نگاهی به موقعیت جهانی در حوزه دانشگاهی به طور عام و در حوزه علوم انسانی به طور خاص گویای چند نکته اساسی، محوری و راهبردی است که امروز بدون توجه به آنها هیچ گونه برنامه ریزی علمی در هیچ سطحی عملی نیست: نخست آنکه رشته های علوم انسانی و اجتماعی نه تنها اهمیت کمتری در جهان امروز و در جوامع پیچیده کنونی پیدا نکرده اند، بلکه به صورت فزایده ای در حال اهمیت یافتن بیشتر هستند. دلیل این امر روشن است: با گسترش انقلاب اطلاعاتی و فرایند جهانی شدن، میزان تداخل فرهنگ ها و ضرورت زیستن با هم و در عین حال نیاز به باقی ماندن و حفظ بخش بزرگی از هویت های محلی هر روز بیشتر احساس می شود و تنها علومی که می توانند برای این موقعیت راه حل های عملی بیابند ، ولو اینکه این راه حل ها در نهایت به اشکالی فناورانه، مدیریتی، اقتصادی، سیاسی و غیره درآید، علوم انسانی هستند که مبنای خود را از فرهنگ به طور عام و در معنای خاص آن می گیرند.
نکته دوم این است که علوم انسانی به طور خاص و علوم به طور عام، امروز هر چه کمتر از سال های پیشین می توانند خود را از یکدیگر جدا کنند، اگر مطالعات و رویکردها و روش ها و نظریه های بین رشته ای تا بیست یا سی سال پیش یک انتخاب علمی بود، امروز همه این ها به صورت ضرورت های علمی و کاربردی در آمده که بدون آنها امکان به تحقق در آمدن علم نه در سطح نظریه و نه در سطح کاربرد وجود ندارد و یا نتایج کار علمی را بسیار شکننده و ناپایدار می کند. از این رو نیاز به آن وجود دارد که به صورتی راهبردی برای رشته های بین رشته ای و برای نظریه ها و روش های بین رشته ای به اندیشیدن پرداخت و اندیشمندان و نهادهایی را که در این راه قدم می گذارند تشویق کرد. تخصصی کردن که در حال حاضر در کشور ما به ویژه در مجلات انجمن های علمی به شدت مورد تاکید است، در خلاف جریان عمومی حرکت علمی قرار دارد و بدون شک دیر یا زود با بن بستی اساسی روبرو شده و یا به ناچار روی به سوی صوری شدن خواهد برد.
نکته سوم، در آن است که علوم باید هر جه بیشتر به سوی نوعی تجدید نظر در اصل بنیانگذار قرن نوزدهمی خود بروند. اصلی که شناخت علمی را تنها نوع شناخت اعلام می کرد و هر گونه شناخت دیگری را به ناچار ملزوم به تبعیت از شناخت علمی می کرد. این امر در واقعیت اجتماعی دیگر وجود ندارد. اشکال دیگر شناخت از جمله «دانش قومی» یا شناخت عام کنشگران اجتماعی از حوزه های زندگی خویش باید جدی گرفته شده و با حوزه علمی وارد تعامل شوند و برای این کار لازم است که به اندیشدنی عمیق و تغییر رویکردها به صورت جدی پرداخت. انسان شناسی باز هم در اینجا می تواند علمی پیشتاز باشد زیرا تنها علمی بوده است که در طول نزدیک به دو قرن بر اهمیت اشکال شناخت قومی، بومی و غیره اصرار داشته است.
و سرانجام نکته آخر در اینکه علوم به طور عام و علوم انسانی به طور خاص نمی توانند از این پس بر اساس الگوهای مطلقا جهان شمول به پیش روند، ضرورت نگاه بومی به این علوم هر روز بیشتر احساس می شود. اما معنای بومی شدن یا محلی شدن علم را به هیچ عنوان نباید جدا شدن علم از بدنه جهانشمول آن دانست. برعکس ، باید به ساختارهای پیچیده ای اندیشید که سه سطح بومی، ملی و جهانی را به یکدیگر پیوند بدهند. سیاستی که در کشور ما از ده ها سال پیش دنبال می شده است یعنی اینکه ما اعتبار خود را از جهانشمولیت علمی غربی بگیریم راه به جایی نمی برد. راه صحیح ایجاد شرایط همکاری های علمی میان کنشگران علمی در همه این سطوح و به ویژه در سطح بین المللی، یعنی حضور موثرتر و واقعی تر در نهادهای بین المللی علمی است ولی نه به صورت دستوری و صوری یعنی مثلا با اجباری کردن مقالات موسوم به آی اس آی که کاری عبث و منشا تقلب های بی شمار بوده است، بلکه با ایجاد برنامه های همکاری مشترک نه فقط با دانشگاه های غربی بلکه با دانشگاه های معتبر در کشورهای در حال توسعه نظیر هندوستان، چین و غیره.
در همه این موارد راه پیش روی انسان شناسی ایران بسیار از لحاظ بالقوه روشن است اما متاسفانه موانع دیوان سالارانه ای که سال ها است در مقابل این علم ایستاده و برای مثال مانع از تاسیس رشته دکترا در آن می شد و می شود بیشترین نقش را در عدم رشد آن نیز ایفا کرده و عملا ما را از دست یابی به اهداف فوق باز می دارد. انسان شناسی با پیشینه ای هفتاد ساله در ایران هنوز فاقد سطح دکترا است و هر بار که تقاضای این سطح مطرح می شود، به صورت غریبی با مشکلات بی نهایت و اغلب اداری و غیر علمی از آن جلوگیری می شود. جای آن دارد که وزارت علوم و دانشگاه های کشور در این زمینه اقدامی عاجل به عمل بیاورند زیرا بدون اسان شناسی، سخن گفتن از بومی کردن علوم انسانی چندان معنایی در بر ندارد.
اگر ما بتوانیم این گام نخست، یعنی تاسیس سطح دکترا در این رشته را برداریم، گام های بعدی که البته می توانند از همین امروز هم آغاز شوند تمرکز زدایی از سیستم های دانشگاهی و ایجاد نهادهای غیر متمرکز مطالعاتی و آموزشی است. این کار از سال های پیش با تاسیس پژوهشکده ها آغاز شده است اما متاسفانه بیلان این نهادها چندان مثبت نبوده است زیرا در قالبی مشخص و روشن با دانشگاه ها قرار نگرفته و آنجا هم که قرار گرفته اند، روابط بر ضوابط اولویت داشته اند. همچنین اصولا چنین نهادهایی باید نخبه گراتر و برتر از دانشگاه ها باشند و برای این کار باید ارزشمندترین پژوهشگران در راس آنها قرار بگبرند که اغلب چنین نیست. اگر در این زمینه اصلاحی اساسی انجام شود و همچنین به بخش خصوصی بر اساس کیفیت کارهای انجام شده و قابلیت های واقعی امکان آن داده شود که اندیشمندان و دانشمندان را در نهادهای کوچک پژوهشی- آموزشی گرد هم آورند، به خصوص در زمینه انسان شناسی ما می توانیم انتظار داشته باشیم که پیشرفت های شایان توجهی برای ساختن علمی بومی و در عین حال حضوری موثر در عرصه جهانی در زمینه فرهنگ داشته باشیم.