ایران‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى / بخش دوم

گفتگو با ناصر فکوهی

به نظر مى‏‌رسد که ایران‏‌شناسى در ایران از ترجمه اوستا از سوى استاد ابراهیم پورداود آغاز شده است. در واقع اگر ما نسل ایران‏‌شناسانى را که در چند دهه اخیر شکل گرفته‏‌اند ملاحظه کنیم، کسانى را مى‏‌یابیم که پس از پورداود به عرصه پژوهش‏‌هاى ایران‏‌شناسى قدم گذارده‏‌اند و اغلب حتى از شاگردان او بوده‏‌اند. به نظر مى‏‌رسد بخشى عمده از آن‏چه که ایران‏‌شناسى نام دارد، در شناخت پیشینه فرهنگى ایران و بررسى متون دینى، فقهى، اسطوره‏‌اى، و آیینى آن متمرکز مى‏‌شود؛ به گونه‏‌اى که مى‏‌توان گفت گرایش غالب، ایران‏‌شناسى بوده است. در این میان گاه گرایش‏‌هاى ناسیونالیستى شدیدى چون گرایش‏‌هاى «کسروى» با آثارى چون زبان پاک و … مشاهده مى‏‌شوند. از سوى دیگر امروزه نیز این تمرکز بر روى اسطوره، آیین، و ادیان ایران باستان به‏‌شدت گذشته اما با نگاهى متفاوت دیده می‌شود. برخى از پژوهشگران امروزه سعى مى‏‌کنند با توجه به پیشینه عظیمى که ما از اساطیر، آیین‏‌ها، و … داریم چگونگى تحول و تکامل فرهنگ ایرانى و ذهن جمعى و نظام اجتماعى آن را تحلیل کنند. مثلاً کار على رضاقلى در جامعه‏‌شناسى خودکامگى با چاپ‏‌هاى متعدد و تیراژ بالا به‏‌ عنوان اثرى با نثر و روشى مردم‏‌گرا و … با روشى علمى از این شمارند. از نظر شما این گرایش عمده‏‌اى که در ایران‏‌شناسى سعى در شناخت گذشته دارد و به پیشینه فرهنگى و آیین اقوام ایرانى مى‌‏پردازد، داراى چه خاستگاهى است؛ دیرینگى تمدن ایرانى، اهمیت عنصر اسطوره در جامعه سنتى در حال گذار، و … ؟

