راه یافتن نخستین رئیس جمهور سیاه پوست آمریکا به کاخ سفید، که حتی در نام خود گویای تاریخ دویست ساله تبعیض نژادی در این کشور علیه سیاهان است، همانگونه که پیش از این نیز در مقاله ای گفتیم، یک پیروزی برای فرهنگ بشری و انتقامی است که می توان آن را حاصل درد و رنج میلیون ها برده سیاهی دانست که برای ساختن این کشور از میان رفتند: ، میلیون ها برده ای که از قبایلشان ربوده و همچون جانوران در کشتی های برده داران انبار می شدند و کمتر از یک چهارم آنها به مقصد می رسیدند؛ انتقامی همچنین برای صدها هزار سیاه پوست دیگری که در مزارع نیشکر این کشور، در جنگ داخلی آن و در کشتارهای بی رحمانه نژاد پرستان به قتل رسیدند و یا سال ها به دلیل رنگ پوست خود ناچار به تحمل تحقیر و بی رحمی بودند. ورود اوباما به کاخ سفید، نمادی از بازگشت محرومیت ها و تلخی های تاریخ است و نه حتی آنچنان که خود او با پیروی از ایدئولوژی آمریکایی سفید پوستان پوستان می گوید گویای آنکه : «در آمریکا همه چیز ممکن است!» . بنابراین نگاهی واقع بینانه و به دور از احساسات از موضوع اوباما ضوروی به نظر می رسد.
شخصیت اوباما در حقیقت معادله ای دو سویه را پیش روی ما می گذارد : در یک سو با گفتمان و کنش اوبامای واقعی سروکار داریم، اوباما به مثابه رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا یعنی بزرگترین دستگاه نظامی – سیاسی که تنها در دو دهه اخیر، دو دولت ملی را با خاک یکسان و صدها هزار نفر را به کشتن و میلیون ها نفر را آواره کرد ؛ اوبامای واقعی فردی تحصیلکرده و برون آمده از یک بورژوازی نوظهور سیاه و حامل ایدئولوژی بخشی از حاکمیت این کشور و حتی بهتر بگوئیم حاصل نوعی ائتلاف میان دو گروه حاکم در این کشور برای گذار از فاجعه هشت ساله حکومت بوش برای آمریکا و برای جهان بوده است؛ اما در سوی دیگر معادله اوبامایی نمادین قرار دارد: همان اوبامایی که خط سیری اسطوره ای از نخستین بردگان سیاه آمریکایی تا مارتین لوتر کینگ قرار می گیرد؛ همان اوبامایی که امید رها شدن از جنگ آفرینی چون بوش را در دل میلیون ها آمریکایی زنده کرد و میلیون ها تن از آنها را نیز برای نشان دادن صداقت خود در مراسم تحلیف او به گرد هم آمدند ؛ همان اوبامایی که حتی پیش از مراسم تحلیفش و در چند ماهی که از اعلام نتایج انتخابات تا مراسم تحلیف می گذشت به یکی از محبوب ترین چهره های سیاسی جهان تبدیل شده بود و رئوسا و مردمان کشورهای گوناگون از توسعه یافته و در حال توسعه همگی بر آن باور بودند که شاید بتواند تغییری اساسی در سیاست های یکجانبه گرایانه آمریکا به وجود بیاورد؛ حتی همان اوبامایی که خانواده های متوسط سفید پوست آمریکایی را امیدوار می کرد که رویای موفقیت آمریکایی بتواند بار دیگر در جهان پذیرفته شود.
با این وصف اوباما ظاهرا با شمارشی معکوس پس از تحلیف و با شروع به کار، البته هنوز با آهنگی بسیار آرام اما پیوسته ، در حال از دست دادن محبوبیت پیشین خود است که بی شک با سفرهای آتی اش در سطح جهان با بازگشت به اسطوره کندی ( شاید باز هم در برلین) لحظات باشکوه و زیبایی را، پیش از سقوط دوباره، خواهد شناخت. نخستین نظر سنجی ها در اروپا گویای این امر است که پس از فروکش کردن تب حاصل از ورود نمادین یک سیاه پوست به بالاترین رده قدرت در آمریکا و هر اندازه که اوباما به مثابه یک «رئیس جمهور» و نه « نخستین رئیس جمهور سیاه پوست امریکا» بیشتر جا می افتد، و به همان میزان که کمتر می تواند از امتیاز نیاکان رنگین پوست خود بهره ببرد، به همان میزان نیز همچون سایر رئوسای جمهور و سیاستمداران جهان بر اساس عملکرد و کنش وگفتمان واقعی اش سنجیده خواهد شد و نه نمادهایی که همراهی اش می کنند.
