انتخاب مک کین، در انتخابات ۲۰۰۸ آمریکا بسیار نامحتمل است، اما ناممکن نیست؛ انتخابی که برای آمریکای تخریب شده ای که نولیبرالیسم اقتصادی بر جای گذاشته است، به مثابه یک تیر خلاص و برای جهان به مثابه فاجعه ای بی نظیر خواهد بود. انتخاب اوباما، اما، بسیار محتمل است، و هر چند نمی توان با اطمینان کامل و بدون هیچ تردیدی از آن سخن گفت، ولی، پرسش اساسی برای ما بیش از آنکه این باشد که اوباما انتخاب می شود یا نه، آن است که آیا او می تواند «معجزه» ای که باید در اقتصاد آمریکا(و جهان) اتفاق بیافتد را به تحقق در آورد و شعار معروف انتخاباتی اش، یعنی «ما می توانیم»، را به سرانجام برساند یا نه؟ پاسخ به این پرسش بسیار مشکل است ، زیرا داده های مسئله بسیار غیر شفاف هستند. جوزف استیگلیتز، نوبل اقتصاد و از مدیران ارشد بانک جهانی در سالیانی دراز، در مقاله ای جدید، و با نگاهی بسیار بدبینانه، نسبت بحران مالی کنونی در جهان با «بنیاد گرایی نولیبرالیسم» را به نسبت میان سقوط دیوار برلین و فروپاشی کمونیسم تشبیه می کند. پرسش آن است که آیا می توان در این نگاه بدبینانه شریک شد و با نومیدی دلهره آمیزی، کشور آمریکا را مشاهده کرد که چون کشتی شکسته ای درون آب فرو می رود و به همراه خود همه کسانی را که به دلایل اقتصادی و فناوری از وی طلبکار یا به آن وابسته اند( تقریبا تمام جهان اقتصادی و فناورانه) را با خود به قعر آب های سیاه اقیانوس آشفته ای فرو برد که با سپردن جهان به دست سودگران مالی به وجود آورده است؟ نگاه ما، به دلایل گوناگون، هر چند همچون استیگلیتز در باور به بی سابقه بودن ابعاد بحران در تاریخ سرمایه داری تا امروز و شکنندگی هولناک کنونی جهان، هم آوا هستیم، به تیرگی او نیست.
انتخاب اوباما، یعنی نخستین رئیس جمهور سیاه پوست آمریکا، حتی اگر وی نتواند هیچ قدمی برای حل بحران بردارد(چیزی که، ولو به دلیل شوک روانی حاصل از انتخاب او، بسیار بعید به نظر می رسد)، به اعتقاد ما دارای بعدی نمادین است که خود گویای تغییرات عظیمی در روابط بین المللی و حرکت انسان ها به سوی نوعی خرد جمعی و گریز از سقوطی آزاد در ورطه نیستی و جنگ و فروپاشی های اجتماعی عظیم می دهد. در واقع، شاید چندان به دور از منطق نباشد که ادعا کنیم، اوباما، نمادی است از اذعان به شکست سیاست های مبتنی بر اقتصاد نظامی و یک جانبه گرای آمریکا که در طول بیش از پنجاه سال این کشور را اندک اندک، ولی به صورتی پیوسته و عمیق، درون موقعیتی غیر قابل مدیریت فرو برد و میراثی شوم برای رئیس جمهور آتی آمریکا باقی خواهد گذاشت که حتی با هوشیار ترین کارشناسان و تیزبین ترین همکاران، خروج از آن و حتی بهبود تعیین کننده آن لااقل در چشم انداز یک دوره ریاست جمهوری تقریبا غیر ممکن است.
در واقع مشکل اساسی در رابطه با آمریکا آن است که آن را به مثابه یک «کشور» همچون هر دولت ملی دیگری در نظر بگیریم، در حالی که آمریکا در حقیقت یک سیستم پیچیده اقتصادی است که همگان تصور می کردند می تواند تا ابد ادامه یافته و همچون ماشینی پیشرفته درون خود بچرخد و در عین افزایش وحشتناک شکاف ها ی اجتماعی و طبقاتی در جامعه خود و در تمام جوامع جهان، بدون هیچ هراسی، به راه خویش ادامه داده و دائما بر میزان ثروت گروهی اندک، بیافزاید در حالی که میلیاردها نفر انسان را هر روز در موقعیت هایی شکننده تر می کشاند. به نظر می آمد که آمریکا و به تبع آن اروپا، همچون قلعه های قرون وسطایی، مکان هایی مستحکم هستند که از فراز برج و باروهای آنها می توان تا ابد، تیرهای کشنده و آتش های سوزان را بر سر هرکس به هوس بالا آمدن از دروازه هایشان بیافتد فرو ریخت و امواج گرسنگان و پابرهنگانی را که حاضرند تا همه چیز خود را از دست بدهند تا راهی به درون این دژهای محکم باز کنند، را می توان به زور ناوهای عظیم جنگی در چهار گوشه جهان بر جای خود نشاند. این تصور، البته تصوری خام بود، که هر چند یازده سپتامبر تا حدود زیادی از آن توهم زدایی کرد، اما بهر تقدیر نباید فراموش کرد که قدرت، منطق خاص خویش را دارد.
