ایران‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى / بخش هفتم

گفتگو با ناصر فکوهی

اما به نظر مى‏‌رسد این‏جا پرسشى مهم مطرح مى‏‌شود و آن این است که ما از یک نظر داراى دو فرهنگ «انتلکتوئل» یا روشنفکرى و فرهنگ «پاپیولر» یا مردمى در جامعه هستیم. در کتاب جامعه‏‌شناسى نخبه‏‌کشى على‏رضاقلى این نکته محورى مطرح مى‏‌شود که اغلب نخبگان اصلاح در جامعه با رفتار بیگانه مردم یا جامعه روبه‏‌رو مى‏‌شوند. آیا چگونگى تعامل، تقابل، سازگارى یا تضاد این دو بر پژوهش‏‌هاى مردم‏‌شناختى تأثیر نهاده است؟ از سوى دیگر در جوامع بسته و مستبد، روشنفکر اغلب خود را نه تنها یک پژوهشگر که یک مبارز یا اصلاح‏‌طلب مى‏‌بیند، آیا وانهادن بخشى از روش‏‌هاى علمى در برابر ایفاى رسالت اجتماعى امرى گریزناپذیر نمى‏‌نماید؟
در این‏جا با دو پرسش روبه‏‌رو هستیم. نخست، استدلالى که بارها و بارها تکرار شده و نوعى تفسیر عامیانه از رابطه میان دو موجودیت «مردم» و «نخبگان» است، و دوم بحث باز هم تا اندازه‏‌اى تکرارى «تعهد» روشنفکر، البته تکرار این بحث‏‌ها از نظر من خود گویاى نیازهاى پاسخ نیافته‏‌اى است که به درک آن‏‌ها وجود دارد.
در مورد نخست باید گفت، در یک استدلال علمى به‏ ویژه از دیدگاه انسان‏‌شناسى، قائل شدن به تفکیکى روشن، دقیق، و کاربردى میان «مردم» و «نخبگان» ممکن نیست. «نخبگى» به‏ مثابه تبلورى از «مردمى» بودن بروز مى‏‌کند. به عبارت دیگر، هر جامعه‏‌اى، مجموعه‏‌اى از پارامترهاى پایه‏‌اى خود را در برخى از گونه‏‌هاى شخصیتى متبلور مى‏‌سازند که به‏ نوبه خود دچار نوعى سلسله‏‌مراتبى‏‌شدن مى‏‌شوند، و نخبگان را در رده‏‌هاى متفاوت به‏‌وجود مى‏‌آورند. بنابراین، اگر قائل به دیالکتیکى در این‏جا باشیم، نمى‏‌توانیم وجود پیوستارهاى تو در تو را نادیده بگیریم. گذشته از این، این‏‌گونه رویکرد کلان تنها در جهان معاصر تا اندازه‏‌اى معنا پیدا مى‏‌کند و در دنیاى پیش‏‌صنعتى اصولاً با مفاهیم «مردم» و «نخبگان» حتى در کلى‏‌ترین خطوط آن به معنى امروزى روبه‏‌رو نیستیم. بنابراین در این استدلال با یک «روایت کلان» (به تعبیر لیوتار) و حتى باید گفت در واقع با یک شبه روایت کلان روبه‏‌روییم که چندان ارزش علمى بررسى ندارد و تنها ارزش مفهومى که در آن هست، یافتن دلایل «استقبال» عمومى از آن است یا به عبارت دیگر، اسطوره‏‌شناسى آن.
