با همکاری فاطمه سیارپور
رنج، مرز میان امر درونی و امر بیرونی را از میان میبرد. مرزی که به انسان امکان میدهد از هستی خود لذت ببرد زیرا میداند جهان در برابرش قرار دارد. درد مرزهایی را که فرد معمولاً برای احساسکردن خود میشناسد را تخریب میکند و گروهی از پیامدهای فیزیکی را به وجود میآورد: کاهش قدرت مقاومت، ضعیفشدن، ناتوانی کارکردی، سرگیجهها، احساس تهوع، بیاشتهایی، اختلال خواب، دریافت نامناسب تصویر خویشتن … و همچنین گروهی از پیامدهای روانی را: بیعلاقگی نسبت به جهان، مشکل تمرکز داشتن، احساس افسردگی اضطراب. همچنین فرد با پیامدهای اجتماعی روبروست: کاهش فعالیتهای مربوط به روابط اجتماعی، وابستگی شدید به دیگران، عدم علاقه به اشتغال به عادتهای همیشگی، از میانرفتن حس لذت جنسی. و پیامدهای روحی: از میانرفتن حس زندگی، ازدستدادن باورهای دینی یا برعکس افزایش اعتقاد به مثابه آخرین پناهگاه، و غیره. دردهای مزمن در نزد بسیاری از بیماران احساسی تراژیک نسبت به هستیشان ایجاد میکند که آنها را درون نوعی احساس ناتوانی اسیر میکند. این درد به تدریج علاقه به زندگی را از میان میبرد، و حتی این علاقه را دچار فروپاشی کرده و رنج را محسوستر میکند. افسردگی آستانه تحمل درد را کاهش داده و به چرخهای باطل دامن میزند. یک مطالعه کلاسیک نشان میدهد که بیماران مبتلا به دردهای مزمن به صورت کاملاً مشخصتری نسبت به بیماران معمولی از انگیزههای دردآور رنج میبرند. آستانه احساس رنج در آنها بسیار زودتر فرا میرسد. آلفونس دوده میگوید: «به همان میزان که فضای اطرافم را تنگتر احساس میکنم، امیدهایم نیز کاهش مییابند. امروز دیگر نمیتوانم امیدی به بهبود داشته باشم و تنها آرزویم حفظ همین موقعیت است. نمیدانم سال گذشته چنین چیزی از من میپرسیدند چه میگفتم!» شدت رنج وابستهای است از ناتوانی محسوس در طول زمان، باوری پیش از پیش درونیشده نسبت به اینکه درد غیرقابل کاهش است و هیچ راه حلی در برابر آن برای از میانبردن یا کاهشش وجود ندارد. افسردگی یا ناامیدی به این ترتیب گاه خود را تحمیل میکنند و حتی میتواند شاهد تمایل به خودکشی بود(کوتربا، ۱۹۸۳).