شاید به هیچ رو درست نباشد که اوباما را با سیاستمدارن پوپولیستی چون چاوز، مورالس و حتی لولا، مقایسه کنیم، اما اگر او را یک «نمونه» پیشرفته از آنها بدانیم، به گمان ما چندان به بیراه نرفته ایم، اخلاق گرایی اوباما، به تبعیت از الگوی آرمانی سیاه پوستش مارتین لوتر کینگ، یا الگوی دیپر سفید پوستش جان اف کندی، گویای نوعی منجی گرایی مسیحانه است: باور به قدرت ذاتی «آمریکا» به از سر گذراندن همه بحران ها و مشکلات عظیمی که تا کنون در طول تاریخ خویش داشته است. تنها نکته تاسف بار در آن است که این تاریخ بر خلاف تاریخ اروپا به زحمت از دو قرن پیشتر می رود و در شرایطی که ما در طول تاریخ بشریت با فرو رفتن امپراتوری هایی هزاران ساله در مرگ و نیستی روبرو بوده ایم، دویست سال تاریخ برغم میلیاردها دلار هزینه جنگی کافی نیست که به پوریتانیسم اوبامایی ایمان بیاوریم.
اما آنچه ما را نسبت به آینده خوشبین می کند، کم تر از آنچه به جهان سیاست و انتظار «معجزه» ای از جانب آن باشد، باورمان به قدرت زندگی است که امروز نماد خود را در میلیون ها و بلکه میلیاردها انسانی می یابد که دیگر خاضر به تحمل وضعیت جهان کنونی نیستند، میلیاردها انسانی که امروز در سراسر جهان با بی اعتمادی به سیاست و سیاستمدران حرفه ای، حتی از نوع پوپولیست آن که شاید بدترین نوعش باشد، هر روز بیش از پیش خود را در قالب سازمان هایی از نوع جدید، انجمن های داوطلبانه مدنی سامان می دهند و تلاش می کنند در برابر بی اعتباری و بی آبرویی روزافزون حوزه سیاسی، بدیلی انسانی عرضه کنند، بدیلی که شاید بتواند، این بی اعتباری را نیز تا حدی جبران کرده و امکان دهد که سیاستمداران بزرگ و فرهیخته ای نظیر آنان که بارها در طول تاریخ با نیروی اراده خویش بشریت را از سوق یافتن به دره های نیستی نجات داده اند، بار دیگر فرصت ظهور و عمل بیابند.
امروز، هر چند در برابر یک خودکشی جمعی و جهانی یعنی در برابر فاجعه ای به نام مک کین، اوباما بی شک بهترین انتخاب است، اما بهتر است هر چه زودتر از توهم نسبت به او و مارژ مانور وی درون یک نظام سیاسی – نظامی – اقتصادی که در طول بیشتر از پنجاه سال در آمریکا و در جهان شکل گرفته است، بیرون بیائیم. اوباما، با عمر و تجربه کوتاه سیاسی خود و با سازش هایی که از ابتدای کارزار انتخاباتی خود با جناح های راست در آمریکا کرده است تا از حمایت آنها برخوردار شود، بی شک از این دست سیاست مدارن بزرگ نیست، و حتی اگر درباره صداقت وی در تمایلش به تغییر تردیدی نداشته باشیم، آنچه در طول بیش از نیم قرن بی عدالتی و حماقت آمریکا و در جهان را به این روز انداخته است را نمی توان به زور اراده ای اخلاقی و پوریتانیستی از میان برد. اوباما، نخستین «سیاهی» خواهد بود که از در بزرگ پا به کاخ «سفید» می گذارد تا بر تختی پر شکوه بنشینند: تختی که دویست سال پیش آدم هایی از همه چیز مانده و از همه جا رانده ، با وحشیگیرس هایی بی مانند از کشتارهای گسترده بومیان سرخپوست گرفته تا به برگی و هلاکت رساندن میلیونها سیاه پوست، بر پا کردند. اوباما شاید در گوشه ای از ذهن و رفتارهای خود و در جایی در ذهنیت انسان های جهان کنونی انتقامی از تاریخ برای این نیاکان از دست رفته و قربانی شده باشد، اما فاجعه دنیایی که با آن روبروئیم نیاز به راه حل هایی بسیار بزرگتر یعنی نیاز به قدرت و اراده مشارکتی جهانی برای گره گشایی از خود دارد. مشارکتی که بیشتر از دولت های ملی که تنها بر منطق قدرت تکیه می زنند، باید صرف فرصت دادن و افزایشی عظیم در دامنه نفوذ و تاثیر گذاری سازمان های غیر دولتی به مثابه آلترناتیو های جهانی که تا انتهای جنون قدرت پیش رفته است، دارد.
در جمله ای که آن را به ناپلئون نسبت داده اند، گفته می شود: « با یک سر نیزه هر کاری می توان کرد، جز نشستن بر روی آن!»؛ بیائیم این جمله را تکمیل کنیم و بگوئیم: «با یک سر نیزه هر کاری می شود کرد، حتی نشستن بر روی آن!». آیا این کاری نیست که سرمایه داری مالی- نظامی جهان در نیم قرن اخیر با خود و با جهان کرده است؟
اعتماد ملی