اما در مورد پرسش دوم، تعهد روشنفکر چه به آن عمل کند و چه نکند، همواره همراه اوست. با وجود این، این «تعهد» به‏‌گونه‏‌هایى متفاوت در چارچوب اجتماعى تعریف مى‏‌شود. از نظر من براى آن‏که بحث را کوتاه کنم چون موضوع تا اندازه‏‌اى خارج از مباحث ماست، موضوع «تعهد» را باید از دیدگاه جامعه‏‌شناسى در قالب بحث «نقش‏‌ها» بررسى کرد. روشنفکر از جمله بازیگران اجتماعى است که داراى بیش‏ترین پویایى و شاید بتوان گفت در مواردى زیاد بیش‏ترین تضادهاى نقشى است و خود به ناچار به‏‌عنوان یک منتقد باید این تکثر و تعارض‏‌ها را نیز تفسیر کند و این موضوع، کار او را دوچندان مشکل مى‏‌کند. گذشته از این، روشنفکر عموماً در بستر یک ایدئولوژى غالب (توتالیتر یا غیرتوتالیتر) قرار مى‏‌گیرد که به‏‌دلیل پیوندهاى مادى خود با آن در سطحى متفاوت، باز هم مشکلات بیش‏ترى پیدا مى‏‌کند و تعیین جایگاه او از دید خودش لزوماً با این جایگاه از دیدگاه عمومى و از دیدگاه قدرت یکى نیست و این خود اسباب تنش و تعارض است.

‌بخشى از مطالعات مردم‏‌شناختى با حضور در میدان همراه نبوده است. در این صورت جمع‏‌آورى مواد فرهنگى به یارى یک مرکز چون صدا و سیما و … و ارسال مطالب از سوى علاقه‏‌مندان انجام مى‏گرفته است. در این باره مى‏‌توان به آرشیو عظیم شادروان انجوى شیرازى اشاره داشت. این آثار با توجه به این‏که از خود میدان جمع‏‌آورى نشده‏‌اند، تا چه حد قابل استناد و رجوع هستند؟
‌اگر شما به تاریخ مردم‏‌شناسى رجوع کنید، مى‏‌بیند که اصولاً مردم‏‌شناسى به این شکل به‏ وجود آمد؛ یعنى کسانى بودند که به‏ دلایل مختلف در میدان حضور مى‏‌یافتند، اما حضور آن‏‌ها حضور علمى نبود. این حضور به‏ دلیل مسافرت، تجارت یا به هر دلیل دیگر بود، آن‏‌ها مشاهدات خود را مکتوب کردند و بعد مردم‏‌شناسان آثار آنان را جمع‏‌آورى و طبقه‏‌بندى علمى کردند و هر یک را در جاى اصلى خود قرار دادند. مى‏‌توان گفت که ابتدا؛ یعنى حدود ۲۰ تا ۳۰ سال پیش قضاوت نسبت به کار این گروه بسیار منفى بود. به این ترتیب کسى مثل مالینوفسکى وقتى کار استاد خویش فریزر را نقد مى‏‌کند، با بى‏‌انصافى کامل درباره او داورى مى‏‌کند و عبارتى که درباره آثار او بیان مى‏‌دارد، «مزخرفات عالمانه» است. اما اگر از موج اول یاد شده بگذریم، موجى که از سوى مردم‏‌شناسانى ایجاد شد که خود وارد میدان شده بودند و درنتیجه چون مى‏‌خواستند به‏ کار خود ارزش بسیار بالایى بدهند، کار افراد قبل از خود را به‏ شدت مى‏‌کوبیدند. اگر از این موج بگذریم، امروز چنین قضاوتى مورد تأیید هیچ‏کس نیست. امروز باید بگوییم که کار فریزر، تایلور، دورکیم، و … ارزش بالاى خود را دارد و واقعیت آن است که اگر آن‏‌ها مواد خام و پراکنده را گردآورى و طبقه‏‌بندى نمى‏‌کردند و در جاى خود قرار نمى‏‌دادند و کتاب‏‌هاى خود را منتشر نمى‏‌ساختند، مسلماً ما کسانى مثل مالینوفسکى را هم نداشتیم. نکته دوم این است که برخلاف آن‏چه تصور مى‏‌شود، اگر چه کسانى مثل مالینوفسکى خود را بسیار اهل میدان مى‏‌دانستند، اما زمان بسیار کمى را در میدان گذراندند. اگر