چرا من؟
بیمعنایی درد همواره رنجی بیشتر در انسان برمیانگیزد زیرا به درد نوعی معنای اخلاقی یا معنوی میدهد که بخشی از بیرحمی آن را از میان برمیدارد. نظامهای دینی تلاش میکنند مسئله رنج را در بازنمایی خود از جهان که آن را به نگاه خدایی یا ایزدان پیوند میزنند، جای دهد. ادیان تلاش میکنند با معنادادن به درد به نوعی آن را توجیه کنند. بدین ترتیب درد در مخالفت با موقعیت بشری و فرضیه خداوند قدرتمندی قرار میگیرد که آفریدگان خود را دوست دارد اما در بسیاری موارد آنها را با مفهوم خطا و مجازات مرتبط کرده و از اینروی ارادهای خدایی برای به مجازاترساندن و اثبات ایمان انسان از خلال رنجبردن او ایجاد میکند. در زبان انگلیسی واژه pain به مفاهیمی همچون درد، رنج، مجازات، ناراحتشدن استناد میکند. واژه pain از واژه لاتین poena ریشه میگیرد که به ناراحتی، درد، تنبیه و مجازات استناد دارد. خود این واژه قدیمی سانسکریت یعنی pu میآید که به معنی تزکیه است. همچنین واژه یونانی poine به معنای تزکیهشدن و مجازات است. همچنین در زبان عربی واژه عذاب در معنای خود آمیزهای از درد و مجازات را دارد. در زبان عبری رابنیک (خاخامی) هیسورنی در آن واحد هم به معنی رنج و هم به معنی مجازات است و از ریشه فعل یاسر به معنی مجازات و اصلاحکردن میآید. واژه mal (بد، درد) از ریشه malum آمده یعنی چیزی که بد است. همین هممعنایی را در واژه آلمانیleid (رنج و ناراحتی) و فعل آلمانیleiden (رنجکشیدن، درد داشتن) میآید( لاویو، ۲۰۰۵، ۲۱ ). درد فیزیکی دارای پیشزمینه اخلاقی است، بیماری گویی بازتابی است از یک مجازات حقوقی، و درد تحمیلشده، پیامدی است از خطایی (بدیع) مرتکب شده. درد یا بیماری بدین ترتیب درون منطقی جزایی وارد میشود. هر رنجی مجازاتگر رفتارهایی است که با قانون خدایی در تضاد بوده باشد. عدالت در انتظار جهان دیگر باقی نمانده و بر روی زمین فرد خاطی را با بیماری، عزا، فقر و درد عذاب میدهد.
اما تا همینجا نیز بنای انجیلی ترک خورده و بسیار شکنندهتر از آنچه در اعتقادات] مسیحی[عنوان میشود، شکننده به نظر میآید. در مزامیر، قله و دیگر متون دینی مسئله رنج عادلانه با قدرت تمام به بیان درآمده است. این امر موضوع مرکزی سفر یعقوب است. یعقوب علیه اتهام خود به گناهکار بودن مبارزه میکند و در برابر رنجهایی که خدا به آن نازل کرده میایستد. اگر این رنجها به نظر او عادلانه میآمدند آنها را میپذیرفت اما در نگاهش آنها رنجهایی غیرعادلانه بود. در سه دین بزرگ وحدانی این اجماع وجود دارد که نمیتوان به دلایل خداوند برای تحمیل درد ولو بر یک شخص معصوم پی برد. برعکس در این ادیان جهتگیریهای اجتماعی و فردی مختلفی برای توجیه رنج به کار برده میشوند. این ادیان تلاش میکنند نشان دهند چنین رنجهایی که در این جهان به انسانها تحمیل میشود در جهان دیگر جبران خواهند شد، آنها همچنین تلاش میکنند تأثیر رنج را کاهش دهند برای این کار معنای رنج را نه به صورت بلافصل بلکه به صورت اعتباری که به یک زندگی پس از مرگ داده میشود تبدیل میکنند البته به شرط آنکه فرد دردکشیده ایمان خود را حفظ کند. بدین ترتیب برای کسی که بتواند رفتار درست خود را حفظ کند هر دردی به امتیازی برای آینده بدل خواهد شد. گلیفورد گیرتز میگوید:«همچون مسئله دین، مسئله رنج نیز به صورتی متناقض بدان معنی نیست که فردی رنج نکشد، بلکه به این که چگونه این رنج را تحمل کند، به اینکه چگونه آن را برای خود قابل پذیرش سازد، به اینکه چگونه یک درد فیزیکی، یک عزای شخصی، یک شکست هولناک و یا مشاهده ناتوان بر احتضار دیگران را به رنجی]تحملپذیر[ تبدیل کند مربوط میشود»(گیرتز، ۱۹۷۳، ۱۰۴). ادیان راهحلهایی علیه دشمنی نیستند بلکه در برابر معنایی که این دشمنی میتواند در چشم دیگران داشته باشد قد علم میکنند. ادیان به ما درسهایی میدهند برای آنکه چگونه تحمل خود را بالابرده و راههایی عملی برای مقابله با درد بیابیم.
