اولریش بک متولد سال ۱۹۴۴ و استاد دانشگاه مونیخ و مدرسه عالی اقتصادی لندن است. او امروز یکی از سرشناسترین جامعهشناسان آلمان در کنار یورگن هابرماس و نیکلاس لومان به حساب میآید. بک با انتشار کتاب «جامعه خطر» در سال ۱۹۸۶ به شهرتی جهانی دست یافت. این کتاب تنها ۱۵ سال بعد به زبان فرانسه ترجمه شد. بک در این کتاب که به یکی از آثار کلاسیک جامعهشناسی بدل شده است، از این تز دفاع میکند که ما از جامعهای صنعتی و با محوریت تولید و توزیع ثروت به جامعهای در خطر، بازتابنده و جهانی، گذر کردهایم که در آن مسئله اصلی چگونگی توزیع خطرات و تهدیدها است، چه تهدیدهای اجتماعی و چه تهدیدهای زیستمحیطی و سیاسی. حوزههای اندیشههای بک، بسیار گستردهاند زیرا شامل مواردی چون محیط زیست، مدرنیزاسیون، کار و نابرابریها میشوند. او امروز یکی از اصلیترین حامیان جهانوطنی روششناسانه، به شمار میآید و اعتقاد دارد که علوم اجتماعی کنونی باید مرزهای ملی را پشت سر بگذارند.
جهانوطنگرایی به نظر اولریش بک، آگاهی نسبت به سرنوشت مشترکی است که از این پس تمام اجزای جهان را به یکدیگر پیوند میدهد زیرا همه آنها باید تهدیدها را میان یکدیگر توزیع کنند. در برابر این واقعیت زیسته شده، رویکرد جامعهشناس باید تغییر کند. او باید بُعد فراملی پدیدههایی را که مشاهده میکند در نظر بگیرد.
اولریش بک در فرانسه از خلال اندیشه وی درباره خطر شناخته شده است. با وجود این، اشتباه خواهد بود که این اندیشه را در همین حد محدود کنیم. زیرا این جامعهشناس آلمانی، پروژه بسیار جاهطلبانهتری دارد: بازاندیشی کامل در روششناسی علوم اجتماعی برای بنیانگذاری یک «گرامر جدید امر اجتماعی».او در کتابش «قدرت و ضد قدرت در عصر جهانی شدن» (انتشارات اوبیه ۲۰۰۳) و اخیرا در کتاب «جهانوطنگرایی چیست؟» (انتشارات اوبیه ۲۰۰۶) به شدت بر این امر تاکید دارد که اگر علوم اجتماعی بخواهند جهان را درک کنند باید روششناسیهای ملیگرایانه را کنار گذاشته و رویکردی کاملا جهانوطن را پیش بگیرند.
گفتگوی اولریش بک را با مجله علوم انسانی نوامبر ۲۰۰۶، شماره ۱۷۶ میخوانیم:
– چرا امروز از جهان وطنگرایی(Cosmopolitism) سخن گفته میشود؟
– در دوران روشنگری جهان وطنگرایی یک پنداره فلسفی زیبا بود که تلاش میکرد وطنگرایی را کاهش دهد اما امروز، مسئله کاملا متفاوت است زیرا جهان وطنگرایی دیگر تنها یک پنداره نیست بلکه یک پدیده واقعی به حساب میآید. به همین دلیل است که من بیشتر از واژه حهان وطنیشدن (Cosmopolitisation) استفاده میکنم، تا ابهامی به وجود نیاید. ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که حتی زندگی روزمرمان هم جهانوطن شده است. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که دیگر نمیتوان در آن دیگران را نادیده گرفت. مثلا به موضوع کاریکاتور [موهن] حضرت محمد[ص] نگاه کنید. در ابتدا ممکن بود تصور شود که این امری است که صرفا به کشور دانمارک مربوط میشود، اما جامعه دانمارکیای که درون خود بسته باشد، وجود خارجی ندارد. این بحث تمام اروپا را درنوردید زیرا مسائل عمومیتری از جمله جایگاه مسلمانان در جوامع غربی را مطرح میکرد.