مجموع روزهایى را که فردى مثل مالینوفسکى در میدان پشت سر نهاد، محاسبه کنیم – به این دلیل مالینوفسکى را مثال مى‏‌زنم که او بیش‏ترین روزها را در میدان گذرانده است – این میزان از چند سال بالاتر نمى‏‌رود. این چند سال هم، زمانى بود که وى مجبور بود به‏ دلیل جنگ در میدان بگذراند و مبتنی بر یک برنامه‏‌ریزى نبود. مالینوفسکى تبعه اتریش بود و در جنگ مجبور بود یا در انگلستان در محلى زیر مراقبت و تقریباً در حالت نیمه‏‌زندانى باشد و یا تبعید شود؛ در تبعید از حوزه متفقین. حضور در میدان هرچند بسیار بااهمیت است و ما نیز در این‏جا بر آن تأکید مى‏‌کنیم و معتقدیم مردم‏‌شناس باید حتماً به میدان نیز برود اما این اصل را نباید به یک اسطوره بدل کنیم و درحقیقت اهمیت آن را آن‏قدر بالا ببریم که سهم کار علمىِ خارج از میدان را انکار کنیم. از نظر من این صورت نیز خود یک تألیف است. کار میدانى ضرورى و لازم است، اما در شرایط کنونى کار میدانى مى‏‌تواند به‏ صورت منطقى‏‌ترى سازمان‌دهى شود، مى‏‌تواند در زمان به نسبت محدودترى انجام بگیرد، و بخش نظرى بسیار مفصلى آن را همراهى کند. درباره آرشیوهایى که جمع‏‌آورى شده‏‌اند، این به خودى خود از نظر من ارزشمند است، اما ارزش یک آرشیو زمانى مشخص مى‏‌شود که بتوان از آن استفاده کرد. از نظر من مشکلى که درباره آرشیوهاى مزبور وجود دارد، این است که آن‏‌ها به شکل عمومى در نیامده‏‌اند. بنابراین بهتر است هرچه زودتر گروه‏‌هایى بر روى این آرشیوها کار و آن‏‌ها را منتشر کنند. حتى اگر آن‏‌ها به‏ دلیل هزینه‏‌هاى زیاد مالى، قابل چاپ به‏ شکل کتاب نباشند، مى‏‌توان آن‏‌ها را به شکل الکترونیک درآورد و به‏ صورت فایل روى شبکه‏‌هاى الکترونیک قرار داد. از آن پس باید به قضاوت و داورى درباره آرشیوهاى یاد شده پرداخت. چیزى که منتشر نشده، غیرقابل قضاوت است و ما نمى‏‌توانیم بگوییم که چقدر ارزش دارد.

در کنار بدنه دانشگاهى که شما همواره به آن اشاره مى‏‌کنید، بدنه دیگرى هم وجود دارد که به پژوهش‏‌ها و مطالعات مردم‏‌شناختى مى‏‌پردازد و در واقع بدنه غیر دانشگاهى است. به‏ نظر مى‏‌رسد که در ایران مجموعه پژوهش‏‌هاى مربوط به حوزه فرهنگ عامه بیش‏تر مدیون آن بخش غیردانشگاهى است. مثلاً شما وقتى به فرهنگ عظیم کوچه نگاه مى‏‌کنید و کارهاى ارزنده دیگرى چون از خشت تا خشت محمود کتیرایى و حتى تهران قدیم جعفر شهرى را به‏ خاطر مى‏‌آوریم، مى‏‌بینیم که این‏ها مصالح بسیار عظیمى را گرد آورده‏‌اند. سهم بزرگ این بدنه غیردانشگاهى در شناخت و شناسایى فرهنگ ایرانى با توجه به آثارى مثل فرهنگ کوچه و … چقدر است؟
اگر ما خود را در بحث فرهنگ‏‌شناسى در معناى عام کلمه محدود کنیم، این سهم، سهم خیلى بزرگى است. شکى نیست که کسانى که در خارج از حوزه دانشگاهى فعالیت مى‏‌کردند و به جمع‏‌آورى مواد فولکلوریک و انتشار آن‏‌ها اقدام کرده‏‌اند، کار بسیار بزرگى انجام داده‏‌اند و در حوزه دانشگاهى ما کار مشابهى را نمى‏‌توانیم مشاهده کنیم. اما در حوزه دانشگاهى اصولاً این کار به‏ گونه دیگرى انجام شده است. الزامات یک فرد دانشگاهى