رنج، مرز میان امر درونی و امر بیرونی را از میان میبرد. مرزی که به انسان امکان میدهد از هستی خود لذت ببرد زیرا میداند جهان در برابرش قرار دارد. درد مرزهایی را که فرد معمولاً برای احساسکردن خود میشناسد را تخریب میکند و گروهی از پیامدهای فیزیکی را به وجود میآورد: کاهش قدرت مقاومت، ضعیفشدن، ناتوانی کارکردی، سرگیجهها، احساس تهوع، بیاشتهایی، اختلال خواب، دریافت نامناسب تصویر خویشتن … و همچنین گروهی از پیامدهای روانی را: بیعلاقگی نسبت به جهان، مشکل تمرکز داشتن، احساس افسردگی اضطراب. همچنین فرد با پیامدهای اجتماعی روبروست: کاهش فعالیتهای مربوط به روابط اجتماعی، وابستگی شدید به دیگران، عدم علاقه به اشتغال به عادتهای همیشگی، از میانرفتن حس لذت جنسی. و پیامدهای روحی: از میانرفتن حس زندگی، ازدستدادن باورهای دینی یا برعکس افزایش اعتقاد به مثابه آخرین پناهگاه، و غیره. دردهای مزمن در نزد بسیاری از بیماران احساسی تراژیک نسبت به هستیشان ایجاد میکند که آنها را درون نوعی احساس ناتوانی اسیر میکند. این درد به تدریج علاقه به زندگی را از میان میبرد، و حتی این علاقه را دچار فروپاشی کرده و رنج را محسوستر میکند. افسردگی آستانه تحمل درد را کاهش داده و به چرخهای باطل دامن میزند. یک مطالعه کلاسیک نشان میدهد که بیماران مبتلا به دردهای مزمن به صورت کاملاً مشخصتری نسبت به بیماران معمولی از انگیزههای دردآور رنج میبرند. آستانه احساس رنج در آنها بسیار زودتر فرا میرسد. آلفونس دوده میگوید: «به همان میزان که فضای اطرافم را تنگتر احساس میکنم، امیدهایم نیز کاهش مییابند. امروز دیگر نمیتوانم امیدی به بهبود داشته باشم و تنها آرزویم حفظ همین موقعیت است. نمیدانم سال گذشته چنین چیزی از من میپرسیدند چه میگفتم!» شدت رنج وابستهای است از ناتوانی محسوس در طول زمان، باوری پیش از پیش درونیشده نسبت به اینکه درد غیرقابل کاهش است و هیچ راه حلی در برابر آن برای از میانبردن یا کاهشش وجود ندارد. افسردگی یا ناامیدی به این ترتیب گاه خود را تحمیل میکنند و حتی میتواند شاهد تمایل به خودکشی بود(کوتربا، ۱۹۸۳).
چرا من؟
بیمعنایی درد همواره رنجی بیشتر در انسان برمیانگیزد زیرا به درد نوعی معنای اخلاقی یا معنوی میدهد که بخشی از بیرحمی آن را از میان برمیدارد. نظامهای دینی تلاش میکنند مسئله رنج را در بازنمایی خود از جهان که آن را به نگاه خدایی یا ایزدان پیوند میزنند، جای دهد. ادیان تلاش میکنند با معنادادن به درد به نوعی آن را توجیه کنند. بدین ترتیب درد در مخالفت با موقعیت بشری و فرضیه خداوند قدرتمندی قرار میگیرد که آفریدگان خود را دوست دارد اما در بسیاری موارد آنها را با مفهوم خطا و مجازات مرتبط کرده و از اینروی ارادهای خدایی برای به مجازاترساندن و اثبات ایمان انسان از خلال رنجبردن او ایجاد میکند. در زبان انگلیسی واژه pain به مفاهیمی همچون درد، رنج، مجازات، ناراحتشدن استناد میکند. واژه pain از واژه لاتین poena ریشه میگیرد که به ناراحتی، درد، تنبیه و مجازات استناد دارد. خود این واژه قدیمی سانسکریت یعنی