داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی
جان سالم به در بردن از شکنجه نوعی احساس مدیون بودن (و گناه) در فرد ایجاد میکند که به سختی میتواند از آن رهایی بیابد، همیشه این پرسش مطرح است که چرا من زندهام، در حالی که بسیاری از دوستانم کشته شدهاند؟ بنسایاگ میگوید: «به همین دلیل است کسانی که توانسته باشند از میان چرخ و دندههای این ماشین خُردکننده زنده بیرون بیایند، بعدها، بسیار بیشتر از مرگ دوستانشان رنج می برند که در لحظه بیرون آمدن از زندان. در آن زمان، آنها با زخمی روبرو هستند که شاید بتوان گفت کوتاه مدت است، نوعی احساس مدیون بودن که روزی، مثل روزهای دیگر، وقتی افسری میآید و اسم ما را از روی یک فهرست میخواند داریم. اما امروز وقتی دیگر در امنیت هستیم، این گونه زخمها دوباره سر باز میکنند و دیگر هرگز بسته نمیشوند». بازماندگان بزحمت میتوانند فکر کرده یا بر کارهایشان تمرکز کنند، زیرا به محض آنکه بخواهند بیاندیشند، یک تنش درونی آنها را بازمیدارد. آنها اغلب از سردرد گلایه دارند، و دلیلش آن است که دائم درگیر سرگذشت خود هستند. فکر آنها پیوسته به لحظات هولناک شکنجه کشیده میشود که خاطراتی وسواس آمیز و بیپایان را در ذهنشان ایجاد کردهاند.
ضربه شکنجه به گونهای بیماری در زمان تبدیل شدهاست، یک گره ناگشودنی در تداوم زمان و انباشت واقعه شکنجه که مانع از آن میشود که قربانی بتواند زمانش را به گونهای دیگر بگذراند. گویی آنها درون یک زمان چرخشی گیر افتادهاند. بسیاری از درمانگران بر تاخیر این بیماران در قرارهایشان تاکید دارند و یا بر مشکلات آنها در رعایت یک زمانبندی. با وجود این، رهایی لزوما از گفتاری میآید که یک لحظه خاطره ضربه را زنده میکند، اما این فرصتی هم هست که قربانی نخستین قدم را برای به دست گرفتن زندگی خود بردارد. آندره ژاک به مردی اشاره میکند که با او حرف میزند، از رنجی که کشیده، اشک به چشم دارد و ناگهان دچار تعجب میشود: « با وجود این زیر شکنجه – که یک ماه طول کشید و تا مرز مرگ رفتم- هرگز در مقابل شکنجهگران گریه نکردم. مثل آن بود که شان و شرف تمام انسانیت با وجود من بیان میشد، با رفتار من. من یکبار برای همیشه تصمیم خودم را گرفته بودم: اینکه حاضر بودم بمیرم ولی حرفی نزنم یا کاغذی را امضا نکنم و تسلیم نشوم. » (ژاک، ۱۹۹۴، ۲۸). شکنجه که درون خاطره قربانی ریشه کرده است باید با فرایندی که از شدت تاثیر آن بکاهد، بیرون رانده شود. به سخن در آمدن قربانی درباره رنجهایی که کشیده است اغلب میتواند کلیدی باشد بر بندهایی که نمیگذارند از ضربه شکنجه رهایی بیابد.اما تا زمانی که سخن قربانی صرفا به توصیف ساده ضربه اختصاص داشته باشد و از سطح خارج نشود، راه به معنای تجربه شده در واقعه نمی برد و حتی برعکس سبب میشود که تجربه هولناک تکرار شود بدون آنکه تغییری ایجاد شود.
درمان بازماندگان
زخمهای شکنجه فراوانند و سبب میشوند دردها تا مدتها پس از آزادی ادامه یابند: دندانهای شکسته، اندامهای تخریبشده یا بریده شده، ناخنهای کشیده شده، خونمردگیها، سوختگیها، زخمهای داخلی، ورمها، و غیره که بدون درمان رها شده بودهاند پس از آزادی به اختلالات کارکردی در تمام بدن دامن میزنند. ضرباتی که بر بدن قربانی وارد شده، سردردهای زیادی به دنبال دارد؛ شکنجههای جنسی سبب قاعدگیهای نامنظم و دردناک، درد در بیضهها یا مقعد و غیره، میشوند. شکنجههایی که با آویزان کردن همراه بودهاند، به دردهای مفصلی مزمن و پیدا شدن مشکل در حرکات بدن منجر میشوند. شکنجههایی که با نشاندن قربانی انجام شدهاند، در لگن و کشالهها درد ایجاد میکنند و فرد نمیتواند تا مدتها درست راه برود. شکنجههایی که با فرو بردن سر قربانی در آب انجام شدهاند به برونشیتهای مزمن و سینهپهلو منجر میشوند. ضرباتی که بر گوشها وارد شدهاند شنوایی قربانی را مختل میکنند. بسیاری از قربانیان با مشکلات زیادی در حرکات بدنی روبرو هستند که حاصل زندانی شدن طولانی مدت در سلولهای بسیار کوچک یا شکنجههای خاص هستند. نظیر: آویزان کردن فرد از دستهای به هم گره خوردهاش یا استفاده از فن شکنجه موسوم به «pau d’arara» زمانی که قربانی را از محل مچ دستها و پاهایش به یک میله می بستند و به صورت معلق با سرش به سمت پایین آویزان نگه میداشتند. برخی از دردها، پس از آزادی به دردهای پیشین افزوده میشوند: ضعف حافظه، زخم معده، مشکلات پوستی، تنفسی، قلبی، بیخوابی، کابوس، بیزاری یا بیتفاوتی در عمل جنسی، ناتوانی [جنسی]، افسردگی، اضطراب، واهمه، توهم و غیره (۱).
