داوید لوبرتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
دیدار با یکی از شاگردانش که با شور و هیجان و اصرار به او علاقمند است، زندگی او را دگرگون میکند. کلمر مردی است که بیشتر از آنکه عاشق اریکا باشد، شیفته نبوغ او در موسیقی است. و اریکا نیز به او علاقه دارد چون احساس میکند میتواند آیندهای عالی داشته باشد. و به این ترتیب تصمیم میگیرد که بالاخره تن به شور و شوق خود بدهد زیرا این مرد در برابر زنی که به چهل سالگی نزدیک میشود، چندان از جوانی خود نمیهراسد. کلمر که یک ورزشکار سرسخت و ممتاز است، گمان میکند که میتواند استادش را همچون همه موانع مشکلی که در ورزش خود، قایقرانی در رودخانههای پر موج و تاب، دارد، سرانجام رام کند« تا حداکثر شش ماه دیگر میتواند کارش را با اریکا تمام کند و به سراغ لذت بعدیاش برود».
اما اریکا که زیر فشار کلمر قرار گرفته و نسبت به سنش نیز آگاهی دردناکی دارد، موفق میشود موقعیت را به سود خودش تغییر دهد. وقتی در یک میهمانی، کلمر در راهروها دائم به دنبال اوست، آنها در خلوتی مشغول به عشقبازی با یکدیگر میشوند و ممکن است هر آن غافلگیر شوند، اما اریکا در آخرین لحظه او را ناکام گذاشته و تلاش میکند اراده خود را به او تحمیل کند.همان روز اریکا به او مینویسد که حاضر است به رابطهشان ادامه دهند به شرط آنکه یک پیمان سادومازوخیستی با هم ببندند. او مایل است از این طریق به چیزی که مدتهای زیادی آرزویش بوده، ولی در آن ناتوان است، یعنی لذت بردن از بدنش به شیوهای دیگر برسد . هر چند اریکا آمادگی دارد زیر فشار و درد قرار بگیرد، اما میخواهد این ابتکار در دست خود او باشد. او میخواهد خودش زنجیرهایش را انتخاب کند و در نهایت بدون آنکه طرف مقابل بفهمد، او را اسیر خویش کند: « باید با خودش بگوید: این زن کاملا در دستان من رها شده است و این در حالی که خودش است که اسیر دستان اوست[…]اریکا از او میخواهد که با مشت به شکمش بکوبد و آنقدر محکم و سنگین روی او بنشیند که به زمین میخکوب شود و دیگر حتی نتواند کمترین حرکتی در میان زنجیرهای بیرحمانهاش داشته باشد. اریکا برای مثال مینویسد که در میان زنجیرهای بیرحمانهای که به دورش پیچیده بودند، مثل کرم به خودش میپیچید و در این حال او با مشت به شکمش میکوفت و ساعتها به این کار و به شلاق زدنش به همه شکل ممکن ادامه می داد! […]اریکا به صورت مکتوب از او خواسته بود که وی را به عنوان برده خود بپذیرد و کارهایی را از او بخواهد و خود را کاملا در اختیار کلمر میگذارد. « اریکا با لحنی گویای اصرارش میگوید: هر کاری میخواهی میتوانی با من بکنی فقط به این شرط که درد داشته باشد، به خصوص که من هیچ فکری نداشتم (او به مرد نشان میداد که سالهاست در پی آن است که مورد کتک و آزار قرار بگیرد)».