ما از این پس در دنیایی جهانیشده زندگی میکنیم که در آن شبکهها، مباحث و رسانههای ارتباط جمعی با همه ما در تماس هستند. فاجعه طبیعی سونامی [زلزله دریایی] که در ماه دسامبر ۲۰۰۴ در آسیا اتفاق افتاد، مثل روشن دیگری است. البته این واقعه در آسیا رخ داد اما به دلیل رسانهای شدنش تمام جهان را تحت تاثیر قرار داد. به خصوص که تعداد زیادی جهانگرد نیز در این واقعه ضربه خوردند. بنابراین میبینیم که به ناگهان آنچه مصیبتهای ملی یا محلی به حساب میآمده است، تمام جهان را تحت تاثیر قرار میدهند و ما خواسته یا ناخواسته با آنها درگیر میشویم.
بنابراین مسئله بر سر یک جهان وطنگرایی که بخواهد خود را از بالا، مثلا از جانب سازمان ملل یا دیوانعالی عدالت تحمیل کند، نیست. البته این بدان معنا نیز نیست که به یکباره همه جهانوطن و طرفدار تنوع فرهنگی یا چندزبانگی بشوند یا اینکه ما همگی نسبت به این موضوع آگاه باشیم.این امر تنها بدان معنا است که ما با نوعی جهانوطن شدن روبروئیم که از پایین نشات میگیرد و زندگی روزمره ما، شیوههای مصرف ما، زندگی سیاسی ما، یک رابطه درونی مرزهای ملی ما را تغییر میدهند. و از این لحاط شاید بتوان از یک «جهانوطنگرایی متعارف» سخن گفت.
– چه تفاتی میان جهانوطن شدن و جهانی شدن قائل هستید؟
– جهانی شدن واژهای مبهم است که عموما از نقطه نظری اقتصادی درک میشود. این واژه ما را به سوی یک بازار جهانی هدایت میکند که در آن انسانها و سرمایهها[ظاهرا]از آزادی بدون مانعی برخوردارند. در یک کلام، جهانی شدن به درک لیبرال از اقتصاد مربوط میشود.
جهانوطن شدن برعکس ما را به سوی فرایندی چندبُعدی و پیچیده هدایت میکند که در آن با وابستگیهای متقابل میان انسانها، به صورت خواسته یا ناخواسته روبرو هستیم. جهانوطن شدن در قلب زندگی ما بروز میکند. در زندگی روزمره و کار ما، در روابط عاشقانه ما که خود جهانوطن میشوند زیرا حاصل ترکیبی از فرهنگها شمرده میشوند. تفاوت تحلیلی میان ما و دیگران از این پس به ابهام در میآید. ما امروز چه بخواهیم و چه نه، جزئی از مجموعهای جهان وطن هستیم.
مسئله خطر به ما کمک میکند که این پدیده را بهتر درک میکنند که تهدیدها فراملی هستند و میفهمند که امکان دارد با یک فاجعه بزرگ همچون تغییر اقلیم، یک حمله تروریستی و غیره روبرو شوند. از این لحاظ ما فراتر از مرزها،ادیان و فرهنگهایمان به یکدیگر پیوند خوردهایم. پس از یازده سپتامبر، حتی روزنامه لوموند نیز تیتر خود را «ما همه آمریکایی هستیم» انتخاب کرد. خطر به نحوی از انحاء ایجاد مشارکتی در سرنوشت و حتی شاید یک فضای عمومی جهانی میکند.