البته اگر اندکی به عقب بازگردیم، مسئله در نهایت آنقدر ها که تصور می شد، پیچیده نیست: ظاهرا چند ماه پیش از قطعی شدن نسبی انتخاب اوباما، جناح راست آمریکا، چه از طریق برخی از شخصیت ها و چه از خلال برخی از مطبوعات و اطاق های فکر خود شرایطی را برای حمایت ضمنی از وی اعلام کرد؛ این شرایط عمدتا شامل چند مورد می شدند: نخست آنکه هر چند از سیاست های جنگ طلبانه بوش فاصله گرفته می شود، سیاست آمریکا در عرصه بین المللی به مثابه یک ابر قدرت تداوم یابد و این کشور به هیچ رو به سوی یک بازگشت به خانه (نظیر آنچه در دوره کلینتون تا حدی شاهدش بودیم) نرود. این شرط طبعا با تداوم سیاست در مورد پرونده خاور میانه و از جمله ایران همراه بود. در سطح داخلی نیز شرط آن بود که با فاصله گرفتن از سیاست کاملا جنون آمیز نولیبرالی که این کشور و جهان را به بن بست رسانده بود، اصل بر نجات سیستم از طریق ابزارهای خود سیستم و با رویکردی آمریکا محور و اقتصادی گذاشته شود. اوباما با این شرایط به کاخ سفید راه یافت. و همین شرایط نیز از آعاز برای او موقعیتی سرشار از تناقض را ایجاد کرد، موقعیتی که کشتارهای غزه درست در روزهای پیش از تحلیف وی تنها شروعی خجالت زده برای آن بود و تلاش بسیار زیاد ( و شاید امتیاز دادن های بیشتری) لازم بود تا اسرائیل را قانع کند، کشتار را در زمانی که «بزرگترین واقعه تاریخ آمریکا» در حال رخ دادن بود، متوقف کند: تنها تصور کنیم چنین مراسم نمادینی در موقعیتی برگزار می شد که صدها زن و کودک فلسطینی زیر بمب ها و تانک های اسرائیل قطعه قطعه می شدند.
در این حال پرسش اساسی آن است که چگونه می توان این دو بعد را در شخصیت اوباما از یکدیگر جدا کرد. باید توجه داشت که بعد نخست، یعنی بعد نمادین بهر رو رفته رفته قدرت خود را از دست خواهد داد و «سیاه پوست » بودن به تدریج چه برای مردم آمریکا و چه برای مردم جهان، دیگر عاملی برای ارزیابی سیاست های وی نخواهد بود؛ اما بعد دوم، یعنی واقعیت این سیاست، بدان برمی گردد که اوباما تا چه حد بتواند در سیستمی که خود از درونش بیرون آمده، اصلاح ایجاد کند. افکار عمومی جهان و ایالات متحده بی شک خواستار چنین اصلاحاتی هستند و با این امید بوده است که وی را روانه کاخ سفید کرده اند، اما، آیا قدرت شخصی و حتی حزبی او می تواند فراتر از موارد مشابهی نظیر کندی، کارتر و کلینتون برود: هر سه این شخصیت ها از حزب دموکرات به قدرت رسیدند و ظاهرا بر آن بودند که «اهداف انسان گرایانه» ای را به پیش ببرند اما در نهایت هر یک به شکلی تسلیم سیستم شدند و در راستای آن قرار گرفتند، کندی در سیاست خارجی جنگ سرد با روسیه را تا مرزهای خطرناک یک درگیری نظامی اتمی (ماجرای خلیج خوکها در کوبا) ادامه داد و در سیاست داخلی در نهایت نتوانست خود را از هزارتوهای فساد مافیای اقتصادی کاتولیک ها بیرون بکشد؛ کارتر ناتوانی خود را در بحران ایران نشان داد و در اوج شعارهای دفاع از حقوق بشر شاه را به آمریکا دعوت کرد و خود را در برابر اوج اعتراضات اپوزیسیون ایرانی قرار داد و کلینتون بسیار سریع تر از آنچه تصور می شد، سیاستی خانگی را پیش گرفت و در آن سطح نیز دو رفرم بزرگی را که قولش را داده بود یعنی از یک سو ایجاد یک نظام تامین اجتماعی مناسب برای کشور توسعه یافته خود (که انجام آن را به همسرش هیلاری سپرده بود) و خلع سلاح عمومی را کنار گذاشت. به معنای دیگر، هر چند دموکرات ها، به دلایل