کلمر با احساس بیزاری متوجه میشود که اریکا دقیقا چه کارهایی از او میخواهد. و او که غرور جوانی و مرانگی خودش را داشت و کاملا مطمئن بود که میتواند زنی مسنتر از خودش را راضی کرده و برایش یک ماجراجویی عشقی بزرگ باشد با وحشت جهانی را کشف میکند که ابدا انتظارش را نمی کشید. اینجاست که کلمر با خشم در آپارتمان اریکا، سر به شورش بر میدارد و اریکا میبیند که همه چیزهایی که قرارهایش با او، فرو میریزند. ضربههایی که کلمر به او وارد میکند، او را به وحشت میاندازند و دیگر حاضر نیست آنها را که قرار بود بر اساس سناریویی دقیقا تنظیم شده به وسیله خودش، بر او وارد شوند، بپذیرد. اریکا حالا میترسید که کلمر برغم تمایلش و از سر عدم درک او، وی را به باد کتک گرفته باشد. و این امر در زمینهای انجام میشد که خارج از حوزهای بود که وی می خواست و دردی که او به دنبالش بود و در حقیقت باید به او لذت میبخشید. ضرباتی که خارج از این پیش زمینه به او وارد میشدند، چیزی جز رنج و تحقیر در خود نداشتند. سرانجام کلمر او را با گفتن اینکه از وی متنفر و خاضر نیست به او دست بزند، ترک میگوید.
بدین ترتیب میبینیم که پیمان سادومازوخیستی اگر اعتماد میان دو نفر از میان برود، دیگر نمیتواند یک تمایل برای یافتن بدون ابهام و مناسکی ارگاسم باشد. چنین رابطهای وابسته با آن است که مبادله خیالپردازانه با اطمینانی دو جانبه همراه باشد و از حدودی تعیین شده، بیرون نرود. وقتی در یک رابطه اروتیک دو سویه، و داوطلبانه، درد و زخم از سویی به سوی دیگر وارد میشوند. اینها، نشانههایی از همدستی و تلاشی دو جانبه برای رسیدن به لذت هستند. اما اریکا که آنقدر تمایل داشت این امر را تجربه کند از این شانس محروم می شود. کلمر، بازمیگردد، او را میزند اما با نفرت، بینی او را می شکند و به او تجاوز میکند و بدین ترتیب با تحقیر کردن این زن، که نمیتواند او را بفهمد، مردانگیاش را به خودش ثابت میکند. این پرخاشجویی هرچند ظاهرا به خیالبافیهای اروتیک اریکا نزدیک است تنها یک شکل حاد از خشونت علیه اوست. به عبارت دیگر این خشونت، بازگشت همان چیزی است که اریکا دقیقا در پی آن بود که از خلال یک رابطه ای قراردادی اخلاقی با کلمر، از آن رهایی یابد.
و سرانجام پس از زخمهایی که اریکا بر خود وارد میکرد تا بتواند زندگیاش را تحمل کند و تسلط خودش را بر بدنش حفظ کند، و پس از تقاضایی که برای نوعی رابطه دردآور ولی مبتنی بر توافق دوجانبه با کلمر برای رسیدن به لذت داشت اما با احساس دافعه کلمر روبرو شد، سومین تمایل او برای زخم خوردن در پایان داستان ظاهر میشود و این بار تراژیک است. اریکا که تحقیر شده، کتک خورده و فرو پاشیده است به این میرسد که خودش را با فرو کردن سوزنهایی در بدنش آرام کند. او دیگر در موقعیت آرام مناسک قدیمی و خصوصیاش در زخم زدن بر بدنش نیست، بلکه اعمالش گویای رنج هستند. تمام بدنش به فریاد در میآید. او در وسط خیابان چاقویی را در پهلوی خود فرو میکند و بدین ترتیب سبب میشود که مناسک خصوصیاش زوال یابند و خود را درون رنج و دردی وارد کند که دیگر امکان خلاصی از آن را ندارد.
همین تغییر فیزیکی که در اینجا یک زخم است گویای احساسی کاملا متفاوت برای شخصی واحد در موقعیتی متفاوت است. بنابراین درد را نمیتوان حاصل مستقیم زخم یا ضربهای بر بدن دانست، بلکه معنایی که بدان داده میشود در تاثیرش موثر است. ما این امر را از خلال مسیری که در اینجا به آن اشاره شد، ملاحظه کردیم اما این مسیرها در شرایطی بینهایت قرار دارند و لزوما به رنج تبدیل نمیشوند. زمینه معنایی است که به احساس شکل میدهد.