک تداخل و بى‏‌برنامگى است که ما سینماى اتنوگرافیک داشته باشیم، اما سینماى اتنوگرافیک قاعدتاً یک سینماى فیلم کوتاه و مستند است. در همه جاى دنیا چنین چیزى وجود دارد. من نمى‏‌دانم داشتن یک سینماى اتنوگرافیک داستانى و بلند جز در یک شرایطى «مقطعى» مثل آن‏چه اکنون در ایران وجود دارد، چقدر قابل تحقق است. مى‏‌توان گفت در جاهاى دیگر چنین چیزى وجود ندارد. اگر هم داشته باشد، واقعاً حاشیه‏‌اى است. من فکر مى‏‌کنم این مسئله جاى بحث و بررسى دارد. اما یک نکته روشن و درخور تأمل است و آن این‏که اگر ما بتوانیم در حوزه‏‌هایى چون موسیقى، فیلم مردم‏‌شناسى، هنرهاى تجسمى، و … هماهنگى لازم را میان مؤلفان و پدید آورندگان با حوزه دانشگاهى ایجاد کنیم، قدم بسیار مثبتى است، این حوزه‏‌ها باید با یکدیگر گفت‏گو کنند و بر هم اثر بگذارند. ما باید از موقعیت‏‌هاى آنومیک که مانع از این گفت‏گو و هماهنگى مى‏‌شوند، دورى گزینیم و این موقعیت‏‌ها را تغییر دهیم. البته این را هم اضافه کنم که سینماى خاص «ژان روش» را که داراى سناریو نیز هست باید کاملاً متفاوت دانست در این مورد من خوانندگان را به کتاب درآمدى بر انسان‏‌شناسى تصویرى و فیلم اتنوگرافیک که منتشر خواهم کرد، ارجاع مى‏‌دهم.

ادامه دارد
فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.