با یک فرد غیردانشگاهى متفاوت است. ما در دانشگاه به این فکر مى‏‌کنیم که بتوانیم به یک رشته علمى حیات بدهیم و بتوانیم زمینه‏‌هاى تداوم این حیات را فراهم کنیم و بتوانیم پارادایم علمى‏‌اى را که این همه بر آن تأکید داریم، تقویت کنیم و با ایجاد نهادهاى علمى دانشجویان را به‏ عنوان نسل‏‌هایى از پژوهشگرانى تربیت کنیم که به بررسى و پژوهش دانشگاهى و متدیک در این حوزه بپردازند. از نظر من آن‏چه من مى‏‌گویم تعریف از خود نیست، باید گفت جامعه دانشگاهى وظیفه خود را در سخت‏‌ترین شرایط انجام داده است وگرنه من فکر نمى‏‌کنم هر یک از همکاران ما مثلاً این توانایى را نداشته باشند که با رها کردن کارهاى دانشگاهى، ده‏‌ها کتاب راجع به فرهنگ‏‌هاى مختلف بنویسند و دایرهالمعارف‏‌هاى مفید بیرون بیاورند. مسئله این است که کارهاى مزبور را باید در کنار کار پیشبرد علمى آموزشى رشته انسان‏‌شناسى به انجام رساند کما این‏که ما در طول یکى دو سال گذشته توانستیم چیزى نزدیک به ۳۰ درس جدید را در حوزه انسان‏‌شناسى به مرحله آموزش در دانشگاه درآوریم که اصولاً تصور چنین چیزى ممکن نبود. این‏که زمینه‏‌هاى فراگیرى دانشگاهىِ مباحث انسان‏‌شناسى به یارى همین درس‏‌هاست و واحدهاست و این به نظر ما اقدام بسیار بزرگى است و من به شخصه این کار را بسیار باارزش‏‌تر از نوشتن کتاب راجع به یک فرهنگ ناحیه‏‌اى مى‏‌دانم. چون کار یاد شده، کارى اساسى است و بستر لازم را براى رشد پایدار و قوى شاخه‏‌هاى پژوهشى در این رشته فراهم مى‏‌آورد. از نظر من در این زمینه سهم دانشگاهیان بیش‏تر است. اما در درجه دوم از نظر من دانشگاهیان هم باید در حوزه نگارش کتاب در زمینه فرهنگ عامه و مردم‏‌شناسى فعال باشند؛ یعنى آن‏‌ها باید بتوانند کتاب‏‌هایى متعدد در این زمینه چاپ کنند و به جمع‏‌آورى مواد فرهنگى و اتنوگرافى‏‌هاى متعدد بپردازند. تأسیس مقطع دکترا هدف بعدى ماست. امروز مردم‏‌شناسى در دانشگاه تهران در سطوح کارشناسى و کارشناسى ارشد تدریس مى‏‌شود؛ هدف‏‌مان رساندن این سطح به دکتراست و به دنبال این قضیه هستیم. از سوى دیگر تلاش ما این است که با ایجاد انجمن علمى انسان‏شناسى ایران که یک نهاد مدنى و غیردولتى است، زمینه را براى همکارى با همه کسانى که از دانشگاه دور مانده‏‌اند، فراهم کنیم و این نهاد بدنه دانشگاهى و غیردانشگاهى مورد اشاره شما را به هم نزدیک کند و این نهاد بتواند در قالب پارادایم علمى بر ارزش اعتبار آثار در زمینه مردم‏‌شناسى بیفزاید وگرنه همان‏طور که گفتم همیشه این خطر ما را تهدید مى‏‌کند که وارد تولد تعداد بى‏شمارى از ادبیات شبه فولکلوریک بشویم که این‏ها ارزش ندارند و نه فقط ارزش ندارند، بلکه به این رشته ضربه هم مى‏‌زنند. این ضربه زدن، هم از طریق بى‏‌ارزش‏‌کردن رشته مزبور در دیدگاه‏‌هاى عمومى است و هم از این لحاظ که این آثار بعدها یک نوع پیشینه کاذب پژوهش را به‏ وجود خواهند آورد و این در کنار انرژى‏‌اى است که ما باید براى جدا کردن منابع خوب از بد صرف کنیم.

ادامه دارد

فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.