اختلالات روانی بر روابط فرد با اطرافیانش اثر سوء میگذارد: بیثباتی، حساس شدن، پرخاشجویی، در خود فرو رفتن، و غیره. گاه قربانی با اختلالات روانپریشی روبرو میشود: خیالبافی، از دست دادن شخصیت، توهمات ، احساس تغییرات اندامی. خواب فرد دچار اختلال میشود زیرا تا مدتهای زیادی با کابوسهای مرتبط به تجربه هولناکش همراه است. بازمانده شکنجه احساس میکند دیگر خودش نیست، بلکه باید به مثابه سایهای از آنچه پیش از آن، بوده زندگی کند. سوفسکی مینویسد: «پس از رهایی، قربانی شکنجه مرگ خود را در تمام اندامهایش تجربه میکند. در رنج خود ، قربانی بدن خود را به مثابه مرگ خود می بیند» (۱۹۹۸، ۷۳).
اینکه شکنجه ، رنج فرد را تا دردی بینهایت پیش برده در هنگام درمان خود را به نمایشک میگذارد و اجازه نمیدهد که بتواند زندگیاش را از سر بگیرد. برای درمان لازم است که قربانی به طور کامل مورد مراقبت قرار گرفته و کاملا بنابر واکنشهایش برایش برنامهریزی شود تا زیر آوار اضطراب غرق نشود. تا مدتهای طولانی، قربانی نمیتواند موقعیتهای نزدیک به تجربه شکنجه را تحمل کند: برهنگی، تماسهای بدنی، صداها، بوها، و غیره؛ یا حتی نشستن روی صندلی به دلیل آنکه مدتهای طولانی در این موقعیت شوکهای الکتریک به او وارد شده است. هرگونه معاینه پزشکی که یادآور شکنجهها باشد، در قربانی ایجاد اضطراب و دافعه میکند. در نزد برخی از بازماندگان وحشت و هراس از شکنجه چنان تمام وجودشان را فرا میگیرد که کمترین شباهت به آن « تجربه در آنها تحمل ناپذیر است. اضطراب احساس غالب در آنها است که حتی گاه اجازه نمیدهد امنیت اخلاقی و عاطفی را درک کنند و نسبت به توجه و مهربانی گرم از خود نیز واکنش نشان میدهند. یک قربانی زن که در مرکز بین المللی احیای شورای کمک به بازماندگان شکنجه در کپنهاگ، معالجه میشود به دلیل ضربات زیادی که بر بدنش وارد شده، سردردهای شدیدی دارد. در طول شکنجه، او را ماهها در یک سلول بسیار کوچک زندانی کردهاند. برای آنکه از او یک عکسبرداری انجام شود نیاز به آن بوده که وی را بر یک تخت بخوابانند. زن جوان از مدتها پیش برای این کار آمادهسازی شده اما به محض آنکه به سالن پرتونگاری نزدیک میشود دچار اضطراب شدیدو سردرد وحشتناکی میشود و برغم همه دلداریها نمیتواند تا به آخر برای آزمایش پیش برود. اما سرانجام بعد از چند جلسه رواندرمانی میتوانند از او بدون آزار دادنش، آزمایش بگیرند. آزمایش برخی از حفرههای بدن، یادآور شکنجههای جنسی خشونتبار است: اوتواسکوپی، رکتواسکوپی، گاسترواسکوپی، معاینههای زنانه. گاه حتی برهنه شدن بیمار به دلیل یادآوری شکنجه کاری غیرقابل تحمل برای او است. دیدن بدن، حال چه جای زخمی بر آن مانده باشد و چه نه، موقعیتهای ضربه شکنجه را به یاد قربانیان میآورد و نمیتوانند دیدن بدن برهنه خود را تحمل کنند و به همین دلیل همیشه در تاریکی کامل خود را میشویند. آزمایشهای دندانپزشکی نیز چنین اشکالی از اضطراب را در قربانیانی که در ناحیه دهان یا دندانها شکنجه شدهاند، ایجاد میکند. دیدن خون، هنگام یک خونگرفتن ساده گاه ممکن است به واکنشهای خشونتآمیز یا از حال رفتن قربانی بکشد. رنجهای حاصل از شکنجه نیاز به روشهای درمانی بسیار خاصی دارد که در سالهای اخیر در سراسر جهان توسعه یافتهاند(۲).