-بنابراین خطر تنها یک مثال خوب نیست، بلکه خود جزو عناصری است که جهانوطن شدن را میسازد؟
– دقیقا.وقتی ایالاتمتحده نمیخواهد پیمان کیوتو را بپذیرد، باید خود را توجیه کند. زیرا ما امروز به سادگی از یک خطر جهانی رنج میبریم. و این یک موقعیت مناسب برای آن است که نهادهای جهان وطنگرایی را بسازیم. البته ما امروز پدیدههایی چون مهاجرت، اینترنت، اشکال جدید تولید یا مصرف را داریم اما همه اینها به سرمایهداری پیوند خوردهاند. خطر جهانی در اینجا میتواند آن باشد که یکی از نیروهایی که قادر است نهادهای جهانوطن را بسازد، صرفا در سطح ملی عمل کند. در حالی که افراد و دولتها میتوانند بیاموزند که باید مسائل ملی را در سطح یک جامعه جهانوطن حل کرد. این چشمانداز جهان وطنگرا، واقعگرایانه است و در اینجا ملیگرایی است که آرمانگرا به حساب میآید: زیرا ملیگرایی به گذشته مینگرد و پاسخهایی حقیقی برای مشکلات جوامع انسانی ندارد.
– کانت بر آن بود که جهانوطنگرایی در چارچوب پیشرفت تاریخ قرار میگیرد.آیا شما هم فکر میکنید که تحول به سوی جهانوطنگرایی، مثبت و ضروری است؟
– نه. جهانوطنگرایی به گونهای که من میفهمم یک پنداره هنجارمند نیست، بلکه صرفا ما را امروز به سوی یک واقعیت سوق میدهد که هیچ چیز لزوما درباره آینده در آن جای نگرفته است… افزون بر این جهانوطن شدن اغلب آثار معکوسی هم دارد. در واقع نوعی دیالکتیک میان جهانوطن شدن و ضد جهانوطن شدن وجود دارد. ضدیت با جهانوطن شدن در حال رشدی سریع است. جهانی بودن، لزوما به معنای جهانوطن بودن نیست. برای مثال در مورد تروریسم نگاهی به القاعده بیاندازیم. این حرکتی است جهانی، ولی ضد جهانوطنگرایی؛ این حرکت از ابزارهای ارتباطاتی چون اینترنت، تلفنهای ماهوارهای برای ارتباط در سراسر جهان استفاده میکند و بر شبکههای فراملی تکیه میزند تا هدف خود را در هر کجا باشد، نشانه بگیرد. در یک معنی،این حرکت جهانشمولگرا است که دیگران را حدف میکند و در عین حال ما شاهد شکلگیری جهانوطنگرایی هم هستیم زیرا آدمها در آن سوی مرزها کسان دیگری را با یکدیگر علیه خود متحد میکنند.
– شما معتقدید که مقوله دولت ملی امروز مقولهای در حال زوال در علوم اجتماعی است. جهانوطنگرایی روششناختی که شما از آن دفاع میکنید، شامل چه چیزی میشود؟
– اگر از مفهوم زوال و مردن صحبت میکنم منظورم بیشتر آن است که همکارانم را تحریک کنم. اما معتقد نیستم که دولت ملی امروز دیگر هیچ واقعیتی نداشته باشد. نقد من به این واقعیت، از نقطه نظر جامعهشناختی است.
ملیگرایی روششناختی، دولت ملی را به مثابه یک فرضیه پایهای میگیرد، به عنوان یک اصل و پایه اولیه که علوم اجتماعی بتوانند بدون هیچ پرسشی درباره استحکاماش، بر آن بنا شوند. بنابراین نخستین گام از نظر من برای گسترش چارچوب پژوهش، تشویق مطالعات تطبیقی است. اما حتی همین پژوهشها هم باز دولت ملی را به عنوان پایه پژوهش میگیرند. این در حالی است که برخی از پدیدهها را نمیتوان به محتوای ملی پیوند داد بلکه باید آنها را در چارچوب محتوای جهانی یا اروپایی بررسی کرد. بدین ترتیب جهانوطنگرایی روششناختی راهحلی است برای انجام پژوهش در علوم اجتماعی.
منبع:
Qu’est-ce que le cosmopolitisme ?
Catherine Halpern
Sciences Humaines N° ۱۷۰ – Avril 2006