pu میآید که به معنی تزکیه است. همچنین واژه یونانی poine به معنای تزکیهشدن و مجازات است. همچنین در زبان عربی واژه عذاب در معنای خود آمیزهای از درد و مجازات را دارد. در زبان عبری رابنیک (خاخامی) هیسورنی در آن واحد هم به معنی رنج و هم به معنی مجازات است و از ریشه فعل یاسر به معنی مجازات و اصلاحکردن میآید. واژه mal (بد، درد) از ریشه malum آمده یعنی چیزی که بد است. همین هممعنایی را در واژه آلمانیleid (رنج و ناراحتی) و فعل آلمانیleiden (رنجکشیدن، درد داشتن) میآید( لاویو، ۲۰۰۵، ۲۱ ). درد فیزیکی دارای پیشزمینه اخلاقی است، بیماری گویی بازتابی است از یک مجازات حقوقی، و درد تحمیلشده، پیامدی است از خطایی (بدیع) مرتکب شده. درد یا بیماری بدین ترتیب درون منطقی جزایی وارد میشود. هر رنجی مجازاتگر رفتارهایی است که با قانون خدایی در تضاد بوده باشد. عدالت در انتظار جهان دیگر باقی نمانده و بر روی زمین فرد خاطی را با بیماری، عزا، فقر و درد عذاب میدهد.
اما تا همینجا نیز بنای انجیلی ترک خورده و بسیار شکنندهتر از آنچه در اعتقادات] مسیحی[عنوان میشود، شکننده به نظر میآید. در مزامیر، قله و دیگر متون دینی مسئله رنج عادلانه با قدرت تمام به بیان درآمده است. این امر موضوع مرکزی سفر یعقوب است. یعقوب علیه اتهام خود به گناهکار بودن مبارزه میکند و در برابر رنجهایی که خدا به آن نازل کرده میایستد. اگر این رنجها به نظر او عادلانه میآمدند آنها را میپذیرفت اما در نگاهش آنها رنجهایی غیرعادلانه بود. در سه دین بزرگ وحدانی این اجماع وجود دارد که نمیتوان به دلایل خداوند برای تحمیل درد ولو بر یک شخص معصوم پی برد. برعکس در این ادیان جهتگیریهای اجتماعی و فردی مختلفی برای توجیه رنج به کار برده میشوند. این ادیان تلاش میکنند نشان دهند چنین رنجهایی که در این جهان به انسانها تحمیل میشود در جهان دیگر جبران خواهند شد، آنها همچنین تلاش میکنند تأثیر رنج را کاهش دهند برای این کار معنای رنج را نه به صورت بلافصل بلکه به صورت اعتباری که به یک زندگی پس از مرگ داده میشود تبدیل میکنند البته به شرط آنکه فرد دردکشیده ایمان خود را حفظ کند. بدین ترتیب برای کسی که بتواند رفتار درست خود را حفظ کند هر دردی به امتیازی برای آینده بدل خواهد شد. گلیفورد گیرتز میگوید:«همچون مسئله دین، مسئله رنج نیز به صورتی متناقض بدان معنی نیست که فردی رنج نکشد، بلکه به این که چگونه این رنج را تحمل کند، به اینکه چگونه آن را برای خود قابل پذیرش سازد، به اینکه چگونه یک درد فیزیکی، یک عزای شخصی، یک شکست هولناک و یا مشاهده ناتوان بر احتضار دیگران را به رنجی]تحملپذیر[ تبدیل کند مربوط میشود»(گیرتز، ۱۹۷۳، ۱۰۴). ادیان راهحلهایی علیه دشمنی نیستند بلکه در برابر معنایی که این دشمنی میتواند در چشم دیگران داشته باشد قد علم میکنند. ادیان به ما درسهایی میدهند برای آنکه چگونه تحمل خود را بالابرده و راههایی عملی برای مقابله با درد بیابیم.
این یادداشت نوشته داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی با همکاری فاطمه سیارپور است.