اگر ما از لحاظ تاریخى به موضوع نگاه کنیم، باید به ابتداى قرن برگردیم، به ابتداى قرن بیستم؛ یعنى زمانى که دولت مدرن در ایران در حال شکل گرفتن بوده است. زمانى که دولت شکل مى‏‌گیرد، هر کجا دولت مدرن شکل مى‏‌گیرد، براى استحکام دولت سعى مى‏‌شود به مفهوم ملت نیز شکل داده شود. یعنى اگر ما چیزى به‏ نام دولت ایران داریم، باید بتوانیم چیزى به نام ملت ایران را هم به‏ وجود بیاوریم. پیش از این ما درحقیقت مثل دیگر مناطق جهان که دولت‏‌هاى ملى در آن تشکیل شده‏‌اند، چیزى به‏‌نام «ملت در مفهوم امروزى و سیاسى این واژه» نداشته‏‌ایم. یعنى مردمى که در یک چارچوب سیاسى زندگى مى‏‌کردند، به‏ عنوان اتباع یک حاکمیت به حساب مى‏‌آمدند و نه به‏ عنوان یک ملت با منشأ و سرنوشت مشترک. درنتیجه مى‏‌توانیم بگوییم که در ابتداى قرن تلاش در این زمینه انجام مى‏‌گیرد که مفهوم ملت دوباره بازسازى شود، در این زمان – زمان بازسازى مفهوم ملت – طبعاً نوعى از ناسیونالیسم، نوعى از ملى‏‌گرایى که در بسیارى از موارد هم شکلى افراطى داشت، ظاهر مى‏‌شود. ناسیونالیسم (ملى‏‌گرایى) مزبور براى به‏‌وجود آوردن مفهوم ملت سعى مى‏‌کند به یک دوران طلایى یا یک گذشته طلایى باز گردد. مى‏‌توان گفت ایران پیش از اسلام به یک شکل کاملاً اسطوره‏‌اى مورد توجه قرار مى‏‌گیرد. تصور آن بود که ایران پیش از اسلام، ایرانى بسیار قدرتمند، درخشان و بى‏‌عیب بوده است که با سقوط آن، دوران فترت و زبونى ظاهر مى‏‌شود و این دوران تا زمانى که دولت ملى تشکیل مى‏‌شود، تداوم تاریخى داشته است. این تفکر، تفکرى کاملاً ناسیونالیستى بود به‏ دلیل این‏که ایران باستان نظامى آرمانى نبود و حتى مى‏‌دانیم که اواخر دوره ساسانى یکى از تیره‏‌ترین دوران‏‌هایى است که تاریخ ایران به خودش دیده است و یکى از علل مهمى که ایران سقوط مى‏‌‌کند، فساد درونى دولت ساسانى و استبداد بسیار سختى است که این دولت برقرار کرد. این دولت به‏ عنوان یک دولت تئوکراتیک بر مردم فشار بسیارى را وارد مى‏‌کرد و به‏ همین دلیل ایران نتوانست در برابر تازش و تهاجم بیرونى مقاومت کند و مردم تا اندازه‏‌اى بسیار زیاد به‏ صورت داوطلبانه به دین اسلام گرایش پیدا کردند و در این گرایش بخش بزرگى از عناصر ایران باستان وارد حوزه ایران اسلامى مى‏‌شود. این را نباید فراموش کرد که گسست مورد ادعاى ناسیونالیست‏‌ها؛ یعنى ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام گسستى واقعى نیست. ما در این‏جا گونه‏‌اى از تداوم را داریم، چه تداوم در ساختارهاى سیاسى که مى‏‌دانیم ساختارهاى سیاسى دولت ساسانى به تعداد زیادى به دولت‏‌هاى بعد از اسلام و دولت‏‌هاى اسلامى منتقل مى‏‌شوند و نیز در ساختارهاى زبانى نیز این تداوم را مشاهده مى‏‌کنیم. در ساختارهاى اسطوره‏‌اى نیز این تداوم فرهنگى اتفاق مى‏‌افتد. در واقعیت، چنین گسستى؛ یعنى دوران طلایى پیش از اسلام و دوران پس از آن وجود ندارد و دولت ابتداى قرن؛ یعنى دولتى که رضاخان تأسیس مى‏‌کند همت خود را بر این مصروف مى‏‌سازد که پنداره ایران باستان را بیش‏تر تقویت کند. به‏ ویژه با توجه به آن‏که او یکى از موانع مهم در برابر خود را ساختارهاى سنتى از جمله ساختارهاى دینى که در کشور قدرتمند بود، مى‏‌دید و براى این‏که با آن مقابله کند سعى مى‏‌کرد باز هم پنداره ایران قدرتمند پیش از اسلام را بیش‏تر پروبال بدهد و درنتیجه به‏ نوعى مى‏‌توان گفت زمینه‏‌اى مساعد براى شکل گرفتن ادبیات ایران باستان پیش مى‏‌آید. البته این نظر به‏ هیچ‏‌ وجه به این مفهوم نیست که کسانى چون استاد پورداود که با عشق و علاقه وارد این عرصه شدند، پیش‏‌زمینه‏‌هاى سیاسى از این دست داشتند و مى‏‌خواستند وارد بازى سیاسى از دیدگاه ایران‏‌گرایى افراطى شوند. اما تأثیر این زمینه مساعد، در شکل‏‌گیرى ایران‏‌شناسى، قابل انکار نیست. در واقع به مرور سنت‏‌ها و روش‏‌هاى علمى در زمینه ایران‏‌شناسى شکل گرفتند و گروه بسیارى از اندیشمندان، دانشجویان، و … سعى کردند به درک روشنى از گذشته تاریخى خود که به گمان من امرى مثبت بود، بپردازند.

البته نگاه ستایش‏‌آمیز به ایران کهن به مرور نسبت به تأثیر اسطوره و جهان‏‌بینى کهن ایرانى در شکل‏‌گیرى ذهن جمعى ایرانیان و ساختارهاى عینى و ذهنى زندگى اجتماعى آنان به یک نگاه انتقادى بدل مى‏‌شود. مثلاً در آخرین نمونه به کتاب خرد مزدایى که از سوى انتشارات طرح نو به چاپ رسید و خود بر پایه سنتى از نقد اسطوره با توجه به کارهاى کسانى چون طباطبایى، شایگان، و … قرار داشت، مى‏‌توان اشاره کرد. این کتاب‏‌ها سعى مى‏‌کنند به نوعى موانع روان‏‌شناختى و فرهنگى دستیابى به گفت‏گو، هم‌پذیرى، دگرپذیرى، و دموکراسى را در گذشته جست‏جو کنند. مى‏‌شود گفت در کنار نگاه ستایش‏‌آمیز پورداود، هدایت، و … به‏ ویژه در دو دهه اخیر نگاهى انتقادى هم شکل گرفته است؟