اجتماعی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی، مارژ مانور بیشتری برای فاصله گرفتن از یک سیاست نظام گرای تهاجمی و خشونت بار و روی آوردن به یک سیاست خانگی عادلانه تر را دارند، اما مشکلی که امروز آمریکا و جهان را تهدید می کند به هیچ رو قابل مقایسه با دوره های سه رئیس جمهور پیشین نیست و آنچه به زیر سئوال است، اصلاحی عمومی در نظام جهانی است که تنها از طریق حرکاتی رادیکال برای جدا شدن از سیاست یالتا (تقسیم نظامی جهان) پس از جنگ جهانی دوم میان دو ابر قدرت و برتن وودز ( برنامه ریزی اقتصادی مبتنی بر اقتصاد آزاد و گسترش بخش مالی و محوریت دلار با تاسیس صندوق بین المللی شول و بانک جهانی) باید انجام بگیرد . در عین حال که موضوع اعراب و اسرائیل به دلیل تمرکز عمده ذخائر انرژی جهان در این منطقه و نیاز ابر قدرت های بزرگ و جدیدی همچون هند و چین و بازسازی قدرت مافیایی- استبدادی در شوروی پیشین، باید مورد بازبینی کاملی قرار بگیرد. معنای این سخن در آن است که یکی از مهم ترین تصمیمات حاصل از جنگ جهانی دوم، یعنی انتقال «مسئله یهود» از اروپای یهودستیز به منطقه خاور میانه از طریق تاسیس کشور اسرائیل باید به صورتی رادیکال مورد تجدید نظر قرار بگیرد: نظام اسرائیل رفته رفته اما به صورتی قطعی به یک سیستم آپارتایدی- نظامی گرا تبدیل شد که خود را با کل جهان در گیر کرده و ارزش های هزاران ساله دین یهود را به باد می دهد و این در حالی که چشم اندازی جز خشونت هر چه بیشتر به مثابه سیاست محوری، در آن وجود ندارد و امروز دیگر حتی خوش بینانه ترین صهیونیست ها نیز به تداوم چنین سیستمی چندان خوش بین نیستند. در یک کلام آنچه می تواند «تغییر» وعده داده شده اوباما را نشان دهد، دقیقا همان شرایطی است که راست برای حمایت از وی پیش رویش گذاشت: کنار گذاشتن سیاست بین المللی یک جانبه گرا و نظامی آمریکا و قطع حمایت از سیستم های سیاسی حاصل از آن؛ تغییر رادیکال نظام اقتصادی نولیبرالی در آمریکا و در جهان و ترمیم ضایعات ناشی از آن از جمله در نابرابری و شکاف روزافزون میان اقشار فقیر و ثروتمند و وارد آوردن فشار به طیقه متوسط؛ و سرانجام دگرگونی رادیکال سیاست آمریکا در خاور میانه برای غیر نظامی کردن این منطقه، قطع حمایت از رژیم های دیکتاتوری و کنار گذاشتن تمایل به هژمونی بر منابع انرزی این منتطقه با پذیرش خق تعیین سرنوشت مردم این منطقه و حق تمام کشورهای جهان به برخورداری از منابع انرژی مورد نیازشان از خلیج فارس.
در یک کلام سیاست اوباما در فاصله گرفتن از پنجاه سال سیاست یک جانبه گرای این کشور در یک یا به احتمال قوی دو دوره ای که در پیش رو دارد، تنها معیار قضاوت در باره او خواهد بود و این سیاست چنانچه به سرعت و البته به صورتی حساب شده، چرخشی را در رویکردهای پس از جنگ جهانی دوم در حوزه های اقتصادی و نظامی ایجاد نکند، نه تنها کاریزمای او را بسیار زودتر از آنچه تصور می شود، در آمریکا و در جهان از میان خواهد برد، بلکه شاید حتی خاطره ای تلخ از گذار این نخستین رئیس جمهور سیاه پوست در کاخ سفید برجای بگذارد که تا ده ها سال، تکرار چنین رویدادی را ناممکن کرده و به ایدئولوژی های نژادپرستانه که از همین امروز در انتظار اشتباهات و شکست های اوباما برای بازسازی خویش هستند، یاری رساند.
این یادداشت در روز ۱۵ بهمن ۱۳۸۷ در خبرآنلاین نیز با عنوان : «یک رئیس جمهور، دو شخصیت» منتشر شده است.