مى‏‌توانیم بگوییم که این نگاه انتقادى تألیفى است که ما بسیار دیرتر به آن رسیدیم. در دوره رضاخان و دوره شاه سابق؛ یعنى دوره پهلوى، به‏ طورکلى به‏ صورتى پیوسته شاهد آن هستیم که دیدگاه‏‌هاى ناسیونالیستى افراطى، دیدگاه‏‌هاى ایران باستان و … به‏ هرحال یک گرایش به عصر طلایى ایران باستان را در بردارند و مى‏‌بینیم که این تز چون از لحاظ سیاسى هم به‏ طور کامل حمایت مى‏ شد و زمینه کاملاً مناسبى براى ادبیات ایران باستانى فراهم مى‏ آورد، این آثار نیز رشد قابل‏ توجهى مى‏‌کنند و زمینه چندانى براى یک دیدگاه انتقادى در این زمان وجود ندارد. بعد از انقلاب اسلامى موج اول انقلاب به‏ صورت واکنشى در برابر موج قبلى، موجى که دیدگاه و گرایش بسیار شدیدى نسبت به ایران باستان داشت، به‏ وجود مى‏‌آید. این موج خاص ِ ۱۰ تا ۱۵ سال اول انقلاب است و مى‏‌توان گفت که وجود آن کاملاً طبیعى است. چون رژیمى که بسیار منفور بود و در مقابل انقلابیون قرار داشت، تمامى نفرت نسبت به این رژیم فرافکنى مى‏‌شود و وقتى از این موج اولیه مى‏‌گذریم که در واقع مى‏‌توان گفت آنتى‏‌تز بخش اول است، یعنى با گذشتن این موج ما به شرایط و حالتى متعادل‏‌تر مى‏‌رسیم. البته در تمامى طول این زمان از نظر من بخشى بزرگ از دانشگاهیان و اندیشمندان ما جدا از حوزه سیاسى، کار خود را انجام مى‏‌دادند و طبعاً سعى مى‏‌کردند این کار بدون وارد شدن به بازى سیاسى انجام بگیرد و کارى علمى باشد. بنابراین ما مى‏‌بینیم که ابتدا استاد پورداود و بعد شاگردان او از جمله مرحوم احمد تفضلى، خانم ژاله آموزگار، و … درحقیقت این خط ایران‏‌شناسى را از پیش از انقلاب تا به امروز ادامه دادند و این کار از نظر من در منطقى‏‌ترین شکل ممکن صورت گرفت؛ یعنى در حوزه‏‌اى که سعى کرد خودش را از الزامات سیاسى و فشارهاى ناشى از آن در حد امکان دور نگه دارد و کارى را با روش علمى تا حد امکان به انجام برساند. اما آن موج‏‌هایى که ما از آن صحبت مى‏‌کنیم بیش‏تر موج‏‌هایى هستند که به افکار عمومى برمى‏‌گردند و درحقیقت به استفاده‏‌هایى که از دیدگاه‏‌هاى علمى به شکل عام انجام مى‏‌گیرد. پس بنابراین در پیش از انقلاب یک موج وجود دارد و این یک موج ناسیونالیستى و ایران باستان‏‌گراست. در ابتداى انقلاب ضد موجى علیه این جریان به‏ وجود مى‏‌آید که تلاش مى‏‌کند گذشته را کاملاً نفى‌کند؛ یعنى آن‏چه را که در ایران باستان وجود داشته است به نفع تمدن اسلامى و ارزش‏‌هاى آن نادیده بگیرد. اما بعد از این ما به یک تألیف جدید مى‏‌رسیم که این تألیف از دیدگاه ما بسیار واقع‏‌گرایانه‏‌تر است. بسیارى از افراد در این تألیف نهایى به این نتیجه مى‏‌رسند که ما در یک تداوم حرکت کرده‏‌ایم و نه در یک گسست؛ یعنى بسیارى از ساختارهاى ایران باستان در دوران اسلامى تداوم پیدا کردند و به امروز رسیدند. درنتیجه ما مى‏‌توانیم این ادعا را مطرح کنیم که انباشت‏‌هاى فرهنگى ایران باستان چون اسطوره، اندیشه‏‌ها، و … به دوره اسلامى منتقل شدند و تا به زمان ما هم رسیدند و بررسى آن‏‌ها براى ما مى‏‌تواند تا اندازه‏‌اى در درک سازوکارهاى تفکر ایرانى، سازوکارهاى فرهنگ ایرانى، و … راهگشا باشد.

ادامه دارد

فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.